Advertisement

Select Page

یک شعر از آران طالبی

یک شعر از آران طالبی
 
انگار عادت کرده‌ایم
در پریود ماهی 
که زنجیره‌ای از سبب‌ها
و تاس‌های بهم ریخته را
با هم چفت می‌کند
 
تنها به ساعتی 
که با جفت خود حرف می‌زند 
لحظاتی از پوسته‌ی خیال
چند جفت شیش 
و دستی که گویا 
از حرکت ایستاده 
خو کنیم 
و در فاصله‌ی یک تا شیش 
از هم دور شویم
 
پابرهنه می‌روم 
به دنج‌ترین نقطه‌ی کیهان
آنجا که قدیسان
در تاریکی ستاره‌ای پر نور 
لباس خدایان را می‌پوشند 
بعد فرشته می‌شوند و می‌افتند 
 
پناه می‌برم 
به قانون‌های نانوشته 
به دلتنگی بال‌ها 
وقتی که می‌سوزند و می‌فهمند 
 
سفر می‌کنم 
از التهاب اوهام
به گرمی پشت پلک‌ها
بی‌هیچ خط قرمزی 
مرز لب‌ها را عبور می‌کنم 
به دقایق بلوغ
و آغوش تب‌دار احساس
به هم‌نشینی هوشمند
و جادوی درهم‌تنیده‌ی عریان
 
آنوقت می‌پرسم 
روی ملموس‌ترینِ چین‌ها
که بی‌اندازه بزرگ 
بر پیشانی درد نقش بسته‌اند
در فاصله‌ای کوتاه 
در حلقه‌هایی از خاطره 
که بی‌هم در تنوع من 
ساخته می‌شوند 
 
کجاست دیواری 
که با قاب خود لخت می‌شود؟!
چرخش خطوطی لَزِج و چرب
که می‌ریزند و می‌میرند 
 
حالا با همین دو استکان خالی از هم 
و قهوه‌ای که همیشه سرد می‌شود 
دهانت را می‌ریزم 
انگار ما اسیر عادت شده‌ایم!
 
 
 
 
لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights