رهآوردی در سیرِ «سُرایندگیهای» ملیحه(بهار) شهریاری
پیش نوشت:
الف) اتیمولوژی گُفتمان شعر
هایدگر فیلسوف هستیشناس با گرایشهای اگزیستانسیالیستی شعر را صرفاً هنر زبانی یا بازی واژِگان نمیداند بلکه میگوید: شکلی از تفکر است و معتقد است که زبان شعر نسبتِ ما را با هستی وجود آشکارمی کند؛ یعنی شعر گفتار بنیادین هستی است. ژاک دریدا شعررا نوعی گفتار دربارهی ناممکن میپندارد گفتاری که نمیخواهد تعریف شود بلکه میخواهد در مرز ناپایداری باقی بماند. او معتقد است شعر بهعنوان مقاومت در برابر تثبیت معنا قابلتعریف است یعنی شعر بهمثابهی بازی بیپایان معناها.
تی. اس-الیوت منتقد ادبی انگلیسی – آمریکایی میگوید: شعر نه بیان احساس، بلکه گریز از احساس است نه بیان شخصیت بلکه گریز از شخصیت است یعنی کار شعرِ خوب این است که احساس را از شخصیت مجزا میسازد و رابرت فراست شاعر آمریکایی قرن بیستم دربارهی زبانِ شعر میگوید: «زبانِ شعر» به ما این اجازه را میدهد تا یکچیزی را بگوییم اما منظور چیزهای دیگری هم هست که این تعریفِ از شعر در زبان و ادبیات فارسی ما جایگاه ویژهای دارد چراکه صنعت ایهام و استعاره از چنین مفهومی بهرهمند شدهاند. پل ریکور فیلسوف هرمنوتیک و پدیدارشناس فرانسوی نیز میگوید: شعر نوعی گفتار خلاق است که زبان را از کارکرد صرفاً بازنمودیاش آزاد میکند و به آن اجازه میدهد تا جهان های ممکن را پدید آورد؛ یعنی معتقد است که شعر به ما اجازه میدهد تا که چیزها را به شیوهی تازهتر و نوتر ببینیم. رولان بارت نظریهپرداز و فیلسوف هرمنوتیک فرانسوی نیز تعاریفی از شعر دارد بهگونهای که براین باور است که شعر همانجایی است که زبان از کارکردهای خود دست میکشد و شروع به مقاومت در برابر معنا میکند که درواقع نظری همگون و همخوان با پل ریکور، گادامر و بوهم یا بوهمه نسبتِ به شعر دارد. بارت شعر را بستری برای شکستن قراردادهای زبانی میداند. او معتقد است در شعر زبان دیگر شفاف و کاربرد نیست بلکه تودرتو، بازی گوش و چندلایه است او اضافه میدارد که زبان شعر اغلب بهسوی نوعی لذت متنی میرود جایی که معنای متعدد و همزبان درهم میلولند.
با این تعاریف که از سوی صاحبان فکر از گفتمانِ شعر شد باز شعر در هر مقطع و زمانی تعاریف خودش را دارد چون قالب و محتوای آن ذاتاً در حال ِپوستاندازی است پس درمییابیم که شعر در معنای امروزی، صرفاً مجموعهای از واژگان موزون و مقفّی و ریتمیک نیست بلکه یک فرم هنری است که زبان را به شکلی فشرده، چندلایه و زیباییشناختی برای بیان احساسات، اندیشهها، تجربیات و واقعیتهای فردی و اجتماعی به کار میگیرد.
شعر امروز مؤلفهها و خصایصی دارد که میتوان به: زبان استعاری و چندمعنایی: یعنی واژهها بار معنایی متکثر دارند- فرم گرایی: توجه به شکل، ساختار و تکنیکهای بیانی نو-گسست از قواعد سنتی: الزامی به وزن و قافیه وجود ندارد و شعر در میدانی آزاد میدانداری میکند بر پایهی بافت زبانی و ساخت فرهنگی امروز- روایت محوری یا ضد روایت: یعنی برخی اشعار روایت محورند، برخی دیگر عمدتاً گسستهاند و بینامتنیت و ارجاع پذیری: یعنی اشاره به متون، فرهنگها و نمادهای گوناگون در شعر امروز منِ وجودی دارد. شعر به سه دورهی تاریخی متفاوت تقسیم میشود: نخست شعرِ سُنتی است: شعر سُنتی یکی از اصلیترین گونههای شعری در تاریخ ادبیات فارسی و جهان است که به چارچوبها، قواعد و مضامین تثبیتشدهی کلاسیک و آرکائیک پایبند است. این نوع یا ژانر شعری، میراثِ هزارسالهی ادبی ماست و چهرههایی چون: فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، نظامی، خیام، سنایی، عطار، بیدل، صائب و حتی در عصر مشروطه افرادی چون ملکالشعرا بهار و پروین اعتصامی از مهمترین نمایندگان آن به شمار میروند. درواقع شعر سنتی، به شعری گفته میشود که در قالبها، وزنها، مضامین و زبانِ برگرفته از سنت ادبیات کهنِ فارسی سُروده میشود. این نوع شعر ازنظر ساختار، محتوا، زبان و سبک و قالب پیرو سنتهای تثبیتشدهای است که از قرن ها پیش وجود داشتهاند. بهمانند قالبهایی چون: غزل، قصیده، رباعی، مثنوی، قطعه، ترجیح بند و ترکیب بند و … استفاده از وزن و قافیه و زبان فخیم و ادیبانه و مضامین ثابت و تکرارشونده و ساختار محکم و خطی از عمده مؤلفههای این ژانر به شمار میروند.
دوم: شعر مدرن (modern poetry) است: شعر مدرن، حاصل تحولاتِ فکری، فلسفی و هنری دورانِ مدرنیته است که از قرن نوزدهم آغاز شد و در اوایل قرن بیستم به اوج رسید. در ایران، این جریان با نیما یوشیج و شعرِ نو آغاز شد و تا به امروز در ژانرهای متعددی تداوم و بقا داشته است. دارای ابعادی به شرح ذیل است: ۱-فرمی و ساختاری: گسست در فرم کلاسیک مانند وزنِ عروضی، ظهور قالبهایی چون نیمایی و پسانیمایی و سپید و استفاده از تکنیکهایی چون: سطرشکنی و تصویرسازی مدرن ۲-محتوایی: شامل فردگرایی، شک در باورهای مطلق، توجه به روانِ انسان، تنهایی، شهر و اضطرابهای وجودی ۳-زبانشناختی: در این ژانر زبان ساده اما چندلایه است و حذف تزئینات لفظی سنتی و استفاده از زبان روزمره و گفتاری در شعر حائزِ اهمیت و اولویت است ۴- جهانبینی: ایمان به پیشرفت و خرد و نقد سنت و گذشته دارد و به دنبالِ نوگرایی و جستوجوی معنا در جهان بیرونی است. سوم: شعر پستمدرن (postmodern) است: شعر پستمدرن بازتاب بحران معنا، فروپاشی انسجام روایی و بیاعتمادی به زبان، ایدئولوژی و ساختارهای کلان است برخلاف مدرنیسم که به «نوآوری» و «پیشرفت» ایمان دارد پستمدرن آن را به چالش میکشد. شعری بر پایهی گسست معنا، زبان ستیزی، پاتافیزیک، ضد روایت، تصادف، شلختگی و بینظمی و همنشینی است و میخواهد شرحی بر دنیای تکمیلی (مدرن) را بنویسد. انکار مرکزیت در فرم- استفاده از تصادف، خرده روایت، متن گریزی و ترکیب ژانرها ) مثل شعر- داستان یا شعر-تصویراز ابعاد فرمی و ساختاری آن به شمار میروند و از حیثِ محتوایی شامل پارامترهایی چون: نفی حقیقت مطلق، نقد هویت ثابت، ملیت، دین، زبان و پرداختن به موضوعاتی مثل فراموشی، حاشیه، آشوب و سایه روایتها هست.
از حیثِ زبانشناختی به بازی با زبان، پارودی (parody)(طنزآمیز و انتقادی همراه با شوخی) ایهام، ارجاع درونمتنی و بیرون متنی و زبان بهمثابهی ابژه، نه وسیلهای شفاف برای بیان معنا بلکه خود ِمعنا توجه میکند و ازلحاظ جهانبینی بیشتر جهان بهمثابهی یک متن بیپایان، کثرتگرایی و چندصدایی و متافیزیکی و معناهای پیشینی مدنظر است. مبانی نظری شعر پستمدرن ایدههای ساختارشکنی و شالوده شکنی و واسازی است که اصولاً این نوع تفکر را ژاک دریدا مطرح کردهاند و معتقدند که ساختارشکنی همان افکار مرکز و معناهای تثبیتشده در متن است و صرفاً معنا در متن به تعویق میافتد و بهجای واژه محوری و نیتِ مؤلف در متن به اهمیت خواننده در متن توجه میشود. از دیگر معانی و مبانی نظری شعر پستمدرن میتوان به بیاعتمادی به کلان روایتها و تأکید بر خرده روایتها از لیوتار– شبیهسازی و جایگزینی واقعیت با بازنمایی از بودریار و چندصدایی و گفتوگویی بودنِ در متن از میخائیل باختین اشاره نمود.
سبک نوشتاری در آثارِ پستمدرن شامل مواردی چون: ترکیبِ واژهها و سبکها، حذف مرز نویسنده و خواننده، ساختارشکنی فرم (آگاهانه)، استفاده از طنز، هجو و پارودی، خود ارجاعی (متنی که دربارهی متن بودن خودش حرف میزند و تکهتکه بودن روایتها و گسست انسجام معنایی، میشود.) از این منظر شعر در دو ساخت و بافتِ مجزاتر نیز قابلتعریف و تعبیر است. نخست: «شعر آرکائیک» و دودیگر «شعر آکادمیک» است. اصطلاحات شعر آرکائیک و شعرِ آکادمیک معمولاً در مباحثِ نقد ادبی یا تاریخ ادبیات به کار میروند و به سبک یا رویکردِ خاصی از سُرایش شعر اشاره دارند که این دو اصطلاح را برای نخستین بار این قلم به ادبیات ایران اضافه کردهام.
شعر آرکائیک (Archaic poerty): آرکائیک به معنی «کهنالگو»، «قدیمی» یا وابسته به گذشتهی دور است؛ بنابراین شعر آرکائیک به آنگونه از شعری گفته میشود که از زبان، واژگان و سبکهای قدیمی و منسوخشده استفاده میشود و تلاش دارد تا که شکلها و قالبهای کُهن شعر کلاسیک مثلاً سبک خراسانی، عراقی، سبک هندی یا حتی اسطورههای باستانی را زنده نگه دارد یا بازسازی و بازآفرینی کند. شعر آرکائیک گاهی حالتی نوستالژیک دارد و شاعر عمداً از زبان و بیانی استفاده میکند که در زبان معاصر رایج و متداول نیست و ممکن است به لحاظ محتوایی نیز به مضامین کهن، مانند اسطوره، دین، حماسه و مفاهیم فلسفی قدیمی بپردازد؛ مانند برخی از اشعار اخوانِ ثالث که در این دسته قرار میگیرند زیرا که اخوان از قالبهای سنتی، واژگان کهن و فضای حماسی – اسطورهای بهره میگیرد مثل شعر زمستان. شعر آکادمیک (Academic poetry): به شعری گفته میشود که در فضای دانشگاهی یا تحتِ تأثیر آموزش رسمی سُروده میشود و اصولاً از ساخت زبان و بافتِ علمی خاصی برخوردار شده است. در شعر آکادمیک شاعر به نظریههای ادبی، سبکشناسی و تاریخ ادبیات آگاهی و اشراف دارد و ممکن است با نوعی کمالگرایی زبانی و ساختاری نیز همراه باشد. از ویژگی های این ژانر شعری می توان به فرم و ساختار، زبان فنی و پیچیده، محتوای فلسفی یا انتزاعی ، بینامتنیت و ارجاع گرایی ، تجربه گرایی هنری ،مخاطب خاص، نقدپذیر و قابلِ تحلیل دانشگاهی اشاره نمود. با این تعابیر، شعر تابع زمان و مکان درحرکت است و در هرزمانی با یافتهها و دریافتههای متفاوتی خودش را در ساحتِ جامعه نشان میدهد و از دیرباز (زمان آرکائیک) همواره عتیق و عمیق و چندلایه بوده است.
شعر نهفقط یک ابزارِ هنری برای بیان احساسات، بلکه ابزاری قدرتمند در تحریک اندیشه، اعتراض، وحدت اجتماعی، انتقال فرهنگ و شکلدهی به هویت جمعی بوده است و در اجتماع تا به اکنون تأثیر به سزا و صرفاً ژرف و شگرفی در مناسباتِ اجتماعی و مطالباتِ زبانی- فرهنگی داشته است که میتوان به تأثیر فرهنگی و هویتی، تأثیر اجتماع و سیاسی-تأثیر روانی و عاطفی، تأثیر آموزشی و اخلاقی و یا بسیجِ مردمی و تأثیر در زبان و ادبیاتِ عامه اشاره نمود. شعر، سُرود، سَرْواد یا چکامه و چامه «خود آئینی» است که دیگران را در «آینهی تمام نمای خود» به تصویر میکشد و غذای روان و آرامشِ جانِ مردم است. میتوان گفت برخلاف تصور برخی که آ ن را صرفاً «زیبایی سازی کلمات» میدانند، یک نیروی اجتماعی فعال است و یا یک تولید اجتماعی است. چه در نقش ابزاری برای انتقال فرهنگ و چه در مقام فریاد و اعتراض یا نیایش عاشقانه، شعر همواره در شکل دادن به وجدان اجتماعی، هویت فرهنگی و حرکتهای فکری و سیاسی جوامع مؤثر و کارآمد بوده است.ادبیات(شعر) قانون گذاری نمیکند اما هیچ قانونی هم بدونِ سلایقِ زبانی و علایقِ روانی – فکری آن قادر به وضع قانون نیست. لذا با اتیمولوژی چندجانبه که از دیسکورس (گُفتمانِ) شعرشد باز «تعریفی بی تعریف دارد» و در هر برههای از زمان «همزمانی» و «فرازمانی» خود را در بطن جامعه به بایش و نمایش میگذارد. فرهنگِ کلمات در شعر زبانِ شعر را تشکیل میدهند و شاعر فرزند کلماتی است که این کلمات تجربهی زیستهای باروح و روان و فرهنگ و البته زبان او برقرار میکنند. اصولاً آمدنی است اما در جهانِ امروز آموختنی هم هست و چنان اسبی توسن در میدان زبان و مکان مینوازد و میتازد. زبان خانهی کلمات است و هر کلمهای در کنار کلمهی دیگر و حتی بهتنهایی «مفهومسازی» میکند. بنابراین میتوان چنین تعبیر نمود که شعر هم آمدنی و هم آموختنی ست. در بحثِ آمدنی آن مسئلهی اسطوره، افسانه و مفاهیم مجرد (انتزاعی) و حتی مفاهیم عرفانی و متافیزیکی حائزِ اهمیت و قابلتعریف است اما در بُعدِ آموختنی شعر درواقع شاعر دو نوع آموختن یا یادگیری را تجربه میکند. یکی آموختنِ از «زبانِ» جامعه است و دوم آموختن از «زمانِ» جامعه است.
در آموختن از زبان جامعه شاعر تابع فرهنگ و آدابورسوم جامعه درحرکت است و زباناش را در همین دایره کشف و ترسیم میکند. بهعنوانمثال: یک شاعر زن تابع جامعه و فرهنگِ کتابخوانی است و این دو بهعنوان کهنالگویش محسوب میشوند. به عبارتی میخواهم بگویم که شاعری که زن است اما رفتار و زبانی مردانه دارد و یا شعر مردانه میگوید این شاعر حتماً مفاهیم خود را از زبانِ جامعهی مردسالار دریافت کرده است. هرچه قدر ارتباط و تعامل شما با جامعهی مردان بیشتر باشد درواقع از زبان و رفتار آنها بیشتر بهرهمند و مُستفاد میشوید از اینکه، مرد و زن دوروی یک سکهاند تردیدی نیست اما شعرِ شاعر بستگی به مطالعه جامعه و مطالعهی کتاب هم دارد و از جهاتی هم تحت تأثیر کانون تربیتی خانواده و محیطِ پیرامون است. زبان ،شخصیت و رفتارِ شخصیتی شمارا شکل میدهد. هیچ شاعری در زِهدانِ مادر چیزی را نمیآموزد بلکه با به دنیا آمدنِ اوست که خود و محیطِ پیرامون خود را بهتدریج میآموزد. از اینکه آنیما یا آنیموس در شعرِ شُعرا وجود دارد تردیدی نیست اما این منِ وجودی یک منِ واقعی نیست بلکه نوعی منِآموختنی است. برای نمونه: برخی از شُعرای مرد دیوانِ پروین اعتصامی و فروغِ فرخزاد را عمیقاً مطالعه میکنند و بعداً زبانِ شعرشان شبیه این دو شاعر میشود حالا اگر علاقه و عُلقهی آنها به نیما یا شاملو باشد باز زبان شعر تابع مکانیزم و مفاهیمِ دیگری است که در شعر این شاعران پیداست.
در برخی موارد نیز ممکن است یک شاعر زن ظاهری زنانه و آراسته داشته باشد اما دروناش آکنده از رفتارهای مردانه باشد و یا احیاناً دوجنسه باشد و برخی مواقع نوعِ تمایل برخی از خانمها و آقایان مردانه و زنانه است و یا ژنتیک آنها تمایلِ به مردانه بودن دارد لذا ارگانیسم بدن انسان چه زن و چه مرد بسیار پیچیده است و به همین سهولت نمیتوان علایق روحی و روانی آنها را بهطور حتم تشخیص داد. نکتهی دوم آموختن از زمان جامعه است. جامعه دو عنصر مهم به نامِ: «زمان» و «زبان» دارد.
زمان نه از نگاه هایدگری یا فلسفی آن بلکه زمان روزمره که در حال گذار است و شما مفهومِ این زمان را با گذر خورشید از طلوع به غروب و یا گذر شب و روز و یا از نگاه ِساعت مچی خود و یا قلبِ خویش میفهمید. اصولاً انسان وقتی به دنیا میآید فرزند «یکلحظه» است و بهتدریج عمرِ آن آغاز و میگذرد و لحظات یکی پس از دیگری قالبِ عمر او را پُر میکنند. حال ممکن است این حرکتِ زمان در طبیعت انسان تابع ذهن خلاق آن باشد و یا که تابع حرکتِ طبیعت است و در هر شرایطی انسانها زمان را از طبیعت و جامعه میآموزند چراکه مجبورند زندگی، بقا و تداوم نسل خود را با کمک از جامعه دریافت و حفظ کنند پس دومین آموزگارِ یک شاعر زمان است تجربه نشان داده که امروز شما با فردا ممکن است یکی نباشد نه از این لحاظ که خیلی از نشانههای اجتماعی و طبیعی در حالِ تکرار رفتار و حالت هستند بلکه از این حیثِ که درگذر زمان شما با تجارب مختلفی سروکار دارید و اتفاقات و رویدادهایی در زندگی شما رخ میدهد که باهم یکی نیستند و درواقع اینگونه به گون شدن فصلِ جامعه «هنر» شمارا شکل میدهد. دیگر نکته، میتواند مفهومی به نام «پاداش هنری» باشد. معتقدم که اگر انسانها نسبتِ به تلاشی که میکنند پاداش بگیرند درواقع سعی میکنند همان خود واقعی خویش را نشان دهند و اگر تلاش انسانها بی پاداش بماند لاجرم به دنبالِ ترویج خود کاذب و متوهم خویشاند و از آن خود ِواقعی خویش فاصله گرفته و خودی کاذب را برای خویش مدنظر میگیرند.
آگاهی مهمترین نیروی رانش و دانشِ شماست که میتواند همهچیز را تشخیص و تمیز دهد و اگر رفتارهای زنانه در شما قوی ست و زبان یک زن را خوب میفهمید درواقع به سطح آگاهی شما مرتبط میشود. آگاهی ابتدا به شما اختیار میدهد تا خودشناسی خود را انتخاب کنید و بعد به خودِ دیگران هم تسلط یابید. زنانه فکر کردن ریشه در آموزش جامعه دارد و مردانه فکر کردن نیز نشان از مفاهیم جامعه دارد. انسان وقتی به دنیا میآید یک سی دی خام است اما بر اساسِ مرور زمان این سی دی پر میشود و بستگی به زمینِ بایر یا دایر آن دارد که چگونه تعبیهشده تا که شما بتوانید در این زمین بذر بکارید و اصولاً در هر زمینی شما محصولی را برداشت میکنید و ممکن است در یک زمین هیچ محصولی به دایرهی حاصل نیاید و این مهمترین خصیصهی طبیعت انسان است و شوربختانه در خیلی از مواقع انسان تابع جبر اجتماعی و تاریخی است و خودش در انتخاب امور اجتماعی خیلی سهیم نیست.
ب) سیری در «سُرایندگیهای» دکتر ملیحه(بهار) شهریاری
(در پنج مجموعه شعر)
دفتر نخست:
«مثل یک شزلون شانزدهمیلیاردی» نخستین مجموعه دفتر شعری است از ملیحه(بهار) شهریاری که در سالِ ۱۳۹۷ با مشخصاتِ ظاهری ۱۶۰ صفحه توسطِ انتشاراتِ روزگار به چاپ رسیده است. کلمهی شزلون، به فرانسوی (shaise longue) یک واژهی فرانسوی است که در زبانِ فارسی هم با همان تلفظ شزلون یا گاهی «شزلُنگ» واردشده و استفاده میشود. معنی آن صندلی درازکش / تخت خوابنما و به آن مبل راحتی خوابیده هم میگویند. شزلون معمولاً یک نفره است و دارای تکیهگاه برای کمر و گاهی برای دست است. اشعار این مجموعه اغلب در قالبِ مینی مال و نیمه مینی مال سُرده شدهاند که شاعر بیشتر از صنعت ایجاز بهره گرفته است.
با تصویر خوانی طرح روی جلد میتوان عکس یک زن را مشاهده نمود که مفهومی چندمرکزی و چندصدایی دارد؛ یعنی میتوان چند مفهوم متفاوت را از این طرح برداشت کرد. طرحی نسبتاً پستمدرن که به سمت تصادف، معنا گریزی و بینظمی و پراکندگی و البته زبان ستیزی در پارفت است. طرح روی جلد در جهاتی با نام مجموعه وشعر پشت جلد ارتباطِ موضوعی و محتوایی دارند و طرح و شعر پشت جلد اثر تقریباً یک هدف مشخص را با زبانی چندلایه و مبهم و معنا گریز و البته پارادکسیکال را دنبال میکنند. تِم یا درونمایه اشعار این مجموعه اغلب بر محور عشق و اعتراض درحرکتاند و گاهی هم شهریاری به دنبال ترویج من اجتماعی خویش در شعر است اما منِ فردی – شخصی آن همراهِ باعاطفه و احساس و گاهی هم درد بیشتر بر گونهی اشعارش نمود و نماد دارد. شاعری چندلایه و پایه که عشق را تجربه آزمایی میکند و در شعرش دیالوگهای چندجانبه به چشم میآید. به شرح ذیل و بهطور مفصل ساختار زبانی، مبانی نظری و سبک نوشتاری این شاعر را با نقاط ضعف و قوت آن و نمونه اشعاری با تمیز و تحلیل را در یک مدل نظاممند و ساختارمند به تصویر میکشیم تا خواننده بیشتر با این اثر آشنا شود:
«مثل یک شزلون شانزدهمیلیاردی» سرودهی ملیحه شهریاری، ازنظر زبانی و محتوایی، در مرز بین شعر پستمدرن، فمینیستی و نوعی روایتگری تکهتکه از تجربهی زیستهی زنانه قرار دارد.
- زبان و فرم: اشعار ترکیبی از رادیکالیسم زبانی و برشهای تصویری است شهریاری زبانی استعاری، پارهپاره و گاه هذیانی را برای روایت تجربهی زنانه برمیگزیند. استفادهی او از: تصاویر شدیداً استعاری («مولکولهای سرگشتهی دل را بپیچ در پاکتهای صبور فریزر»)
ترکیبسازیهای نامعمول («جشنِ سقطجنین مغز»، «جنینهای ناف نبریدهی ناخلفِ عشق»، «مخزنالاسرار نگاه»، «میخ طویلههای کور») لذا تجربهگرایی زبانی (خلق معنا از دل نامعنا، یا بهتر بگوییم، معنای حسی از واژگان متضاد یا مبهم) نشان میدهد که او نه در پی روایت خطی که در پی حمله به ساختار زبان و معناست. او زبان را ابزار افشاگری نمیداند، بلکه جای زخمهای فروخورده میبیند و در اشعار وی معنا به تعویق میافتد. بهرهگیری از کلمات کلاسیک و واژگان نو و امروزی و حتی معمولی خود میتوان نوعی فرهنگ کلمات و دموکراسی فیمابین کلمات را شکل دهد.
۲. مضامین محوری: یعنی بدن، خشونت، زنانگی، عشق، ستم، اضطراب وجودی درونمایههای کلیدی این مجموعه عبارتاند از:
زن بودن در جامعهای خشونتبار و مردسالار:
«زن چراگاه نیست! سیندرلا عروسک نیست»
«با مردی که او را با چوب بیدار میکند»
«ثانیهها با چکههای منفور تجاوز باردارش میکنند»
خشونت خانگی و عاطفی رابطهی سمی میان زن و مرد از دریچهی نگاهی معترض و رنجدیده تصویر میشود.
زبان بدن و تجسد درد:
درد، استفراغ، خون، جنین، کفتر، ترکهی انار… همه تبدیل به نشانههایی میشوند برای بیان تجربهی «بدن رنجکشیدهی زن.»
«مذهب و اسطورههای تحریفشده»
شعر نماز گونهی عاشقانه («آغاز میشود نماز…») قرینهی معکوس و جسورانهای از باور مذهبی باتجربهی عاطفی و زناشویی است. طنز تلخ و گروتسک:
جشن تولد آدمبزرگها با خیار گاز زده و فنجان خالی شیرکاکائو، طنزی ابزورد است که زهر اجتماعی دارد.
ساختار و سبک: پستمدرن، پازلی، تکهتکه و غیرخطی است. شعرها غالباً ساختار منسجم روایی یا فرم سنتی ندارند؛ بیشتر بهصورت مونولوگهای تکهتکهی ذهنی هستند، شبیه خرده روایتهایی در جریان سیال ذهن. گاه یادآور کارهای فروغ فرخزاد، گاه گلشیری و حتی تأثیرپذیری از فضای پستمدرن آمریکای لاتین و فمینیسم رادیکال اروپایی به چشم میخورد.
- ویژگیهای سبکی:
حذف نشانهگذاریهای کلاسیک
تکرار ریتمهای ناهماهنگ
شکست در روایت
ترکیب زبان رسمی، عامیانه و حتی زبان جسم
۴. نقاط قوت:
تصاویر قوی و خلاقانه: برخی بندها مثل «اسکلتِ کلماتِ رنجور در کورهی چشم» یا «کفتربازی دستها با سیاهی توبه کرده»، چنان تصویرسازی عجیبی دارند که ذهن را میخکوب میکنند. بیپروایی در بیان تجربه زنانه: زبان بدون سانسور، بیواسطه و دردکشیده. نقد اجتماعی، جنسیتی و روانشناختی قوی: روایتهای زنی که نهفقط قربانی خشونت است، بلکه شاهد، تحلیلگر و افشاگر نیز هست.
۵. نقاط ضعف (جاهایی برای تأمل)
احساس آشفتگی و بی ساحتی در برخی شعرها: به دلیل فرم پارهپاره و زبان شدیداً استعاری، ارتباط گرفتن با برخی شعرها برای مخاطب معمولی دشوار است. ابهام بیشازحد و مخاطبگریزی: زبان گاه چنان خصوصی و ذهنی است که پیام یا مفهوم مرکزی شعر گم میشود. زیادهروی در استعارههای چندلایه و تصاویر خشونتآمیز: تکرار بیشازحد مفاهیمی مانند خون، جنین، تجاوز، مرگ، ممکن است اثرگذاری برخی شعرها را کاهش دهد.
۶- نمونه اشعار:
(۱)
و من/میانِ دستهایی که دوست دارند/به آسمان تجاوز کنند/و چشمهایی که
تمنایِ با تو بودن دارند/ انتخاب رشته میکنم.
(۲)
حریم، بنویس، صدبار!/کنار حوض خیس زنی است/که ثانیهها بهزور/با چکههای منفورِ تجاوز/ باردارش میکنند/ و ترکههای انار/ میزاید/ و دستهای خشمگین در انتظار نمیپوسند/گوشوارههای آسمان /در اقیانوسِ چشم /ته یک صندوقچهی بیقواره یخبستهاند/و دستهای خشمگین در انتظار نمیپوسند.
(۳)
تبخیر میشوم/وقتی پیالهی شیرت را تقسیم میکنی با ملایک/ در اردوگاهِ هجدهم/و شیر این عصارهی حیاتِ یک زن /این معنایِ چندوجهی ماهیت را/استخوانهای پوستیدهام/در زیر سنگ مزارم -تخت خوابِ تو- /هی تیر میکشد، باران/در حملهی هوایی تصعید/در گندمزارِ دندان/در هبوطِ زن.
(۴)
جریمهی «تفاوت من و تو را» /این روزها/شبی صدبار مینویسم/من/تا مرگ رفتم برایِ دیدنِ تو/تو اما/برایِ دیدنِ من/ تا خانهام، نیامدی/تفاهم تا کجا؟!
(۵)
آخرین پیامبرِ قلبم که ایمان آوردم به کتابش/با پالتویی سیاه و عینک آفتابی/چقدر آیه نازل کرد بر صخرههای سستگونههایم/آخرین فرستادهی خدا!/ داشتههای اندکِ بیقراریام را/ در ترازویِ مکررِ دیدگانت بِمَحَک/ و مرا تنها زنی خطاب کن/که به مَشیِ مقدسِ دستانت/ ایمان آورده است.
(۶)
امیدوار به تقاص نیستم/امیدوار به هیچچیز/حتی به همین دارویی که خریدی/و زانوهایم را بُرد سفر، سیبری/حتی به این زانوبند نرمی که پای چپم/ مثلِ یک شزلونِ شانزدهمیلیاردی/به آن تکیه زده/ و دیگر حال خودم را هم نمیپرسد/ چه رسد بهزانوی راستم/که هرچقدر هم درد بکشد.
(۷)
-وقتی میگویی میپرستمت/تنها نگرانیام این است که یک روز/ قبله تغییر کند.
-و من /کوهنوردِ آماتوری/که از بلندترین قلهی قلبت/ بهقصد تکهتکه شدن، سقوط…
-ازدواج کردم/که شناسنامهام دق نکند؛ همین/ نه کمتر/ و نه حتی ذرهای بیشتر.
این اشعار دارای مضامین پیچیده، تصویری و استعاری هستند که اغلب احساسات درونی و تناقضات عاطفی را به تصویر میکشند. در اینجا نقد و تحلیل هرکدام بهطور مختصر آمده است
تحلیل اشعار:
(۱)
در این بخش، شاعر خود را در دنیای پر از تضاد و کشمکشهای انسانی و عاطفی میبیند. دستهایی که خواستار دستدرازی به آسمان هستند و چشمهایی که تمنای بودن با دیگری دارند، بهنوعی استعاره از تلاشهای انسانی برای دستیابی به آرزوهای دستنیافتنی و درعینحال عاطفی است. انتخاب رشته در این میان ممکن است به معنای انتخاب مسیر و تصمیمگیری در زندگی در شرایطی پیچیده باشد.
(۲)
این شعر حاکی از دردی است که در دل انسانها و جامعه وجود دارد. تصویر حوض خیس و زنی که تحتفشار قرار دارد، استعارهای از آسیبهای اجتماعی و فردی است. چکههای «منفورِ تجاوز» به شکلی نمادین بهتدریج فرد را بارور میکنند، شاید به معنای اثرات ناخواستهای که جامعه و شرایط بر انسانها میگذارند. تصاویر آسمان و دریا و یخزدگی گوشوارهها بهنوعی از جمود و خنثی شدن احساسات اشاره دارد.
(۳)
شاعر در این بخش به تبخیر و انحلال درون خود اشاره دارد. تقسیم شیر که ممکن است نمادی از بخشش یا محبت باشد، در کنار تصور اردوگاه و جنگ، نشاندهنده تضاد میان زیباییها و خشونتهای اجتماعی است. همچنین اشاره به «هجومِ زن» میتواند به بحران هویتی و اجتماعی زنان و وضعیت آنها در جهان معاصر اشاره داشته باشد.
(۴)
شعر در این بخش به یک رابطه عاطفی ناتمام و پر از فاصله اشاره دارد. شاعر در تلاش است تا تفاوتهای میان خود و دیگری را درک کند، اما از ناتوانی در این امر رنج میبرد. «تا مرگ رفتم برای دیدن تو» به معنای فداکاری در روابط است، درحالیکه طرف مقابل حتی بهاندازهای که برای ارتباط با او حرکت کند، نمیرود.
(۵)
این بخش بهنوعی ستایش یا ایمان به دیگری اشاره دارد، شاید به رابطهای که شاعر در آن با تقدس و احترام به دستان طرف مقابل نگاه میکند. پیامبر قلب و آیهها و قرآن در اینجا استعارههایی از رابطهای خاص است که به آن عشق و باور دارد، اما درعینحال خود را در برابر بیعدالتی و ناامیدی میبیند.
(۶)
شاعر در اینجا اشاره به یأس و سرخوردگی دارد. اشاره به «تقاص» و عدم امید به هیچچیز، نمادی از احساس پوچی و بیاعتمادی به دنیای اطراف است. تصویر زانوها و سفر به سیبری، نماد بیپناهی و گمگشتگی است که هیچچیز نمیتواند آن را ترمیم کند.
(۷)
در این بخش، شاعر از نگرانی در مورد تغییر «قبله» یا حتی تغییر احساسات و محبت دیگران میگوید. این نگرانی نشاندهنده ناامنی در روابط عاطفی است و اشاره به سقوط از قلهی قلب دیگری ممکن است به معنای احساس شکست و رهاشدگی باشد. درونمایهی این اشعار کوتاه عاشقانه و دردمندی است که بهعین در بافتِ جامعه حضور دارد. شاعر زن بودن را گویی نمادی از پرداختگی و ساختگی نمادهای جامعه نمیداند بلکه موجودی است که بیشتر کار میکند و کمتر دیده میشود و این سُنت دگماتیسم و مردسالاری را در بافتی شاعرانه به تصویر میکشد.
تحلیل کلی:
این اشعار بر تناقضات درونی، رنجهای فردی و بحرانهای عاطفی تمرکز دارند. از تصاویری از خشونت و آسیبها تا توصیفهای زیبا و مقدس، شاعر تلاش میکند تا دنیای پیچیده انسان را در ابعاد مختلف اجتماعی، عاطفی و فردی به تصویر بکشد. زبان استعاری و تصاویر شاعرانه در این اشعار بهشدت تأثیرگذار است و هرکدام از آنها معانی عمیق و چندلایهای دارند که نیاز به تأمل و تفکر بیشتر دارند. در شعر شهریاری مدام دوست داشتن تکرار میشود و این تکرار معنا خبر از عشقی ساغر دارد که گویی دستیافتنی هم نیست و شاید دوست داشتن شهریاری بالاتر از عشق باشد که در زیست فکری و زیست اجتماعی خویش تجربه کرده است.
- ۷. سخن پایانی: مجموعهی «مثل یک شزلون شانزدهمیلیاردی» اثری است متفاوت، جسور و هولناک؛ روایتی زنانه از درد، خشونت و تَرَکهای روحی. این شعرها بیشتر از آنکه بخواهند «دلنشین» باشند، میخواهند «دردناک» باشند و انگشت بگذارند بر زخم. این مجموعه را میتوان در کنار آثار فرزانه روحافزا، پرستو فروهر، شیرین عبادی (در روایت) و فروغ (در زبان) خواند؛ اما ملیحه شهریاری زبان خاص خودش را میسازد. زبانی که شاید زبان «زیباشناختی» آن کمرنگ باشد، اما بیشک «صادقانه زخمخورده» است.
دفتر دوم:
دومین مجموعه شعر ملیحه(بهار) شهریاری اثری است بانام: «لطفاً دانلودم کن.» این مجموعه در سالِ ۱۳۹۸ با مشخصات ظاهری ۱۶۰ ص توسطِ انتشارات روزگار به چاپ رسیده است. «لطفاً دانلودم کن» مضمونی استعاری است یعنی وقتی کسی میگوید: «دانلودم کن» یعنی من (وجودم، احساساتم، حرفهایم) آمادهام تا تو مرا دریافت کنی بیا و مرا وارد دنیای خودت کن و برداشت احتمالی و عاشقانه – رومانتیک از این جمله میتواند این باشد که مثلاً بیا و منو بشناس، حس و حالم روبگیر،، من برای تو آمادهام.» و یا معادل مجازی آن همان » مرا به دل خود راه بده یا «مرا بپذیر» است. بنابراین میتواند نوعی دعوت عاشقانه باشد و اصولاً درونمایهی نام ِمجموعه برگرفته از همین مفاهیم عاشقانه – اجتماعی است. این اثر از بنمایهای عاشقانه- اجتماعی و در ابعادی اعتراضی بهرهمند شده است. نام اثر با طرح روی جلد همخوانی و نوعی هم ذات پنداری را با مخاطب برقرار میکند و ارتباط موضوعی و محتوایی طرح روی جلد با شعر پشت جلد مشهود و مبرهن است. با ترکیب واژگان امروزی میخواهد مضامینِ تازهای را خلق کند تا که پیامی عاشقانه را تصویر کنند. یعنی شاعر صنعتِ ایجاز را بهخوبی در شعر با استفاده از کلماتِ کوتاه لحاظ میکند تا که معانی بلندی خلق شوند.
اثری بلند، چندبُعدی و به لحاظ محتوا از پیچیدهترین متنهای شعر سپیدِ معاصر با محوریت زن، عشق، مرگ و جامعه محسوب میشود. شاعر از آنمن فردی – شخصی رها میشود و به دنبالِ دریافتِ من اجتماعی و جامعهپذیر خود از جامعه است. لذا به شرح ذیل این مجموعه را در سه محور اصلی به دایرهی بررسی و وارسی میبریم:
۱. سبک نوشتاری (فرم و نوع شعر)
«قالب و رویکرد»
اغلب شعرها در قالب سپید (شعر آزاد) نوشتهشدهاند، البته با ساختاری منثور، گاه قطعهنویسی و گاه گفتار گونه. ازنظر ساختاری، اثر ترکیبی از شعر مدرن اجتماعی، شعر زنانهی اگزیستانسیالیستی و شعر پستمدرن انتقادی است. در برخی بخشها (مثل شعر «آهای زن!» یا «مرگم را باور نکنید») لحن مانیفست گونه و اعتراضی دارد، درحالیکه شهریاری در شعرهایی مثل «باران» یا «خداحافظ» به عاطفهی عاشقانه و مرثیهوار گرایش دارد. گسست و چندپارگی آگاهانه در ساختار متن دیده میشود؛ شاعر عامدانه پیوستگی را میشکند تا ذهن مدرن و پریشان انسان امروز را بازتاب دهد و مخاطب سُراینده بیشتر مخاطب حرفهای است چراکه بافتار زبانی و ساختارِ مکانی اشعار برگرفته از دنیای پستمدرنیسم است
🔸 سبک مسلط
سبک و شیوهی نگارش به لحاظ چینش و بینش، در قلمروی شعر اجتماعیِ زنمحور با گرایش و بایشهای پستمدرن قرار میگیرد واز منظر تاریخی، در زوایایی یادآور زبان سیمین بهبهانی از حیث جسارت و زن بودن و یادآور ساختار روایی بیژن الهی و فروغ فرخزاد در شعرهای پایانیاش از حیث تصویرسازی و خودکاوی است. در عین حال، در بسیاری از بخشها ذهن شاعر به طنز تلخ، زبان رسانهای و بیان انتقادی نزدیک است که من این نوع سبک نوشتاری را از مؤلفه های شعر پسانوگرا (post-lyrical)میدانم.
۲. ساختار زبان (بیان، تصویر، موسیقی و شگردها)
🔸 زبان:
زبان شعرها تلفیقی است از زبان روزمره، دیجیتال، مذهبی، پزشکی و شاعرانه.
مثلاً:
«من تنها فیلترشکنی هستم که در مرورگر زندگی بهروزرسانی شدهام» استعارهای مدرن است از تنهایی انسان در عصر فناوری. یعنی شاعر بهطور خلاقانه زبان امروز را به شعر آورده؛ واژههایی چون فیلترشکن، وای فای، یورو چهار، پیامک، پراید، باتون، آلزایمر، شزلون، کلانتری، اینستاگرام… نهتنها بیگانه نیستند، بلکه در متن نقش استعاری و معنایی دارند. به عبارتی شاعر صنعتِ واژهگزینی در شعر را بهخوبی رعایت میکند و سعی برآن دارد تاکه در این مجموعه جهانبینی خود را تغییر دهد و اصولاً به دنبالِ زبانی تازهتر با بهرهگیری از نشانهها و مفاهیم عینی جهان امروز است تا لباسِ زبان شعر شکیلتر شود.
🔸 نحو و جمله
ساختار نحوی متکثر است؛ جملات کوتاه، انفجاری و گاه ناتمام. این شگرد باعث ریتم درونی و ریتم عصبی و نفسبریدهی متن میشود که البته این نوع بهرهگیری از ساختار شعر نشان از آن دارد که شاعر زیر تأثیر جهان پستمدرن به نمایش و بایش شعر میپردازد. ضمن اینکه شاعر از تکرارها برای موسیقی و تأکید استفاده میکند: مثلاً:
«آهای زن!… تا کجای این بزرگراه ادامه خواهی داد؟»
یا
«ندیدنت… ندیدنت…» اگرچه این تکرارها وزن عاطفی و تپش حسی ایجاد میکنند اما در جهاتی هم به زیباییشناختی ساختار و زبان شعر ممکن است آسیب برسانند و هرچه قدر کمتر از صنعتِ تکرار استفاده کنیم زبان شعر سلیستر و شاکلهمندتردر ذهنِ مخاطب جلوه مینماید.
🔸 تصویرسازی
تصاویر اغلب سوررئالیستی و ترکیبی هستند:
«دلم را مانند هندوانهی بهشرط میفروشم»
«قلب را روی منقل توهین کباب میکرد»
«ماشین شعرهایم در جاده یخزدهی نگاهت بُکسباد میکند»
این تصویرها بهجای وصف واقعیت، بیرحمی واقعیت مدرن را افشا میکنند و در شعر شهریاری تصویرسازی در شعر نُمادی نمادین دارد که این مهم با ترکیبی از واژگان پسین و پیشین شکل و شمایل میبندد و نمادها شامل: زن، ماشین، خیابان، باران، آینه، قبر، پراید، پیامک — همه با بار نمادین تکرارشونده، بهمثابه مفصلهای معنا عمل میکنند.
🔸 موسیقی
شعر از وزن عروضی آزاد است، اما واجآرایی و تکرارهای صوتی دارد (مثلاً واجهای خ، ر، د، ز در شعرهای تلخ).
و گاهی شاعر از طنین گفتار و نثر شاعرانهی کوچهبازاری برای نزدیک شدن به زبان مردم بهره میگیرد که فکر میکنم اینیکی از دستاوردهای مهم شاعر باشد.
۳. درونمایهها و محتوای فکری
🔸 الف. زن و هویت زنانه زن و هویت زنانه مهمترین مضمون و کارکرد ِزبانی مجموعه است.
شاعر زن بودن را نه بهعنوان نقش زیستی، بلکه بهعنوان تجربهای اجتماعی، فلسفی و تراژیک بازمینماید و انگار آنیموس آن در نشانههای طبیعی، تاریخی و اجتماعی فعال است و شما می توانید نوعی آیدتیک درونبینی ذاتِ شهود را مشاهده کنید که کاملاً زبانِ شاعر را مستقل میکند. زن در این اثر شاهد و قربانی تاریخ، شهر، عشق و بدن خود است. از «من زن!» تا «آهای زن!» تا تصویر رانندهی شاعر زنی که پشت فرمان در بزرگراه میمیرد — همه نماد تلاش زن برای ماندن و بیان هستند.
🔸 ب. عشق، فقدان و مرگ
عشق در شعرها هم مایهی رهایی است، همریشهی رنج و هم بنمایهی دردمندی:
«اگر دوستم نداشته باشی، آلودگی هوا بیشتر میشود» — عشق به طبیعت و اجتماع پیوند خورده است.
مرگ در بخشهای پایانی (بهویژه مرگ «مرتضی») از سطح شخصی به مرثیهای اجتماعی و آیینی ارتقا پیدا میکند.شاعر مرگ را نهفقط فقدان، بلکه نوعی فروپاشی زبان میبیند:
«مُرکب مرگ تمام شعرهایم را قورت داد.»
🔸 ج. جامعه و نقد زمانه
شعرها مملو از انتقاد به وضعیت اجتماعی، بیرحمیِ شهر، فساد، روابط آلوده و پوچی انسان مدرن است. بهگونهای که، از نقد جامعهی مصرفی و تکنولوژیک تا طعنه به رفتارهای مردسالارانه، در تمام مجموعه جریان دارد.میتوان گفت: بخش «دستت را بر دستم بگذار و این فرمان نفرینی را بچسب محکم» یکی از قویترین شعرهای اجتماعی این مجموعه است؛ استعارهی رانندگی، شهر و تصادف بهعنوان تمثیلی از زندگی مدرن وزنان درگیر با جامعه.
🔸 د. زبان بهعنوان مسئله
شاعر آگاه است که خودِ زبان هم دیگر شفابخش نیست.
«گور پدر شعر! شعرم هم نتوانست تو را عاشق کند»
— یعنی شکستِ شعر در برابر واقعیت؛ خودآگاهی پستمدرن نسبت به ناکارآمدی زبان را نشان میدهد.
🔸 هـ. انسان معاصر
انسان معاصر در حالی که ساختار و محتوای شعرش پستمدرن و در جهاتی مدرن است اما زبانِ شعرش انتقادی و اعتراضی است و به جهان امروز نقد دارد بهطوریکه از انسان امروزی سخن میراند که به موجودی سرد، خسته، مصرفزده، بیاخلاق و منزوی تبدیلشده است. انسانی که درواقع میتوانست همگام با خود واقعی خودش درحرکت و جوشوخروش باشد اما به عبارتی روی پیت هجده کیلویی نشست و این لحن از شاعر انتقادی و نیشدار و دردگُنانه است. لذا در یک جمعبندی کلی و نهایی میتوان ابراز داشت که «لطفاً دانلودم کن» مجموعهای ست با صدایی زنانه، صادق و بیپروا که مرز میان شعر، جامعه و اعتراض را میشکند.
شاعر با هوشمندی بالنده و روشمندی پالنده، زبانِ فناوری، اقتصاد، خیابان و بدن را وارد شعر کرده و از این طریق هویت و اولویتی تازه و شازده را برای لباسِ شعر اجتماعی معاصر میآفریند. این مجموعه ازنظر سبک: شعر سپید پستمدرن بارگههای سور رئال و طنز تلخ است. از حیثِ زبان: آمیخته از واژگان رسانهای و استعارههای شاعرانه و ازنظر درونمایه بازتاب، درد، زن، عشق، مرگ، تکنولوژی و اجتماع در یک جهان فروپاشیده است. یعنی دفتری باوجود تلخی و پراکندگی ظاهریاش اما از انسجام درونی عمیقی برخوردار شده است و مثل یک آینه تکهتکه که تصویر تمامقد انسان امروز را بازمیتاباند.
- نمونه اشعار با تحلیل:
(۱)
باران/ همیشه در آغوش من آرام میگیرد/ و پاییز/ خیلی زود از پالتویم فرار کرد.
(۲)
تمام شعرهایم شیک پوشند/یا کراوات دارند/یا کفشهای ساتن نقرهای پاشنهبلند/ مرگِ مؤلف را نباید آنقدرها هم جدی گرفت.
(۳)
تمامِ حاشیهی ماکسیِ سیاهدل/این روزها/برگهای قهوهای کودتا زدهای است/که در کوچههای خاکستریِ گیسو/حکومتنظامی اعلام کردهاند/دلتنگم رضا جان، دلتنگم/و برایِ شادیِ سلولهای سوسنیِ دست/رفراندومی برگزار نمیکنی/حرفی نمیزنی و/قوس کاملِ چشمهای پُر پولکت/وقتیکه نیلبک نی نامه میزند صدایت/میخزد در دالانهای مکررِ گوش/دستم نمیرسد رضا جان!/دستم نمیرسد به دامانِ مقدسِ ضریحِ اخترسوزت/و صدایِ زخمخوردهام/از صخرهی بلند ندیدن هات،مانندِ آخرین بازماندهی پلنگِ یوزِ ایرانی/بهسوی آغوشِ ماهِ نگاهت/پرت…/دستم نمیرسد رضا جان!/گلِ رحم را در تراسِ دستانت بنشان، به حرمتِ نامت.
(۴)
-میترسم /میترسم/به آخِر سال که برسیم لباس آبی بپوشم/تو دکمههای پیراهن پارکینسون را برایم ببندی/و من یادم برود چگونه میشود /برای یک گله دختر وحشی
همه بانام باران با چترهای سیاه/بادامزمینی مزمز خرید؟
-غروب کردهای/کلاغهای سیاه انزوا/تمام آسمان را پوشاندهاند/من ماندهام/با یک دامن نیم پرتقالی کوتاه/و دامن دعا/برای ظهور دوبارهات.
(۵)
-شیشهی ماشین را بالا میدهم/ملودی لبخندت گیر میکند لای پنجره.
-تنهایی یعنی/ پیام صبح به خیرت را/ بانک ملی بدهد، حتی اگر برای سررسید وام باشد.
(۶)
سرما میبارد/درد میبارد/کاش وسعم میرسید و باغچه را/گرمایش از کف میکردم/که رضا، تنها نامِ مالکِ زادگاهِ من نیست/رضا، نامِ تمامِ براهنی ها، عبدالملکیانها و اشرف زادههاست.
اشعار هم از منظر زبان و فرم، هم از منظر درونمایه و محتوا، عاطفی، اجتماعی و زیباییشناختیاند و درتحلیل کلی باید گفت: این اشعار از جنس شعر معاصر فارسیاند، با زبانی تصویری، عاطفی، پستمدرن و بهشدت وابسته به فضای ذهنی شاعر. این اشعار بیشتر از آنکه روایتگر داستانی خطی باشند، تکهتکههایی از حس، خاطره، جامعه، تنهایی و عشق هستند که در برگههای آزاد و بیوزن جاریشدهاند:
- باران / پاییز / پالتو
«باران همیشه در آغوش من آرام میگیرد.»
و پاییز خیلی زود از پالتویم فرار کرد.
🔹 تحلیل:
تشبیهها و استعارهها در خدمت شخصیسازی طبیعت قرار دارند. شاعر باران را موجودی زنده میبیند که در آغوش او آرام میگیرد؛ مفهومی آغشته به آرامش، دلتنگی و همزیستی اما پاییز (که معمولاً یادآور دلتنگی است) فرار میکند؛ گویی دل شاعر با پاییز نبوده یا پاییز تحمل ماندن در فضای شاعر را نداشته است.استعارهی «پالتو» میتواند نشانهای از پوشش، گرما، یا حریم باشد.
- مرگ مؤلف / شعرهای شیکپوش
«تمام شعرهایم شیکپوشاند…
مرگ مؤلف را نباید آنقدرها هم جدی گرفت.»
🔹 تحلیل:
زبان پستمدرن در این بخش برجسته است. اشارهی مستقیم به «مرگ مؤلف» (نظریهی رولان بارت) نشان میدهد که شاعر آگاهانه از فضای بینامتنی بهره میبرد.شعرهای او شخصیت دارند؛ کفش پاشنهبلند میپوشند، کراوات دارند — گویی شعرها مدرن و پُر از ژستاند.باوجود مرگ مؤلف، شاعر هنوز خود را در اثرش دخیل میداند و این نظریه را با نوعی طنز تلخ نقد میکند.
۳.دلتنگی برای «رضا»
«دلتنگم رضا جان، دلتنگم…
دستم نمیرسد رضا جان!»
🔹 تحلیل:
این بخش ازنظر عاطفی، عمیقترین قسمت شعر است. دلتنگی، ناتوانی دررسیدن و تمنای ارتباط، قلب تپندهی این قطعه است.استعارههای سیاسی و اجتماعی مانند «کودتا»، «رفراندوم»، «حکومتنظامی» باظرافت به بیصدایی، انسداد عاطفی و شاید استبداد در روابط اشاره دارند.
«پلنگ یوز ایرانی» و «ضریح اختر سوز» نمونههایی از تصویرسازی نو هستند. این استعارهها ایرانی، قومی و حماسیاند، اما در خدمت یک رنج عاطفی فردی.
۴ .ترس از فراموشی / پیری / روزمرگی
«میترسم…
به آخر سال که برسیم لباس آبی بپوشم.»
🔹 تحلیل:
هراس از تغییر، پیری یا فراموشی مضمون اصلی این بخش است.پارکینسون، پوشیدن لباس آبی و یادت رفتن چگونگی شاد کردن دخترهای «وحشی با چترهای سیاه» نوعی پیشبینی تلخ از زوال شخصیت است.لحنی زنانه، ظریف و غمگین، با نگاهی سور رئال و شاعرانه به زمان و از دست رفتن شور زندگی.
- ۵. ملودی لبخند / تنهایی دیجیتال
«ملودی لبخندت گیر میکند لای پنجره…
تنهایی یعنی پیام صبحبهخیر را بانک ملی بدهد.»
🔹 تحلیل:
این بخش ازنظر طنز تلخ بسیار قوی است. تصویر گیرکردن لبخند در پنجره یک استعارهی خلاقانه برای رابطهای بریدهشده یا ناتمام است.
«بانک ملی» و «پیام وام» استعارهای از بیروحی، ماشینی شدن و تنهایی در جهان مدرن دیجیتال است.نوعی تلفیق تکنولوژی و احساسات به شکلی هنرمندانه در شعر جاری است.
- تشخص دادن به اشیاء، نام ها و کلمات / و زبان استعاری
شاعر بهجای اینکه بگوید باران میبارد زبانی را خلق میکند که پرشورتر از زبان معمولی است و این زبان همان زبان شعر است . چون اگر میگفت باران میبارد هیچ اتفاقی در زبانِ شعرش رخ نمیداد بلکه از صنعت تشخیص بهره میگیرد و میگوید سرما میبارد / درد میبارد که کنایه از وضعیت نابسامان و ناگوار اجتماع ست و این زبانِ استعاره تا بد آنجا جلو میرود که رضا را در قالبی ایهام گونانه به تصویر میکشد آنجا که میگوید رضا تنها مختصِ به زادگاه من نیست بلکه مختص بهکل جامعهای ست که مسلکی تئوکراتیک دارند. شهریاری در این شعر از چند آیتم ادبی مستفاد شده بهمانند تشخیص، ایهام و تضاد و این صناعات بهخوبی گونههای زبانی شعر را زیباتر کردهاند.
✨ جمعبندی:
جنبههاتحلیل زبان شاعرانه، تصویرمحور، گاهی پیچیده، با گرایش به استعارههای ترکیبی فرم آزاد، بیوزن، گاه شبیه نثر ادبی مضامین دلتنگی، روابط انسانی، فاصله، خودآگاهی هنری، تنهایی شهری، هراس از پیری و زوال سبک تلفیقی از پستمدرنیسم، شعر گفتار و لحنی زنانه با تأثیر از ادبیات معاصر فارسی ویژگی برجسته حضور قوی «منِ شاعر» با نگاهی کاملاً شخصی به جهان بیرون است.با این تعابیر، شهریاری در دفاتر شعری خود از قالب و ژانرِ شعر کوتاه و کوتاهِ کوتاه استفاده میکند . همان صنعت ایجاز که شاعر به دنبال خلقِ معانی بلند با کلماتِ کوتاه است.
دیگر صنعت فرآرونده در شعر معاصر که جایگاه زبانی و پایگاهِ مردمی خوبی دارد استفاده از صنعت تشخیص است به عبارتی تشخص دادنِ به کلمات یا جاندهی و جانبخشی به کلمات و مفاهیم و نشانهها که مخاطب احساس میکند واژه بهجای انسان گفتوگو و در تأمل و تعادل است؛ بنابراین اغلب اشعار شهریاری از چنین صنعتی بهرهمند شدهاند. سُراینده تابع کلماتِ ماشینیسم امروزی است که سعی میکند به این کلمات مضمونی عاشقانه یا اجتماعی را اضافه کند. دیالوگهایی چندجانبه برمعیار تریلوژی که معانی گونه به گونی را خلق میکنند و در اشعار بالا نیز میتوان چنین کارکردی را ملاحظه کرد:
با این تعابیر که از نقاط قوت اثر در پارت های معین شد میتوان به نقاط ضعف مجموعه نیز اشاره کرد مثلاً: استفادهی سطحی از زبان دیجیتال: یعنی ترکیب زبان دیجیتال (مثل «دانلود») با مفاهیم انسانی (مثل عشق یا تنهایی) اگر عمیق پردازش نشود ممکن است سطحی و شعاری در نظر آید که البته اینیک ضعف کلی در اثر محسوب نمیشود افزون بر اینکه ممکن است مخاطب حس کند نویسنده صرفاً از واژگان مدرن برای جلبتوجه استفاده کرده نه برای رساندن یک پیام عمیق. دوم: تاریخمصرف بودن در محتوا: درواقع اصطلاحاتی مثل «دانلود» ممکن است با گذر زمان جذابیت یا معنا را از دست بدهند یعنی بهرهگیری زیاد از ارجاعات فناوری ممکن است اثر را برای نسلهای آینده غیرقابل لمس یا منسوخ کند و البته این نگاه میتواند نگاه جامعه باشد که تصویر شد نه نگاه منتقد چراکه من اصولاً به گفتگوی کلمات و همگرایی زبان کلمات باور دارم. سوم: تکرار و فقدان نوآوری در محتوا: با تکرار جملات تکراری و ساده و نثر گون ممکن است منجر به تکرار معنا و عدم نوآوری در متن شود لذا اگر مجموعه شعر یا متون ادبی فقط در چند قالب تکراری موضوعاتی چون «منو بخواه»، «بهمتوجهکن»، «مرا بشناس» را بچرخاند بدون زاویه دید نو، دچار کلیشه و یکنواختی میشود که البته در شعر امروز بیشتر شُعرا این کار را تعمداً به سرانجام میرسانند.
چهارم: عدم انسجام مفهومی یا سبکی: ممکن است اثر بین دو فضا (احساسی و تکنولوژیک) گیر کند؛ نه کاملاً شاعرانه باشد، نه کاملاً مدرن و نوگرا که این وضعیت میتواند باعث سردرگمی مخاطب و کاهش ارتباط عاطفی با اثر شود که باز چیزی به نام مطلقگرایی در جهان امروز بیمفهوم است و اصولاً مخاطب شعر شهریاری تنها مخاطب حرفهای و کار بلد نیست و حتماً چنین انتقاداتی به شعر آن خواهد شد که باز بستگی به روحیات و سلایقِ فکری – روانی شاعر دارد که چگونه عکسالعملی را نسبتِ به مخاطب و نقد مخاطب داشته باشد.
پنجم: شخصی بودن بیشازحد: اگر نویسنده یا سُراینده فقط به تجربههای شخصی التفات داشته باشد یعنی تنها به منِ فردی- شخصی خود توجه کند و از پیوندهای جهانشمول اجتناب و احتراز کند مخاطب ممکن است احساس بیگانگی یا عدم هم ذات پنداری با شاعر کند. ششم: استفاده از گروتسک های تلخ و گاهی طنزگون: من خودم با چنین شعری با چنان درونمایهای موافقم اما عموم جامعه خیلی با شعر غم و رادیکالِ که واقعیات را تصویر میکند سرِ سازگاری ندارند بنابراین با مواجهه شدن با محتوای بسیار جدی و تلخ واکنش نشان میدهند اگرچه شاعر تابع زمان و مکان و اقلیم خویش شعر میگوید و در اصل تجارب زیستهی خودش را مینویسد که با بخشی از جامعه کلاف خورده است.
دفترسوم:
مجموعه شعر «از رنسانسِ دوست داشتن تا اعدام قهوه در گیوتین لب» از ملیحه(بهار) شهریاری، سومین مجموعه شعری است که با مشخصات ظاهری ۱۴۷ ص در سالِ ۱۳۹۷ توسطِ انتشارات روزگار منتشرشده است. نام کتاب تلفیقی از واژگان مرسوم با واژگانی جدیدتر است که درونمایهای عاشقانه- اجتماعی را به تصویر میکشد. شهریاری رابطهی معنایی روندهای را فیمابین طرح روی جلد با شعر پشت جلد مجموعه برقرار میکند و ارتباطِ موضوعی و محتوایی این دو مشهود است. درونمایهی این مجموعه انتقادی –اجتماعی است و شاعر به وضعیت موجود ِجامعه انتقاد دارد و اصولاً به دنبال وضعیتی مطلوب و گذار به اوضاعی معقولتر است بهگونهای که صحبت از آفریدنِ انسان معاصر میکند که در گرداب ترس، خوف، واهمه، تشویش، تنهایی، مرگ و عدم آزادی گرفتار آمده است . از رنسانس دوست داشتن سخن میگوید تا اعدام قهوه درگیوتینِ لب و «اعدامِ قهوه» و «گیوتین لب» در اینجا «تشخیص » است و این جاندهی به اشیاء و نشانهها و مفاهیم عینی و مجرد جوری تعبیهشدهاند که انگار قهوه و لب دو انسان با سلایقی متفاوت یا مشترکاند که در شرایط بغرنج سیاسی – اجتماعی به مرگ و نیستی محکومشدهاند . شهریاری شاعری چندگانه مفهوم است که از کلمات دیروز و امروز بهخوبی کار میکشد و میخواهد «صنعتِ واژهگزینی » را در شعر بهطور کامل لحاظ کند. گاهی خودش را مینویسد و گاهی هم جامعه را مینگارد و گهگاهی هم «دیگری در متن» در بطنِ شعرش حاضر میشود و اشعار را با زبانی ادبی – روایی روایت میکند. شاعری نه صرفاً روایی که به دنبالِ ضد روایتها هم هست. او میخواهد برجهان تکمیلی (مدرن) شرحی را بنویسد که این شرح ریشه در افکار دریدا و در کل دنیای پستمدرن دارد. به قولِ هایدگر زبان خانهی کلمات است و کلمات در خانهی شعر شهریاری به خوبی باهم تعامل و تأمل دارند و به سهولت با یکدیگر ارتباط میگیرند. با این تفاسیر، این اثر درواقع یک سفر جانفرسا در لایههای تنهایی، عشق، زن بودن، افسردگی، ایمان، خیانت، امید، مرگ و باز زایی است. این شعرها در عین صراحت، از رنجی عمیق و صداقتی بیپروا حرف میزنند که کمتر در شعر امروز با چنین شدت و کیفیتی دیده میشود.
لذا چندین برداشت کلی درباره این مجموعه میتوان به دایرهی تعبیر بُرد:
🔹۱. بان و لحن
زبان شعری شهریاری، زنده، صریح و پُر تصویر و تازه است و لحن، تلفیقی از سوگ، اعتراض، طنز سیاه و حتی فحاشی نجیب به تقدیر است و گاهی در لبهی مرز میان شعر و نثر شاعرانه حرکت میکند، بی آنکه به این شعر ـ یا بهتر بگوییم، فصل آغازین مجموعهی «از رنسانس دوست داشتن تا اعدام قهوه در گیوتین لب» از ملیحه شهریاری ـ یکی از نمونههای درخشان زبان شاعرانهی پستمدرن با گرایش جامعهشناختی فمینیستی و اگزیستانسیالیستی در شعر معاصر ایران است.
🔹 ۲. ساختار زبانی و فرمی
زبان در این شعر نه ابزار بیان، بلکه سوژهی شعر است. شهریاری از زبان بهمثابهی موجودی زنده، بیمار و گاه شورشی یاد میکند.واژگان، بافت نحوی و ترکیبهای تازه، همگی در خدمتِ خلق جهان تازهای هستند که در آن عشق، بدن و کلمه باهم یکی میشوند.
ویژگیهای زبانی:
زبان تصویری و بینامتنی: شاعر از تصاویر فشرده و ترکیبهای استعاریِ پیچیده بهره میگیرد:
«اعدام قهوه در گیوتین لب» تصویری است از مرگ روزمرگی، سوختن لذت و انجماد حس در روابط انسانی.
فروپاشی دستور سنتی:
جملهها در ساختار نحوی متعارف نمیگنجند. این شکستِ نحو، درواقع کنشی اعتراضی است علیه نظمهای مسلط زبان مردسالار.
واژگان علمی و فلسفی در کنار واژههای عاطفی:
استفاده از «عنبیهی قلممو»، «فرکانس نامم»، «اورژانس عدالتیان» یا «شقیقهی سمت دل» از آمیختگی زبان علمی، عاشقانه و انتقادی حکایت دارد.
🔹 ۳. سبک نوشتاری و جهانبینی شاعر
شهریاری در این مجموعه، با زبانی روایتمند، زنانه و فلسفی، عشق را نه احساس، بلکه پدیدهای اجتماعی ـ معرفتی تصویر میکند.در شعر او، عشق همزمان جنگ است و تولد، هم تن است و کلمه، هم نجات است و تباهی.
ویژگیهای سبکی:
بینامتنیت گسترده:
ارجاعات به حافظ، مولوی، شل سیلوراستاین، ملامتیه و حتی آلزایمر، از وسعت ذهن شاعر و حرکتش میان عرفان، فلسفه و روانشناسی حکایت دارد.
رویکرد زنانه به عشق:
شاعر از جایگاه زنی سخن میگوید که مینویسد، میزاید و میاندیشد:
«کدام زن را مانند من دیدهای که تمام علوم را بازنویسی کرده باشد؟»
این سطر، نوعی اعلام استقلال شاعر زن از گفتمان مردانهی دانش و زبان است.
پستمدرنیسم در فرم و محتوا:
شعر سرشار از خود ارجاعی است (شعر دربارهی شعر، کلمه دربارهی کلمه) و ساختارهای متوالیِ روایتگری درهمشکستهاند.
«دوست داشتن» بهمثابهی واژه، دچارکالبدشکافی میشود و خود شعر، بهنوعی «آزمایشگاه معنا» بدل میگردد.
🔹 ۴. تحلیل جامعهشناختی
در لایهی اجتماعی، شهریاری جهان معاصر را جهانی میبیند که در آن عشق، گفتوگو و انسانیت به مصرف روزمره تن دادهاند.
بهویژه در این قطعهها، نقد اجتماعی کاملاً هویداست:
«کلمه را به کلاسهای سرد بدنسازی
کلمه را به اتاقهای بیتفاوت مشاورهی ترک اعتیاد
کلمه را به بلوار بیروح شفا نبر…»
اینجا شاعر از «کلمه» بهعنوان قربانی نظام سرمایهداری درمان و بیروحی مدرنیتۀ شهری یاد میکند؛ کلمه که باید شفا دهد، خود بیمار شده است. کلمه اینجا بهجای انسان جاندار نشسته و مدام شاعر بر عدم آسیب جانی و روحی کلمه تأکید مؤکد دارد.
در بخش پایانی نیز، «مرد بدون لب» نماد مردِ ازخودبیگانه در جامعهی مصرفی است؛ مردی که دیگر نه سخن میگوید و نه عشق میورزد مرد بدون لب به معنی عدم آزادی بیان هم میتواند باشد.
نگاه جامعهشناختی شاعر نیز میتواند در ابعاد ذیل ترسیم شود:
بحران ارتباط انسانی در جهان مدرن.
نقد ساختارهای قدرت مردانه در عشق و زبان.
پیوند عشق و بیماری بهعنوان استعارهی وضعیت انسان معاصر.
بیپناهی زن در جهان بیعدالت و بیکلمه.
🔹 ۵. نقاط قوت
✅ زبان چندلایه و نوآورانه:
شاعر در واژهسازی و تصویرسازی خلاق است؛ هیچ تصویری تکراری نیست و در اینجا برخلاف مجموعه نخست زبان شعر به پختگی و ساختگی شایان و بایان میرسد. شاعری که ساختمان شعر را با کلماتی تازهتر و بهروزتر میسازد.
✅ همنشینی فلسفه و احساس:
عشق در شعر او مفهومی وجودی و اندیشمندانه است، نه صرفاً عاطفی و این همنشینی جای خود را به آلترناتیو (جایگزینی) در آثار قبلی میدهد.
✅ رویکرد انتقادی اجتماعی:
شاعر، عشق را در متن جامعه بررسی میکند و از سطح احساس به بطن ساختارهای فرهنگی و طبقاتی میرسد. دغدغهی اجتماعی مهمترین پارامتر شاعر در شعر است که به دنبال ترویج «فرهنگ اومانیسم» است .
✅ لحن زنانه، جسور و رهایی خواه:
با تأکید بر بدن، تجربهی زن و زبان، نوعی شعر فمینیستی مدرن میسازد.شهریاری شاعری است که روح آنیموس آن و روانِ زنانگیاش در شعر پُراهمیت و دُراولویت است.
🔹 ۶. نقاط ضعف
❌ انباشت بیشازاندازهی تصویر و استعاره:
در برخی سطرها، بار تصویری شعر آنقدر سنگین است که معنا گم میشود.بهویژه در ترکیبهایی مثل «بخار میکروفون نگفتن در حمام نستوه غسل»، تصویر از درک زبانی مخاطب پیشی میگیرد.
❌ گسست روایی زیاد:
درحالیکه این گسست میتواند پستمدرن تلقی شود، گاه پیوستگی احساسی شعر را میکاهد.
❌ ارجاعات پیچیده و درونگروهی:
اشارات به اماکن یا شخصیتهایی مانند «خواجه اباصلت»، «کوچستان»، «عدلتیان»، برای مخاطب عام ممکن است رمزآلود یا مبهم باشد.
🔹 ۷. جمعبندی
مجموعهی شهریاری و بهویژه این دفتر شعر، بیانیهای شاعرانه در دفاع از زبان، عشق و زن در جهان فرسودهی معاصر است.او در قالبی تلفیقی از شعر سپید، نثر شاعرانه و گفتار فلسفی، مرز میان تن و کلمه را برمیدارد.در نگاه جامعهشناختی، «دوست داشتن» در شعر او کنشی است علیه بیحسی جمعی و فراموشی انسانیت و در یک جمله: ملیحه شهریاری در «از رنسانس دوست داشتن تا اعدام قهوه در گیوتین لب»، نهتنها عاشقانه مینویسد، بلکه عشق را کالبدشکافی میکند تا نشان دهد در جهانی که انسانیت فرسوده شده، «دوست داشتن» آخرین سنگرِ معناست.
دفتر چهارم:
مجموعه شعر «حلقهای بیمصرف در انگشت چهارم» چهارمین مجموعه دفتر شعر ملیحه(بهار) شهریاری است . این دفتر در سالِ ۱۳۹۷ با مشخصاتِ ظاهری ۱۵۲ ص توسطِ انتشاراتِ روزگار منتشرشده است . درونمایهی اشعار مجموعه بیشتر انتقادی- اجتماعی است و در ابعادی هم سُراینده عشق را در اشعارش چاشنی کار میکند. مثلاً در صفحهی نخست مجموعه میگوید: «خودت را به زندگیات تحمیل کردی/ مانند شربت بدخور دیفن هیدرامین.» و یا «مرگ / مانند جاروبرقی بوش / تمام شهریاریها را میبلعد/ و خود را از گرسنگی نجات میدهد.» اشعار این مجموعه در بافت و قالبِ شعر مینی مال و نیمه مینی مال سُروده شدهاند و صنعت ایجاز در بافتارِ زبان این اشعار به چشم میآید. نامِ مجموعه با طرح روی جلد و شعر پشت ِجلدِ مجموعه از حیثِ موضوع و مفهوم همخوانی و همپوشانی دارد. نامِ کتاب جای بحث دارد چراکه با واژهی «حلقه» آغازشده که نمادی است رایج در ادبیات عاشقانه و عاطفی و حلقه به پیوند، تعهد، دوری ناپذیری و دایرهی بی پایان عشق اشاره دارد و «انگشت چهارم» در بسیاری از فرهنگها دست چپ یا در برخی از نظامها دست راست است و انگشتی به شمار میرود که انگشتر ازدواج بر آن بسته میشود و بهعنوان نماد و وفاداری و پیوند زناشوئی است؛ بنابراین با ترکیب این سه بخش بهعنوان «حلقهای بیمصرف در انگشت چهارم » میتواند کنایهای باشد از: یک عشق یا تعهدی که حالا بیاثر، بیمعنا و بلااستفاده شده و احتمالاً منظور شاعر میتواند عشق شکستخورده یا از بین رفته باشد. تعهد ظاهری بدون محتوایی واقعی و در ابعادی این نام از جانب شاعر میتواند نقد بر سنت یا نمادها باشد بهطوریکه ممکن است شاعر بخواهد نشان دهد که نمادها-همچون حلقه اگر از پشتوانه عاطفی و عملی تهی شوند بیمعنی میشوند.
طرح روی جلد دو تا دستِ زن و مرد را نشان میدهد که باهم پیوند زناشوئِی برقرار نکردهاند چراکه بهجای انگشت چهارم دو انگشت کوچک آنها باهم پیوند خوردهاند که درواقع این همان معنای بیوفایی و عدم تعهد را نشان میدهد. شهریاری در این طرح دقیقاً نمونه شعری را با همین مضموم نیز در پشت ِجلد مجموعه آورده است و این خود میتواند عدم تعهد جامعه را نسبتِ به عشق و وفاداری نشان دهد. وی در این اثر، با سبک خاص خود، به فضای درونی و احساسات پیچیدهی انسانها در مواجهه با مرگ، تنهایی، عشق و مرزهای نامرئی بین این مفاهیم میپردازد.
در این مجموعه، زبان و بیان شاعرانهای پر از استعاره، کنایه و تضادهای معنایی دیده میشود که مخاطب را به تفکر و تأمل در خصوص احساسات و تجربیات انسانی وادار میکند. اشعار شهریاری صرفاً فضایی فمینیستی دارند و تعمداً شاعر به جهانبینی زن در دنیای پست کریتیکال و بهویژه جهان سوم توجه دارد و اغلب چالشهای فراروی زن، زندگی آزادی را در قالب زبانی شاعرانه به تصویر میکشد. او صرفاً زن است و تعهدش نسبتِ به ناهنجاریهای اجتماعی زن و نوع برخوردی که با آن میشود چرخش و چربش بیشتری را در اشعارش نسبتِ به مرد به بیآیش و نمایش میگذارد. با هم به چندین جنبهی ادبی و فکری این مجموعه میپردازیم:
۱.نقد و بررسی زبان و سبک شعری:
شعرهای مجموعه از زبان پیچیده و استعاری استفاده میکنند که هر جمله بار معنایی و نمادین خاصی دارد. زبان شاعرانهی شهریاری در بسیاری از مواقع در قالب تصاویری بسیار خاص و گاه رازآلود بیان میشود؛ مانند استفاده از استعارهها و تشبیهات متنوع: «شربت بدخور دیفن هیدرامین»، «جنازهی افسردهی زنی که دامنهی کوه را با لهجهای اندوهگین امضا کرد» و «خورشید در آسمانِ سیوپنجسالگیام طلوع میکند».
این نوع بیان گاه سنگین و پیچیده است و ممکن است برای برخی مخاطبان قابلدرک نباشد، ولی برای کسانی که در جستجوی عمق و تفسیرهای متعدد هستند، این نوع بیان جذابیت دارد. زبان تازه است و با خود مواد و مصالح جدیدی را برای ساختمان شعر امروز فراهم آورده است. کلمات در این مجموعه بیشتر میرقصند تا اینکه راه بروند و هنرِ زیباییشناختی شاعر هم در همین راستا درجوش و خروش و کوش است.
۲.مفاهیم و موضوعات:
یکی از ویژگیهای برجسته این مجموعه، پرداختن به مفاهیم سنگینی مانند مرگ، تنهایی، هویت و عشق است. شاعر بهوضوح از مرگ بهعنوان یکی از مفاهیم مرکزی شعر خود استفاده میکند و آن را به شیوهای نهتنها تلخ و غمانگیز بلکه با نگاهی به واقعیتهای زندگی، بهطور گنگ و نمادین مطرح میکند: «مرگ مانند جاروبرقی بوش تمام شهریاریها را میبلعد».
علاوه بر این، یکی از دغدغههای اساسی در این مجموعه، بحثهای اجتماعی و فردی ازجمله مسئلهی تبعیضهای جنسیتی، هویت فردی و فشارهای اجتماعی است. شاعر بهطور خاص در قسمتی به خدا و مفهوم آفریدن زن و مرد اشاره میکند و انتقادی از این باورها میکند: «خدایی که مردها را برای پیامبری و زنها را برای دلبری آفرید».شاعر گویی حسی رادیکال از موج سوم فمینیسم را در ذهن میپروراند و انگار از مردسالاری سُنتی انتقاد شدید دارد که در جامعهی ایران حاکم است. چندجانبگی زبان شهریاری تولید معنا و حس میکند و آنتولوژی زبان زن را برای زنان ایران برجستهتر میکند تا که راهِ هنر و ادبیات را در پیش بگیرند و بنویسند و بسُرایند.همچنین، مسئلهی تنهایی در اشعار شهریاری بهوضوح دیده میشود. در جملاتی همچون «تنهایی یعنی پیام تبریک تولدت را بانک ملت بدهد، بیآنکه حسابی داشته باشی»، شاعر به بیان احساس انزوا و ناتوانی در ارتباطات انسانی میپردازد.
۳.ریتم و لحن:
در بسیاری از اشعار این مجموعه، لحن شاعر از نوعی تلخی و دلتنگی سرچشمه میگیرد. شعری چون «مرگ، همهجا قدم میزند و تمام چشماندازها را تبدیل به باتلاق میکند»، نشاندهندهی نوعی ناامیدی است که در سراسر مجموعه بازتاب دارد.علاوه بر این، در برخی اشعار لحن شاعر به شکلی عاطفی و گاه طنزآلود تبدیل میشود. مثلاً در جملهی «تو را دوست دارم و این انرژی را برای خودم صرف کن»، شاعر بهطور خودآگاه، با شکلی از خودآگاهی، گاهی به مسئلهی روابط انسانی و پیچیدگیهای آن اشاره میکند.
۴.تصویرسازی:
یکی از جنبههای برجسته شعرهای ملیحه شهریاری، قدرت تصویرسازی است. شاعر با استفاده از تصاویر متفاوت و غیرمتعارف سعی دارد جهان درونی خود و دیگران را بازنمایی کند. تصاویری چون «دستت نیست خاموش کند این خودکارهای کاغذی را روی قلبم» و «درختان در لنز افسردهی دوربینم اشک میریزند»، نشاندهندهی دنیای ذهنی شاعر است که بهکلی غریب و زیبا بیان میشود.این تصاویر بهویژه در پرداختن به موضوع مرگ و اندوه، بهگونهای است که مخاطب را به دنیای شاعر میبرد و او را در حسهای متناقض و متغیر شاعر همراه میسازد.بنابراین پیشنهاد برای مخاطبان این است که این مجموعه برای خوانندگانی که علاقهمند به شعرهای سنگین و تفسیری هستند، مناسب است. کسانی که از شعرهای ساده و سرراست فراری هستند، میتوانند با درک استعارهها و رمزهای نهفته در کلمات، از این مجموعه بهرهبرداری کنند.بااینحال، برای کسانی که به شعرهای ساده و ملموس علاقه دارند، ممکن است شعرهای ملیحه شهریاری کمی پیچیده و گنگ به نظر برسد.لذا در یک نتیجهگیری جامع میتوان گفت عنصر تضادهای درونی در اشعار شهریاری محسوس است و همیشه شعر با زبان پارادکسیکال آغاز میشود و گام در مراحل بعدی صناعات میگذارد.شعر شهریاری هم جامعهپذیر است و هم فرهنگ پذیر و «خود دیگری » در شعرش بیشتر نمایان است و البته در جهاتی هم توجه به منِ فردی خودش در شعر دارد؛ بنابراین، مجموعه شعر «حلقهای بیمصرف در انگشت چهارم» اثر ملیحه شهریاری، با نگاهی عمیق به مفاهیم زندگی، مرگ، عشق و تنهایی، بازتابی از جهان درونی و پیچیدهی انسانها را ارائه میدهد. زبان استعاری و تصاویر خاص آن، بهطورقطع برای کسانی که در پی شعرهای معنادار و متفکرانه هستند، جذاب خواهد بود.
شهریاری همچنان با همان ویژگیهای زبانی، احساسی و مفهومی خاص خود شعر را ادامه میدهد. شاعر بالطافت و ظرافت است که به مسائل پیچیدهی انسانی، اجتماعی و فردی میپردازد و همچنان از تصویری عمیق و گاهی سنگین برای بیان احساسات خود بهره میبرد.
شعرش آکنده از تضادها و استعارههای پیچیده است. شاعر در تلاش است تا نهادهای مختلف انسانی، اجتماعی و فلسفی را به چالش بکشد. بهطور مثال، جملات چون «دستهای سیزده انگشت دارند» و «عصبِ غمگینِ مغزم سیزده مویرگ» بهطور نمادین و با کدهایی رمزآلود به تعابیر گوناگون از درد، غم و تنهایی اشاره دارند.
درجایی دیگر، استعارههایی همچون «خودروی من اینجا آنقدر زوزه میکشد تا بمیرد» به ایجاد تصاویری از بیکسی و رنج در برابر زندگی اشاره دارد که با کلمات ملموس و سمبلیک به زیبایی ترکیبشدهاند.موضوعات اجتماعی و جنسیتی نیز در شعر شهریاری جایگاهی بالنده و پالنده دارند بهطوریکه شاعر در این بخشها بهوضوح از دترمینیسم اجتماعی و مشکلات ناشی از ساختارهای اجتماعی و جنسیتی سخن میگوید. جملههایی چون «دوباره که به دنیا بیایم، هرگز زنِ مردی نخواهم شد که در ستونِ تستوسترون روی پایینترین نمودارها را سیاه میکند» که شاعر بهطور واضح اعتراض به ساختارهای مردسالارانه و نقشهای محدودکنندهی اجتماعی دارد و شجاعت گزینش واژگان در شعر را دارد و سعی میکند شاعری «پسازبان» هم باشد که علاوه بر واژگان انسانی از واژگان مصنوعی نیز در شعرش استفاده میکند.
همچنین، در عباراتی مانند «نمیدانم تاریخ تاکنون چند زنِ تارزان به این تنهایی کشف کرده است؟» شاعر در تلاش است تا به یک نقد عمیق از تاریخ و شرایط اجتماعی بپردازد و گویی میخواهد بگوید که تاریخزنان همیشه در سایه و در حاشیه قرارگرفته است.مرگ، تنهایی و اندوه نیز مثلثی متساویالاضلاع در شعر شهریاری محسوب میشوند؛ زیرا که موضوع مرگ بهعنوان یکی از تمهای اصلی در اشعار شهریاری برجسته است. در جملههایی مانند «رسیدهام به رشتهکوههای اندوه و تنهایی را عمیق استنشاق میکنم» شاعر به تصویری نمادین و بهشدت احساسی از مرگ و تنهایی میپردازد که این مفاهیم در ذهن او یکپارچهشدهاند.
این اندوه بهطور خاص در تصویر «وقتی گلها در اتاقم زودبهزود میمیرند» با تصاویری از مرگ و زوال طبیعت ترکیب میشود و بیانگر نوعی مرگ تدریجی در هر جنبه از زندگی است و چند دیگر، استفاده از ارجاعات فرهنگی و تاریخی در شعر است.در این بخش، شاعر به ارجاعاتی به مفاهیم دینی و تاریخی میپردازد. برای مثال، درجایی از «روحالله» و «سید حسن» صحبت میکند که بهطور واضح ارجاع به تاریخ معاصر ایران و شخصیتهای مذهبی دارد.بهطور مشابه، در قسمتهایی از شعر اشاره به مفاهیم فلسفی و دینی ازجمله «پدرم افلاطون را خبر کنید» بهنوعی نقد و بررسی مفاهیم قدیمی و چالشهای اجتماعی و فلسفی است که در طول تاریخ همیشه مطرح بودهاند. علاوه بر این موارد شهریاری به نوآوری و بازی با زبان نیز التفات کرده است به شیوهی که، شاعر در این بخشها همچنان به بازی با زبان و شکلهای مختلف بیان علاقهمند است. استفاده از جملات پیچیده و ساختارهای دستوری که گاهی از استانداردهای زبان و قواعد نوشتاری فاصله میگیرد، بهطور خاص به تأثیر احساسی شعر کمک میکند. این بازیها در ترکیب با استعارهها و تصاویر بصری، شعر را به یک تجربه چندلایه تبدیل کردهاند.جملاتی مانند «الفبا برای سخن گفتن نیست، برای نوشتنِ نامِ توست» نشاندهندهی نگاهی شاعرانه به زبان است که از آن نهفقط برای بیان مفاهیم بلکه برای خلق احساسات و دنیای ذهنی استفاده میکند.بر گونهی شعر شهریاری تنهایی و بیکسی نیز نماد دارد.
در این بخش، شاعر همچنان تنهایی و بیکسی را بهعنوان یکی از محوریترین مسائل خود مطرح میکند. جملاتی مانند «دستم را بر دهانم میگذارم تا بوی نفرتم از بشر فاش نشود» و «جایجای روحم درد دارد به من مرخصی بدون حقوق بده خدا» بیانگر احساس عمیق بیکسی و گاهی نوعی افسردگی است که در سراسر مجموعه حضور دارد.این احساسات بهویژه در مقابل مفاهیم اجتماعی و فرهنگی قرارگرفتهاند که گویی از منظر شاعر ناعادلانه و سختگیرانهاند و البته حس زمان و مکان نیز در اشعارش مبرهن و مشهود است
در اشعار این بخش، شاعر بهطور مستمر از درک و تأثیر زمان و مکان در زندگی خود میگوید. جملات مانند «در اعتیاد دلگرام تنها دلخوشیام ساعات حضورت است» و «دستهای سیزده انگشت دارند» بهنوعی به تغییر و تحول در زمان و نحوهی تعامل انسان با آن اشاره دارند.
لذا در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت: در این مجموعه، شاعر با قلمی عمیق، پیچیده و گاهی تلخ، به مرزهای انسانی و اجتماعی پرداخته و مفاهیم پیچیدهای چون مرگ، تنهایی، هویت جنسیتی و نارضایتی اجتماعی را مطرح میکند. او با استفاده از تصاویر استعاری و کدهای نمادین، تجربههای درونی خود را با مخاطب در میان میگذارد. این شعرها برای خوانندگانی که به دنبال فهمی عمیقتر از زندگی و انسان هستند جذاب و چالشبرانگیز خواهد بود.
دفتر پنجم:
«پنجشنبه بافکرهای مُجعد مِسی/ جنابِ یخ بازخمِ بستر در پهلو.» نامِ دیگری از دفاتر شعری ملیحه(بهار) شهریاری است. مجموعه با مشخصاتِ ظاهری ۱۶۷ ص در سالِ ۱۳۹۷ به چاپ رسیده است. درونمایهی اشعار اجتماعی – انتقادی است و در زوایایی مفهوم عشق در اشعار نماد دارد. بافت و قالبِ اشعار بهمانند سایر دفاتر مینی مال و نیمه مینی مال (کوتاه) است با این تفاوت که میتوان تعدادی شعرِ ماکسی مال هم در این مجموعه مشاهده کرد. اشعار اغلب سپید و شعر آزاد امروز هستند و برخی اشعار موزون نیز بهطور تفننی در مجموعه یافت میشود.
نام مجموعه با طرح روی جلد و شعرِ پشت جلد مجموعه ارتباطِ موضوعی و محتوایی دارد. «پنجشنبه بافکرهای مُجعد مِسی/ جناب یخ با زخمِ بستر در پهلو.» فرمی بسیار خاص، ترکیبی و چندلایه دارد که نشان میدهد شاعر به دنبالِ ایجاد یک تصور ذهنی غریب، چندمعنایی و شاید سور رئال هست . بخش اول: «پنجشنبه بافکرهای مُجعد مِسی» پنجشنبه روزی از هفته است که در فرهنگ ایرانی با پایان هفته، خاکسپاریها، یا درگذشتگان یا نوعی تعطیل و درنگ در همهمهی زندگی روزمره همراه است. «فکرهای مُجعد»: صفت «مُجعد» (به معنای فِردار، پیچخورده) معمولاً برای مو به کار میرود اما وقتی با «فکر» بیاید استعارهای است از افکارِ پیچیده، درهمتنیده یا شاعرانه. مِسی: رنگ مس (ترکیبی از قهوهای و نارنجی با تهمایهای فلزی)، حس نگار، کُهنگی، گرما، غروب و درعینحال درخشش خفیف و خاص را دارد؛ بنابراین این بخش از عنوان میتواند اشاره به یک روز خاص داشته باشد (پنجشنبه) با ذهنی پر ازافکار پیچیده و شاعرانهای که رنگ و بوی خاصی دارند – شاید تلخ- نوستالژیک یا اندکی زیبا ولی فرسوده . بخش دوم: «جنابِ یخ با زخمِ بستر درپهلو» . جناب یخ: ترکیب «جناب» با «یخ» یک نوع شخصیت بخشی یا پرسونوفیکیشن است – یعنی شاعر به یخ هویت انسانی داده و آن را محترمانه صدا میزند. این میتواند نمادی از سردی، سکون، بی احساسی یا مرگ تدریجی باشد. زخم بستر: زخمی است که براثر بیحرکتی طولانیمدت ایجاد میشود – معمولاً برای بیماران یا افرادی که در تخت افتادهاند. در پهلو: اشاره به محل زخم، اما همزمان میتواند کنایهای به دردهای پنهان، درونی یا ناگفته باشد.
این بخش شاید نشان دهد که جنابِ «یخ» شخصیت سرد، بیتحرک، یا نماد یک وضعیت روحی آنقدر بیحرکت مانده که زخم بستر گرفته – یک استعاره برای فرسودگی روانی، سکون بیشازحد یا حتی مرگی بیصدا . لذا احتمال میرود منظور شاعر در انتخاب این عنوان برای مجموعهی شعرش درگیری ذهنی با گذشته و خاطرات- سردی روابط یا رخوت درونی و ترکیب زیبایی زوال باشد یا بهصورت کلی حالت تعلیق بین احساس و بیاحساسی، بین گرما (فکرهای مجعد مسی) و سرما (جناب یخ) بین حرکت (ذهن) و سکون (زخم بستر) باشد.
این مجموعه شعر درواقع پُر از اشارات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و حتی فلسفی است که گاه به شکل روایت، گاه با زبان نمادین و گاه بهصورت فریادهای درونی و اعترافی بیانشدهاند.
در ادامه، این مجموعه را از چند منظر اصلی بررسی میکنیم:
۱. سبک نوشتاری و فرمی:
سبک این مجموعه، تلفیقی از شعر نو، سپید و گاه نزدیک به نثر ادبی (Prose)یا (Poetry)است. با ویژگیهای زیر:
آزاد از وزن و قافیهی کلاسیک:فرم شعرها بهکلی از قالب عروضی فاصله گرفته و در فضای شعر سپید حرکت میکنند. حتی درجاهایی مرز میان شعر و نثر برداشتهشده است به جز چندین شعر موزون که سلیقهای و تفننی سُروده شدهاند.
پارهگویی (Fragmentation):
ساختار شعرها گاه به شکل پارهپاره و مجزا، با وقفههای نمایشی و اندیشه محور پیش میروند. این شیوه، تداعیکننده سبک پستمدرن در شعر است که در آن انسجام معنایی واحدی دنبال نمیشود، بلکه تکههای اندیشه، تصویر و حس به هم میپیوندند.
تکنیکهای بینامتنیت (Intertextuality):
اشارات به شخصیتهای واقعی، سیاسی، اجتماعی (مثل سانچی، کرمانشاه، طاقبستان، شجریان)، کتابها، اسطورهها و مفاهیم دینی (هابیل و قابیل، عدن، نوت و…) از تکنیکهای مهم این اثر است.
فرم سیال و روایتمند:اشعار روایی هستند، اما نه با ساختار داستانگونه کلاسیک، بلکه با سیالی اندیشه، یادآوری و مونولوگهای ذهنی.
- ۲. زبان شعر:
زبان چندلایه و نمادین: از واژگان و ترکیباتی استفادهشده که بار معنایی و احساسی بالایی دارند، مثل پالتوی دانه اناری، طناب داراحساس، فریاد بکش، شیرِ تعلیم، بستر اسپرم، قناری شکنجه شد…کاربرد جسورانهی ترکیبات تازه:شاعر از ساخت ترکیبات تازه و زبانآور خلاقانه ابایی ندارد. مثل شنیون خامه، شالیزار دل، پالتوی مشکیِ تکلیف، چادر بی درز… که نمایانگر تسلط زبانی بالاست.همنشینی عاطفه و طغیان:زبان گاه لطیف، عاطفی و گاه خشونتزده و عصیانگر میشود: از عشق، مادر، فال قهوه تا مرگ، دار، سیاست، تقاص.
محاورهگرایی محدود و مؤثر:
جاهایی زبان به محاوره نزدیک میشود: «بذار رنج نبرم»، «قورباغهات را قورت بده!» که باهوشانه وارد فضای رسمی میشود و باعث افزایش صمیمیت شعر با مخاطب میشود.
۳. معنا و محتوا:
مجموعه شعر ازنظر محتوایی چند خرده روایت، دغدغه و موضوع اصلی دارد:
۱. هویت زنانه و جنسیتمحور:
زن در این شعرها نه صرفاً موجودی عاشقپیشه یا مادری مهربان، بلکه نیرویی متفکر، رنجکشیده، خشمگین و تاریخنویس است.اشعار بلند درباره زنان، قورباغه و «زهدان» نقدی تند و گاهی طنزآمیز نسبت به تبعیضهای تاریخی و جنسیتیاند.جنسیت نه بهعنوان ابزار محدودیت، بلکه محل سؤال، فریاد و مطالبه دیده میشود.
۲. عشق و خیانت:
عشق در این مجموعه یک تجربه تمامعیار است: مقدس، دردناک، ناقص، ناتمام.فریادهایی از ناکامی، تلخی، سرکوب و خواستن در بستری از بیمهری یا خیانت شنیده میشود.گاه عشق بهمثابه مکان یا کودکی نارس بازنمایی میشود. یا چون «قناری شکنجهشده» و یا «نوزادی مرده در آوار».
۳. سیاست و اجتماع:
اشعار به مسائل ملموس زمانه مثل زلزله کرمانشاه، حادثه سانچی، وضعیت زنان، طلاق، فقر، مهاجرت، دروغ، ریاکاری دولتی و سیاسی میپردازند و گاه نگاه انتقادی تند و بیپردهای دارند، همراه با طنز تلخ و در این اشعار، زبان به خدمت وجدان شاعر درمیآید، نه سلیقه سیاست.
۴. روایت شخصی در بستر جمعی:
شاعر خود را همزمان «فرزند مادر»، «فرزند پری»، «شرر»، «زن شاعر»، «پارک بان» و «قورباغهی شعری» معرفی میکند.این بازنمایی شخصی در بستر جامعهای درگیر، بیانی از هویتِ زن، شاعر و انسان معترض در دوران معاصر است.
۴. مبانی نظری و فکری:
این مجموعه رگههایی از گرایشهای فکری زیر را دارد:
الف) فمینیسم (زنمحور):
تأکید مکرر بر زن، مادر، نقش جنسیت، کلیشههای تاریخی و مقاومت در برابر نگاههای تبعیضآمیز؛ نمادهای «زهدان، زایمان، چادر، بدن زن، قورباغهی ماده، مادرشدن» تماماً در راستای تفکر فمینیستی (در معنای عدالتخواهانهاش) میآید. بهمانند شعر ذیل:
زن، اگر لیاقت نداشت/کدام زِهدان، نوزادان قورباغه را/معاینه میکرد در بسترِ اسپرم؟/و چرا آبگیر اتصال/اینقدر قورباغه را لایک میکند؟/یا نور چسبناک ماه، روی هر عضو بدن قورباغه چند روز طول میکشد؟/سری بزن به آرشیوِ خیابان/وقتیکه برهنگی، روزهای زوج خود را میفروشد/در دوربرگردان بیانصاف دستفروشان/به دست آوردنش آسان نیست/فکر میکنی انسان/دندهی معکوس نکش/دندهی معکوسِ دندانهایت/در سامانهی راهورِ برکه ثبت میشود، عجله نکن/ برندهی بختآزمایی هم که باشی/عقل کُل را هم که برده باشی/پوستت تاول میزند/.وقتیکه اندوهِ زنی مشکوک به ویروس اشک، شک!/را بغل بزنی در فرهنگ پر وسواس دهخدا/لیاقت، برازندگی نبود/یا تلاشی درخور /برای کسبِ سیاستِ فراموششدهی عشق در ادبیات/ من زنی را به پیامبری مبعوث کردم/که قابلیت تمام آغوشها را/از حفظ بلد است/پانصد و چهلویک بار/آن سه هجای سیاهپوش را/شارژ کن در تلفن همراهت/من ایزیس هستم/در رحمِ نوت/و دیسکِ خورشید درد میکند وسطِ شاخِ گاو سرم/امان ندهید/مرا در رحم مادرم خواستگاری کنید/و حلقهی ازدواجم را تمدن بنامید/در استراحت مطلقِ حسد/دست بندِ نافم را مزین کنید/به این حلقههای مراسم مهارت/در معابد مصر باستان در باش گاهِ خدا در عربستان/و در جشن همسر سوزانِ هندوان/امان ندهید/مرا خواستگاری کنید.
ب) پستمدرنیسم شعری:
عدم قطعیت، شکست انسجام، بازی با روایت، طنز تلخ، فقدان مرکز و تکثر صداها و معناها.این اشعار گاهی خودآگاهانه از نبود معنا، شکست معنا و مرگ معنا صحبت میکنند.
ج) انتقاد اجتماعی/سیاسی از منظر اگزیستانسیالیستی:
شاعر در برابر پوچی، ظلم، نابسامانی، فاجعههای طبیعی و انسانی، موضعی انسانی، دردمند و اعتراضآمیز دارد.مثل روایت از زلزله، سانچی، فساد سیاسی و معنوی جامعه و بحرانهای اخلاقی.
د) عرفان شخصی شده و آوانگارد:
برخی اشعار لحنی شبیه به متون عرفانی دارند، اما نه در مسیر آرامش، بلکه در مسیر اضطراب و آگاهی؛ مانند:
«مرا یارستنِ هم گفتاری تو نیست.
الحق که شایستهی پرستیدنی…»
- نمونه اشعار با تحلیل:
(۱)
– تنهایی را همیشه میتوان باور کرد/اما وقتی در لاکِ خودت فرورفتهای بیش ترمن هیچ/تکلیفِ /باران چیست/-مرا حلاج بخوان/فرزندِ ارشدِ دوردستی/وقتیکه پنبهی دلم را زده است آسمان/و ابر نامِ فرزندِ سوم من است/که جشن خواهی گرفت/-پرنده باش/اما پرواز را نیاموز…
(۲)
بهار که رفته باشد/دیگر چه فرق میکند؟/او تمام مناسبات را مسئولانه انجام داد/پیش از مرخصی بیبازگشت/حتی دیشب که خواب تو را درمینوردید/تا صبح/خرماهای سر مزارش را مغز میگذاشت.
دیگر نگران لبخندهایت نباش/که تقسیم میشود با طایفهی طباطبا/و نگران آنهمه تعارف گرم/که سرد کرد دل را/سوختم و/صدای سرفههای سوسه گر/آرامت را نربود/عقربهی سر به خود ساعت برای خودش/بالا میرفت از ده/و به دهتر میرسید /و به ده ترین…/خیابان، تنها، سیگار، فریاد/او تمام پیادهروها را اشک سار کرد/و تو توانستی بخوابی بی او/که دررفتنت میبارد؟
(۳)
طناب دار کلمات آماده است/بکش از زیر پاهایم این سکویِ نفرینشدهی احساس را/بگذار کبود شود عشق در لبهایم/چون گلهای گندم زمستانه/اندامهای عشق زایشی بود در من/یا من در اندامهای عشق، زایش را به وجد رساندم؟/افسوس که در جستوجوی جایی و نامی نبودم در پایتختِ قلبت/من در حاشیه /روییدم/تا تپشهای قشنگ را برایت قاب کنم.
(۴)
-میآید بهار دامنکشان/و حریر تنش گیر میکند به درخت زردآلو/هزار و سیصد و نودوهفت شکوفهی صورتی/یکجا نقش بر بالاپوش زمین میشود/دارد تمام میشود عضویت در این باغ/تنها سه شکوفه مانده تا بلوغ/-بهار را ببخش/اگر بهاندازهی من زیبا نیست.
(۵)
زمانهی غریبی است /سیاستمداران خفتهاند/سران/خود را به خوابزدهاند/و بوقلمونصفتان/راه رفتن بهلول را تقلید میکنند/و شاعران/علاف/کنار برکهی عزلت/زبان غوکان را حفظ میکنند/میاندیشد سرخرگ سوم نیمکرهی راست سرم/و قلبم/آهسته خرناس میکشد/در اعتیادِ دهلیزِ عشق.
شعر اول: تنهایی، پرواز و پارادوکس هستی
تحلیل:
مضمون اصلی: تنهایی، هویت فردی و تناقض میان میل به پرواز و ناتوانی از آن.
زبان: شاعرانه و رمزآلود. استفاده از نمادهایی چون باران، حلاج، ابر و پرنده، ابعادی عرفانی و فلسفی به شعر میدهد.
نکات برجسته:
«مرا حلاج بخوان»: ارجاع به منصور حلاج، نماد فنا در عشق، نوعی دعوت به خوانش عاشقانه و شوریده از «من» شاعر است.
«پرنده باش اما پرواز را نیاموز»: تضاد شدید میان ذات و توانایی؛ نقدی تلخ بر محدودیتها یا شاید اشاره به شرایطی که پرواز (رهایی) در آن خطرناک است.نقد: فضای شعر پرکشش و رازآلود است، اما در بعضی خطوط انسجام اندیشه کمی از بین میرود و پیوند میان تصاویر قطع میشود.
شعر دوم: وداع با بهار و سوگواری درونی
تحلیل:
مضمون اصلی: مرگ، فقدان و تأثیر آن بر روابط عاطفی.زبان: آمیختهای از نثر شاعرانه و تصویرسازیهای احساسی با طعم سوگ.نکات برجسته:
«خرماهای سر مزارش را مغز میگذاشت»: ترکیب بینظیر زندگی و مرگ در یک تصویر ملموس.
“طایفهی طباطبا” و “تعارف گرم”: کنایههای اجتماعی، نشاندهنده سطحی شدن روابط انسانی حتی در سوگواری.
“که دررفتنت میبارد؟”: پرسش نهایی با ایهامی زیبا، هم باریدن اشک را میرساند، هم بارش باران.
نقد: شعر در پیرنگ عاطفی موفق است. کمی شلوغی در تصاویر پایانی دیده میشود اما احساسات عمیقاً منتقل میشود.
شعر سوم: عاشقانهای تراژیک و بدنواره
تحلیل:
مضمون اصلی: عشق نافرجام، رنج و تلاش برای ماندگاری احساسات.
زبان: تمثیلی، با گرایش به بدنوارهسازی عشق و رابطه.
نکات برجسته:
“کبود شود عشق در لبهایم” و “طناب دار کلمات”: استفاده از تصاویر خشن برای بیان درد درونی.
«اندامهای عشق زایشی بود…»: یکی از برجستهترین سطرها؛ اشاره به عشق بهعنوان زایش، آفرینش، و درعینحال رنج.
“در پایتخت قلبت نبودم”: استعاره از نبودن در اولویت عاطفی معشوق.
نقد: شاعر در این شعر بهخوبی توانسته عشق را به قلمرو جسم و حس وارد کند. انسجام مفهومی بالا، اما گاهی بیان شاعرانه از شدت به تلخی متمایل میشود.
شعر چهارم: طنز تلخ بر بهار و زیبایی
تحلیل:
مضمون اصلی: پایان یک مرحله، گذار، و مقایسهی تلخ خود با طبیعت (بهار).
زبان: سادهتر، با حس شوخطبعی تلخ.
نکات برجسته:
“تنها سه شکوفه مانده تا بلوغ”: تصویری خلاق از رسیدن به پایان راه رشد.
“بهار را ببخش / اگر بهاندازهی من زیبا نیست”: طنزی ظریف و خودمحور، میتواند هم جدی باشد و هم طعنهآمیز.
نقد: این شعر نسبت به بقیه سبک متفاوتی دارد؛ فضایی ساده، مینی مال، با تهمایهی طنز. کمی بیشتر به روایت نزدیک شده و از پیچیدگی کلامی دور شده است.
شعر پنجم: نقد اجتماعی با زبان نمادین
تحلیل:
مضمون اصلی: انتقاد سیاسی و اجتماعی، خوابزدگی جامعه، و بیعملی شاعران.
زبان: مستقیمتر، نمادین و کنایهآمیز.
نکات برجسته:
“بوقلمونصفتان / راه رفتن بهلول را تقلید میکنند”: تصویری از ریا و تزویر.
«شاعران / علاف…»: انتقاد از منفعل بودن جامعهی ادبی.
“سرخرگ سوم نیمکرهی راست سرم”: بازی زبانی علمی برای اشاره به اندیشه و خلاقیت.نقد: این شعر ساختار محکمتری دارد، محتوایش جسور و رو به جامعه است. ارزش نمادین بالاست، اما ممکن است برای مخاطب غیر آشنا با لایههای استعاری، کمی ثقیل به نظر برسد.این اشعار اغلب از زبانی استعاری و نمادین بهرهمند شدهاند و نگاه شاعر بین احساسات درونی ( عشق ، تنهایی ، رنج) و نگاه اجتماعی / سیاسی در نوسان است . حائزِ اهمیت است که بگوییم گاهی کمگویی در استعاره میتواند به انتقال بهتر معنا کمک کند اگر شاعر با این خواسته موافق باشد زیرا شعر امروز خیلی به معنای صرف معتقد نیست. بنابراین اشعار سرشار از تصویرسازیهای نمادین، بازیهای زبانی، و نگاههای فلسفی، عاطفی و حتی اجتماعی هستند.
✅ نقاط قوت:
زبان پرخون وزنده
تصویرسازی درخشان، گاه کوبنده
بیپروایی در مواجهه با مسائل اجتماعی
استفاده از نشانهها، اسطورهها، تاریخ، دین و هنر
شخصیت شاعرانهای مشخص، با صدایی یکتا و قابلتمایز
بازی زبانی و طنز در کنار اندوه
نقاط قابلبازنگری:
حجم بالا و خستگی زا:
انسجام معنایی در برخی بخشها از بین میرود. شاعر میتواند با گزیدهگویی، تأثیرگذاری شعر را بالا ببرد.گاهی پیچیدگی بهضرورت در زبان:درجاهایی ترکیبهای غیرضروری یا گنگ مخاطب را خسته میکنند.مبالغه در نمادپردازی و استعاره:که میتواند باعث “گنگی معنا” یا “پیچیدگی ساختگی” شود.
✅ جمعبندی:
این مجموعه شعری از ملیحه شهریاری (بهار) اثری جسور، نوآور، منتقد، زنمحور، سیاسینگر و عاطفهپرور است که در قالب پستمدرنِ شعر نو فارسی جای میگیرد.شاعر با زبان تصویری و تلفیقی از روایات شخصی و اجتماعی، صدای رسایی دارد و نگاهش به زن، عشق، تاریخ، سیاست و انسان، نگاهی فریادگونه، گاهی تلخ و اغلب درگیر است.این اشعار برای خوانندهای که به ادبیات روز، شعر معاصر، شعر زنان و اندیشهورزی در قالب هنر علاقهمند است، لذتبخش، چالشبرانگیز و حتی تکاندهنده خواهد بود.





















