یک شعر از مرضیه رشیدپور-کیمیا
تو
کوهی را کج کردی
و رودخانه را از مسیرش ترساندی
بعد، بیصدا رفتی
بیآنکه دستت را از روی خوابم برداری.
من
با کلمات باران خوردم
با بوسهیی که نازل نشد
و در خشکی گلویت،
دریا دیدم.
تو اما
با نسیمی که از چشمم گذشت
قاصدک را برداشتی
و قولهایم را به باد دادی.
من هنوز
در دیشب
اسبِ زخمیِ نگاهت را تیمار میکنم
و به خرمن گندمهای رفته
سلام میدهم.
میفهمی؟
در نبودنت
آنقدر گم شدم
که حالا فقط به پیدا نشدن ایمان دارم.
#مرضیه_رشیدپور_کیمیا





















