دو شعر از نزهت عبدالهی
۱
و انعکاسی …
هر روزهِ میچکد
از انگشتانم
ندای رهایی کجاست
تا کدامین ،سو
میتوان دوید
راه، بس دشوار
سینه،همچنان می سوخت
بی تپش ،
در حضوری سرد
مرگ،
آشناتر ز دوست می آمد
خانه ی اولِ ادراکم
قعر گورهای
ناپیدا بود
۲
چقدر ،راه باقی ست
تا به تو رَسید
درختِ فرتوتِ حیات
جُرعه ی آخرین را سَر کشید
شمعدانی اما،
در خواب غَفلت
گلبرگ، پنهان می نمود
و رهایی بود
و خیابانی
که درد مرا بهتر می فهمید
با کور سویِ امیدی
توامان
چشمک میزد و می خندید
#نزهت_عبدالهی





















