فقدان شاهد و گسست شناختی
گزارش رونمایی رمان مهدی گنجوی در ونکوور -۱
روز یکشنبه ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵، از رمان «مستیم و خرابیم کسی شاهد ما نیست» اثر مهدی گنجوی، با حضور نویسنده وعلاقهمندان به ادبیات داستانی در ونکوور کانادا رونمایی شد.
این برنامه که با استقبال فرهنگدوستان و مشتاقان به داستان و رمان روبرو شد، دکتر فرزان سجودی، دکتر لیلا صادقی و دکتر لیلا راعی این اثر را مورد نقد و بررسی قراردادند.
سرکار خانم لیلا راعی که مسؤلیت و اجرا این برنامه را برعهده داشت، در ابتدا از دکتر پیمان وهابزاده درخواست کرد تا به معرفی دکتر مهدی گنجوی، نویسنده رمان «مستیم و خرابیم کسی شاهد ما نیست» بپردازد و پس از آن سخنرانان به بررسی رمان مهدی گنجوی (شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه تورنتو – کانادا)، پرداختند.
این برنامه توسط نشریه فرهنگی شهرگان در ونکوور برگزار شد.
متن صوتی و نوشتاری سخنرانان به نوبت تنظیم و روی سایت شهرگان قرار خواهدگرفت. اولین نوشتار و متن صوتی از این برنامه که توسط دکتر لیلا صادقی ایراد شد در زیر میخوانید و میشنوید:
فقدان شاهد و گسست شناختی
بازنمایی شناختی شعر ایرج میرزا در رمان مهدی گنجوی
۱. مقدمه: از شعر تا رمان، از هزل تا شناخت
رمان مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست (۲۰۲۵) از مهدی گنجوی، نه تنها عنوان خود را از شعر «حیله»ایرج میرزا وام میگیرد، بلکه ساختار ذهنی و شناختی آن شعر را نیز در سطحی استعاری بازآفرینی میکند. اگر ایرج میرزا در شعر خود از «مستی» و «بینظارتی» بهعنوان استعارههایی برای گسست اخلاقی و شناختی انسان عصر مشروطه بهره میبرد، گنجوی در رمانش تلاش میکند همین وضعیت را در قالب جهان مدرن بازنمایی کند؛ جهانی که در آن راویان نه به دلیل شراب نوشیدن دچار مستی شدهاند، بلکه به آن دلیل که درک منسجمی از خود و دیگری ندارند و به نوعی در مستی یا آشفتگی شناختی گرفتارند.
ایرج میرزا در شعرهایی چون «حیله»، چهرهای متفاوت از انسان ایرانیِ آستانهی مدرنیته را نشان میدهد: انسانی میان دو جهان — جهان سنت که هنوز در زبان و اخلاق حضور دارد و جهان مدرن که اخلاق و روایت را از هم گسیخته است. زبان طنز، هزل، و بیپروایی ایرج میرزا نه صرفن ابزار شوخی، بلکه سازوکار انتقاد از اخلاق نمایشی و دوگانهگویی فرهنگی است.
دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند در محضر من ساخته بر ماحضر از من […]
از در نرسیده به همان نظرهی اول دین و دل و دانش بربود آن پسر از من […]
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست بگذار بجنبد کفل از تو کمر از من […]
شد صبح و برآورد سر آن سیمبر از خواب در بستر من دید که نبود اثر از من
با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو او داد جوابش که ندارد خبر از من
پژمرد و در اندیشه فرو رفت و به خود گفت دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من؟
راوی در این شعر، در بزمی حضور دارد که پس از شراب نوشیدن، به ورق بازی میپردازد، درحالی که گوشهی چشمی به پسری دارد که گمان میکند آن پسر هم تمایل به همخوابگی با او دارد. پس از وقوع مسئله، راوی متوجه عدم تمایل پسر میشود و از او میخواهد به کسی چیزی نگوید و فردا صبح هرچه بخواهد به او میدهد. فردا صبح پسر که از خواب برمیخیزد، اثری از راوی نیست و راوی، به دور از هیچ نظارتی بر عملکرد خود، از زیر بار خطایی که از او سر زده، شانه خالی کرده است…
در این شعر، راوی مست، بیپرده درگیر کنشهای خطاست و در نهایت خود را در برابر هیچ «ناظری» پاسخگو نمیبیند. این غیبت ناظر اخلاقی، استعارهای از عدم انسجام در جامعهی ایرانی مشروطه بوده است؛ جایی که دین، اخلاق و عقلانیت در هم شکستهاند و فرد در خلأ هنجارپذیری اجتماعی دستوپا میزند. درواقع، غیبت ناظر بیرونی بهمنزلهی غیبتِ سوژهای است که بتواند کنش خود را از منظر دیگری ارزیابی کند. این گسست، به تعبیر نظریههای شناختی، به فروپاشی «ذهن میانذهنی» میانجامد، زیرا راوی نه از درون خود، نه از نگاه دیگری، و نه از موضعی فراخودآگاه به کنش خود دسترسی ندارد. از این منظر، مستی استعارهای از وضعیت ذهنی انسان بیمرکزی است که از انسجام روایت خویش جدا افتاده و در شبکههای معنا دچار آشفتگی است. این رمان را میتوان یکی از تجربههای آگاهانه در بازآفرینی سنت هزل فارسی در قالب رمان مدرن دانست. مهدی گنجوی در این اثر، کوشیده تا ساختار ذهنی و اخلاقی شعر «حیله» را در قالب روایت چندصدایی و چندذهنی بازتولید کند و رمانی تولید کند که در ادبیات فارسی کمتر به آن پرداخته شده است.
اصطلاح «رمان هزل» هنوز اصطلاحی تثبیتشده در مطالعات ادبی تلقی نمیشود و این عنوان بیشتر بهعنوان پیشنهادی تحلیلی به منظور توصیف آثاری بهکار میرود که سنت هزل در ادبیات کلاسیک فارسی را از سطح زبان و طنز به سطح روایت، شخصیتپردازی و ساختار شناختی منتقل میکنند. در سنت هزلنویسی — از عبید زاکانی تا ایرج میرزا — طنز تند و بیپرده ابزاری برای افشاگری اخلاقی و نقد ریاکاری اجتماعی است. در آنچه میتوان «رمان هزل» نامید، این منطق افشاگری نه از طریق شوخی لفظی، بلکه از طریق نمایش شخصیتهایی فاقد خودآگاهی، روابطی مبتنی بر سوءفهم و میل، و فروپاشی نگاه میانذهنی عمل میکند؛ خندهی حاصل از این گونه متن، خندهای تلخ است که از دیدن بحران اخلاقی و شناختی برمیخیزد، نه از سر سرگرمی. از این منظر، مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست تجربهای نویافته در داستاننویسی فارسی است که با الهام از شعر ایرج میرزا، وضعیت «مستی» را بهعنوان استعارهای از آشفتگی ذهنی و فقدان ناظر اخلاقی در جهان مدرن بازآفرینی میکند؛ هزل در این رمان نه تزئین زبانی، بلکه ساختار جهان روایت است.
- ۲. نگاشت استعاری از شعر به رمان
گنجوی در رمان، با استفاده از الگوی جهان ایرج میرزا در شعر حیله، داستانی موازی میسازد که ترجمه یک دستگاه ادراکی به دستگاهی دیگر است. در این نگاشت، مؤلفههای اصلی شعر در قالب شخصیت، فضا و ساختار روایی بازتعریف میشوند:

بدینسان، میتوان گفت گنجوی شعر ایرج میرزا را از سطح «نقد اخلاقی» به سطح «بازنمایی شناختی» ارتقا میدهد. با این حال، این انتقال در سطح ساختار روایی دچار گسست و اختلال میشود، زیرا شخصیتها فاقد جهان ذهنی هستند و ابهامها از ضعف در پردازش ذهنی ناشی میشوند، نه از شگردهای ساختاری.
۲. نظریهی شناختی روایت: آلن پالمر و لیسا زانشاین
از منظر نظریهی شناختی روایت، به ویژه دیدگاه آلن پالمر (Alan Palmer) و لیسا زانشاین (Lisa Zunshine)، بازنمایی شناختی به فرآیند ایجاد و انتقال وضعیت ذهنی شخصیتها به خواننده اشاره دارد که نه صرفن بیان مستقیم ذهنیت شخصیتها، بلکه فرایندی چندمرحلهای است که میان روایتگر، متن و خواننده جریان مییابد. به این تعبیر، ذهن شخصیتها در متن ادبی مستقیمن بازنمایی نمیشود، بلکه از طریق سرنخهای رفتاری، گفتاری و موقعیتی بازسازی میشود. این سازوکار را میتوان در سه سطح معرفی کرد:
- سطح درونمتنی [۱]
در این سطح، نویسنده از عناصر روایی مانند گفتوگو، توصیف حرکات، سکوتها، یا انتخابهای رفتاری برای القای ذهنیت شخصیت استفاده میکند. ذهنیت در اینجا بهصورت «غیرمستقیم» بازنمایی میشود؛ یعنی ما ذهن را نه از طریق گفتن، بلکه از طریق نشان دادن درمییابیم. برای مثال، اگر شخصیتی در برابر کنشی سکوت کند یا مسیر غیرمنتظرهای را انتخاب کند، خواننده از این رفتار به وضعیت ذهنی او پی میبرد.
نویسنده با استفاده از ابزارهای روایی مانند گفتوگو، توصیف حرکات، سکوتها و انتخابهای رفتاری، وضعیت ذهنی شخصیتها را بهصورت غیرمستقیم عرضه میکند؛ یعنی ذهنیت شخصیت نه از طریق توضیح صریح، بلکه از طریق «نشان دادن» بازنمایی میشود. به عنوان مثال، وقتی شخصیتی در برابر کنشی سکوت میکند یا مسیر غیرمنتظرهای را انتخاب میکند، خواننده از این کنش میتواند به حال ذهنی او پی ببرد. زانشاین مینویسد که «وقتی شاهد رفتاری هستیم، بهطور خودکار فرض میکنیم که ذهنی پشت آن وجود دارد (Zunshine ۲۰۰۶: ۱۰) و پالمر نیز بر این نکته تأکید دارد که ذهن داستانی غالبن از طریق دستگیرهها و یالهای بیرونیِ عمل و کنش نمایان میشود و نه الزامن از طریق گفتار مستقیم یا گزارش ذهنی (Palmer ۲۰۱۰: ۲۸)؛ بنابراین، شناخت ذهنیت شخصیتها در این سطح مبنی است بر نشانههای کنشی رخ میدهد وبراساس نه دلالتهای صریح.
- سطح میانذهنی [۲]
در این سطح، تمرکز بر تعامل و همپوشانی ذهنیتهای شخصیتهاست. به باور پالمر، ذهنیت شخصیتها تنها در فرد شکل نمیگیرد، بلکه در شبکهای از کنشها و تعاملهای جمعی تولید میشود. (Palmer, 2010: 45) گفتوگوها، سوءتفاهمها و واکنشهای متقابل میان شخصیتها به خواننده اجازه میدهد درک کند که هر ذهن چگونه از طریق دیگری فهمیده میشود و چگونه برداشتهای متقابل، شکلدهندهی رفتار و انگیزهها هستند. این پدیده با مفهوم «ذهن میانذهنی» در کتاب زانشاین نیز مورد اشاره قرار میگیرد، مبنی بر اینکه «فهم ذهنیت شخصیتها، تنها از طریق تعامل با ذهنهای دیگر امکان پذیر است».(Zunshine, 2006: 36) در رمانهایی با چند راوی یا روایتهای متقاطع، این سطح بازنمایی برجستهتر است، زیرا ذهنها نه بهصورت منفرد بلکه در بازتاب و تفسیر یکدیگر عمل میکنند، و خواننده از طریق شبکهای از نشانهها و کنشهای متقابل میتواند طرحوارههای شناختی پیچیدهای بسازد. (Gerrig & Bernardo, 1994; Herman, 2002)
- سطح خواننده[۳]
در نهایت، خواننده با بهرهگیری از توان ذهنخوانی [۴]خود، این نشانهها را کنار هم میگذارد و طرحوارهای ذهنی از شخصیتها میسازد. زانشاین معتقد است خواندن روایت، در واقع نوعی تمرین ذهنخوانی است؛ ما از روی نشانههای پراکنده در متن، ساختارهای ذهنی ناپیدا را بازسازی میکنیم. این فرایند، پیوندی میان روانشناسی شناختی و روایت ادبی برقرار میکند، زیرا خواننده به شکلی فعال در تولید معنا و بازنمایی ذهنی مشارکت میکند.
در این سطح، فرآیند بازنمایی شناختی کامل میشود، زیرا خواننده با بهرهگیری از تواناییهای ذهنخوانی (mind-reading) و بازسازی شناختی، نشانههای پراکنده در متن را کنار هم میگذارد و طرحوارهای ذهنی از شخصیتها و روابطشان میسازد. زانشاین تأکید میکند که «خواندن روایت، در واقع نوعی تمرین ذهنخوانی است؛ ما به طور فعال تلاش میکنیم انگیزهها، باورها، اهداف، تردیدها و حتا طرحهای ناپیدای شخصیتها را بازسازی کنیم و از این طریق، تعامل میان ذهنهای مختلف را درک کنیم» (Zunshine, 2006: 36-38).
این سطح همچنین نشان میدهد که فهم روایت نه تنها تابع کنشهای شخصیتهاست، بلکه وابسته به توانایی شناختی خواننده در ترکیب لایههای ادراک، تجربه و رفتار است. به گفته مارک ترنر، معنای روایت زمانی حاصل میشود که ذهن خواننده بتواند میان لایههای شناختی و عاطفی، طرحوارهای یکپارچه بسازد و از خلال آن، روابط علت و معلولی و انگیزههای شخصیتها را درک کند. (Turner, 1996: 21-23) بنابراین، سطح خواننده پلی میان متن و تجربه ایجاد میکند و خواننده را به یک عامل فعال در فرآیند تولید معنا تبدیل میسازد.
اگر بازنمایی ذهنی شخصیتها محدود باشد — یعنی انگیزهها و درونیات روانی به اندازه کافی منتقل نشود — خواننده نمیتواند طرحواره ذهنی یکپارچه بسازد. در نتیجه، فهم روابط علت و معلولی میان کنشها، تعامل میان شخصیتها و تصمیمگیریهای اخلاقی دشوار میشود و تجربه شناختی مخاطب کاهش مییابد (Herman, 2002: 54-56).درنتیجه، در رمانهایی با روایت اول شخص متعدد یا شخصیتهای متعدد، این سطح به ویژه اهمیت پیدا میکند، زیرا خواننده باید نشانههای پراکنده از چند ذهن متفاوت را کنار هم بگذارد و شبکهای از تعاملهای شناختی بسازد. در این شرایط، محدودیت بازنمایی ذهنی شخصیتها میتواند مانع ایجاد یک طرحواره ذهنی کامل شود که البته، بسته به سبک نویسنده، این بحث میتواند شکل متفاوتی به خود بگیرد.
- بازنمایی ذهنی و گسست در رمان گنجوی
رمان «مستیم و …» تلاش میکند وضعیت ذهنی و اخلاقی شعر ایرج میرزا را در قالب روایت مدرن بازآفرینی کند. این بازنمایی ذهنی را میتوان از سه منظر تحلیلی مورد بررسی قرار داد.
۳-۱. سطح درونمتنی: بازنمایی غیرمستقیم ذهن
در سطح درونمتنی، نویسنده از کنشها، گفتوگوها، سکوتها و تصمیمهای اخلاقی برای القای وضعیتهای ذهنی شخصیتها بهره میگیرد؛ ذهنیت شخصیتها نه با بیان مستقیم، بلکه از طریق رفتار و انتخاب بازنمایی میشود. در شعر ایرج میرزا، ذهن راوی از خلال زبان هزلآمیز و روایت بیپروا آشکار میشود؛ مخاطب ذهنیت او را نه از خودآگاهی، بلکه از کنشها و گفتار غیرعقلانیاش درمییابد. در رمان گنجوی نیز، نمونههایی از این بازنمایی غیرمستقیم وجود دارد. برای مثال، در صحنهای که ثریا به دیدن کتابفروش میآید تا کلید آپارتمانی از او بگیرد، اینگونه روایت میکند: «دسته کلیدش رو از توی کاپشنش درآورد و یه کلید داد بهم. آدرس خونه رو برام رو کاغذی نوشت و داد دستم. گفت: برو اینجا. قبل رفتن، گونهمو بردم جلو و گفتم: آفرین حالا یه بوس بده. اونم با عشق یه بوس کرد که بوی سیگارش خورد تو دماغم…» (۶۷). در این نمونه، ذهنیت ثریا از طریق کنش آشکار میشود؛ خواننده با مشاهده تعامل، به صورت غیرمستقیم درمییابد که او حیلهگر و مکار است و نسبت به کتابفروش احساسی همراه با اشمئزاز و اکره دارد. با این حال، در صحنهای دیگر، راوی تصویر ذهنی شخصیت را به طور مستقیم به خواننده منتقل میکند:
براش آدرسی رو روی کاغذ نوشتم و بهش گفتم که سه روز دیگه بیاد به این محل و بگه با من کار داره. سرم داد بکشه و بگه که داداشمه و منو ور داره و ببره. هر افتاقی که افتاد حتما منو برداره و با خودش بیاره. حالا من هر چی گفتم یا هر اتفاقی افتاد. […] منم خیره شدم تو چشماش و گفتم: باور کن لازمت دارم. شاید روز طلایی من و تو همین سه روز دیگه باشه. روز طلایی. (۲۰۲۵: ۴۵).
در اینجا ذهنیت ثریا از طریق گزارش مستقیم راوی به خواننده ارائه میشود و نه از طریق کنش او. خواننده دیگر نمیتواند خود ذهنیت او را بازسازی کند؛ بلکه راوی تعیین میکند که چگونه باید او را دید. ثریا در گفت و گو با امید در این فصل بیشتر درپی خلق تصویری آنی از شخصیت خود به عنوان زنی حیلهگر و زبل عمل میکند تا امکان تفسیر خود از سوی مخاطب. به عبارت دیگر، این صحنه صرفن ابزاری برای نشان دادن فریب و کنش بیرونی شخصیت است و نه فرصتی برای دسترسی به لایههای ذهنی او و چگونگی پیچیدگیهای ذهنی یک زن حیلهگر. از سوی دیگر، فرصت سه روزهای که ثریا دربارهی آن صحبت میکند، در ادامه روایت پیگیری نمیشود و نتیجه عملی آن آشکار نمیشود؛ این فقدان پیوستگی نشان میدهد که رمان در پی «بازنمایی فعال ذهن» شخصیتها نیست، بلکه شخصیتها بیشتر نقش ابزار پیشبرد روایت را دارند.
همچنین به عنوان نمونه میتوان به نقش دختر رئیس در روایت اشاره کرد. شهاب به دستور رئیس به دنبال دختر میرود، دختر رئیس پیش خیاط میرود و با او وارد دعوا میشود، سپس شهاب او را دنبال میکند اما در میانهی راه او را گم میکند و وقتی به خانه بازمیگردد، ثریا دم در منتظر او ایستاده است. این بخش از روایت، اگرچه دارای کنشهای متوالی است، اما نقش مستقلی در بازنمایی ذهن یا انگیزه شخصیتها ندارد؛ دختر رئیس صرفن به عنوان بستری عمل میکند تا شهاب از خانه غایب باشد و شرایطی ایجاد شود که ثریا به شکل تصادفی و در همان لحظه با او روبهرو شود (۲۲۵: ۵۵-۵۸). از این منظر، این بخش نه برای بازنمایی ذهن شخصیتها، بلکه برای تسهیل یک موقعیت روایی و تصادفی به کار رفته است که خواننده را به این درک میرساند که برخلاف تصور کتابفروش، دیدار شهاب و ثریا از قبل برنامهریزی نشده و کاملن تصادفی است. به عبارت دیگر، حضور دختر رئیس در روایت تأثیر مستقیمی بر توسعه شخصیت یا تحلیل روانشناختی شهاب و ثریا ندارد و تنها به ایجاد زمینهای برای نمایش تصادف و تقارن زمانی میانجامد. چنین نمونههایی از فقدان بازنمایی فعال ذهن در رمان کم و بیش به چشم میخورد؛ به صورتی که شخصیتها و کنشهای فرعی بیشتر نقش ابزار پیشبرد روایت را ایفا میکنند. حتا بسیاری از سکوتها و ابهامهایی که در سطح روایت به چشم میخورند، نه به عنوان ابزار تفسیرپذیری ذهن، بلکه به شکل غیاب معنا عمل میکنند و خواننده با فقدان دادهی روایی لازم برای بازسازی شناختی شخصیتها مواجه میشود.
۳.۲ سطح میانذهنی: گسست شبکهی ذهنها
در سطح میانذهنی، همانطور که زانشاین (Zunshine, 2006: 36-38) توضیح میدهد، ذهنیت شخصیتها تنها در تعامل با ذهنهای دیگر شکل میگیرد؛ هیچ ذهن کاملن مستقلی وجود ندارد و هر برداشت یا رفتار، بازتابی از ذهن دیگری است. در رمانهای چندراوی یا روایتهای متقاطع، خواننده با ترکیب زاویههای دید متفاوت، شبکهای از آگاهیهای متداخل را بازسازی میکند. گنجوی از این شیوه بهره میگیرد و رمان او مانند پازلی تکمیلناپذیر، قطعاتی از روایت را در اختیار خواننده میگذارد تا با پیوند دادن روایتهای مختلف، تصویری کلی از جهان داستانی شکل بگیرد.
استعاره «مستی و بینظارتی» در شعر ایرج میرزا در این سطح به شکل آشفتگی روایی و عدم امکان تشخیص یک واقعیت ظاهری بازنمایی میشود. در واقع، رمان تلاش میکند با پردازش وضعیت ذهنی جمعی، تصویری ارائه دهد که تنها با مشارکت فعال خواننده در پیوند زدن تکهروایتها کامل میشود؛ ذهنی چندپاره و گرفتار در بازتاب متقابل دیگران.
ساختار رمان، بهویژه نامگذاری چهارده فصل با تقطیع کلمات بیت «مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست»، و «بگذارد بجنبد کفل از تو، کمر از من»، نمونهای از این بازنمایی میانذهنی است؛ هر فصل و عنوانی که یک کلمه از این بیت است، مانند قطعهای از شبکهی ذهنها عمل میکند که کنار هم قرار گرفتنشان، تصویری کلی از جهان داستان ارائه میدهد، همانطور که کنار هم قرار گرفتن تک تک کلمات «مستیم و» و «خرابیم و» و … باعث شکلگیری یک بیت یکپارچه میشود. به عبارت دقیق، میتوان گفت تقطیع این بیت در ساختار رمان، قاعدهی رمان را مبنی بر شکلگیری یک تصویر یکپارچه با روایت شخصیتهای متعدد شکل میدهد، اما این قاعده در فصل مربوط به شهاب شکسته میشود. درنتیجه، میتوان گفت که این ظرفیت رمان که بنا به قاعدهی خود رمان وضع میشود، بهطور کامل تحقق نمییابد. شخصیت مازیار/کتابفروش که میتوانست مانند دیگر شخصیتها، شبکهای از آگاهیهای متقاطع بسازد، با انفکاک و اختلال روایی مواجه میشود. به این معنا که مازیار و کتابفروش در تمامی فصلها و با توجه به خردهروایتهای مختلف با یکدیگر تطبیق داده میشوند و به عنوان یک شخصیت واحد از سوی مخاطب شناسایی میشود که با معشوق حورا مادر ثریا بوده است، بعدها ثریا را درگیر رابطه با خود کرده است و در نهایت هیوا و سپس شهاب را به قتل میرساند و جسد مازیار کتابفروش را بهنام دفن میکند. اما در فصلی که شهاب به قتل میرسد، این تصویر با اختلال روایی مواجه میشود، چراکه مازیار (فصل ۱۱) دوست دیرینه شهاب بوده (فصل ۱۰)، اما وقتی که شهاب را به قتل میرساند (فصل ۸)، شهاب او را به عنوان مازیار معرفی نمیکند، بلکه به عنوان کتابفروشی که نسبت چندانی هم با او ندارد، به شکلی که یک گسست روایی خواننده را دچار اختلال شناختی میکند: خواننده نمیتواند تداوم آگاهی میان شخصیتها را بازسازی کند؛ مگر مازیار همان کتابفروش نبود؟
در فصل مربوط به ثریا، انطباق شخصیت مازیار/کتابفروش رخ میدهد: «بیش از چند سال قبل اون کتابفروش رو میشناختم. سالها پیش. پدرم با اون – که نمیدونم میدونی یا نه اسم واقعیش رو، چون اونی که به همه میگه دروغه – توی جلسههای ادبی آشنا شده بود». (۲۰۲۵: ۸۷)
در فصل مازیار، روایت به گذشته و تعاملات او با دیگر شخصیتها بازمیگردد و چگونگی آشنایی مازیار با پدر ثریا و حورا مادر ثریا روایت میشود: «همون وقتا تو جلسهها یه مردی میاومد که خیلی آدم بدقلقی بود و فقط مینشست و میرفت…». (۱۷۴) «بعد دم ظهر که شد دیدم که زن طرف، که اسمش حورا بود، اومد توی اتاقم». (۱۷۹)، «من مونده بودم باید چه کار کنم. هم دلم نمیاومد که از اون خونه برم و هم نمیفهمیدم با این ثریا چه کنم….» (۱۸۲)
اما در فصل کتابفروش، این انطباق مختل میشود، با توجه به اینکه رابطهی دوستانهی شهاب و مازیار کتابفروش در فصل۱۰ و ۱۱ روایت شده بود: «نوجون که بودم عاشق یه دختره شدم و پام وا شد یه جایی که عاشقا توی شهر ما پاشون بهش وا میشد. به خونهی یه شاعره. اسمش مازیار بود». (۱۴۹) «بالاخره طاقت نیوردم و از مازیار که هنوز شعرم رو دستش گرفته بود، پرسیدم: مازیار، به نظرت شعرم یک کم پراکنده نیست؟» (۱۵۹)، از اون شب مدتی گذشت و من خبری از مازیار نداشتم و خودم هم سرما خورده بودم و دل و دماغی نداشتم که اون رو ببینم. ….(۱۶۱)، «درست همین زمان که من داشتم کمی سر و سامون می گرفتم، مازیار بعد از چند سالی تماس گرفت و گفت که میخواد بیاد تهران…. (۱۶۲).
اما در فصل ۸ وقتی که مازیار کتابفروش به خانهی شهاب میآید تا مچ او را در رابطه با ثریا بگیرد، شهاب او را کتابفروش میبیند و کتابفروش هم او را پسره روایت میکند. «صبح آدرس پسره رو درآورده بودم، برای همین رسوندن خودم تا خونهش کار سختی نبود…» (۱۲۲)، «منتظر بودم که از صدای افتادن اون یارو، ثریا از اتاق بیرون بیاد ولی انگار چنان خواب بود که نشیند. گوشی رو با پیرهنم پاک کردم و گذاشتم توی جیبم….» (۱۲۴-۱۲۵)، «شهاب هم افتاده بود روی زمین و خونین و مالین بود. چوب رو جا گذاشته بودم که خوشبختانه در آخرین لحظه اون رو دیدم و با خودم برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم.» (۱۲۶»
این گسست باعث میشود شبکهی میانذهنی دچار اختلال شود، به شکلی که به جای ایجاد یک شبکهی منسجم از آگاهیهای متقاطع، ذهنها را از یکدیگر منفک میکند و انسجام شناختی رمان مختل میشود. در نتیجه، ظرفیت میانذهنی رمان برای ارائه یک تصویر جمعی و یکپارچه از جهان داستان که قاعدهای بود که پیشتر خود رمان تعریف کرده بود، در فصل شهاب به صورت خاص، دچار گسست و پارگی میشود. درنتیجه، ابهامی که میتوانست یک «بازی روایی» یا پیچیدگی مدرن ایجاد کند، انسجام شبکه میانذهنی را از هم میپاشد و با رها کردن تکههای نامتجانس روایی، انسجام شبکهی ادراکی را از میان میبرد.
۳.۳ سطح خواننده: بازسازی ذهنی و فقدان دادهی شناختی
در سطح خوانندهمحور، معنا از طریق بازسازی ذهنی خواننده تکمیل میشود. همانگونه که زانشاین تأکید میکند، خواندن روایت تمرینی برای ذهنخوانی است؛ خواننده از نشانههای پراکنده، طرحوارهای از انگیزهها و تضادهای فکری شخصیتها را میسازد. به باور او، خواننده با بهکارگیری ذهنخوانی روایی از اعمال و گفتار شخصیتها به انگیزهها و طرحهای ذهنی آنها پی میبرد.
در این رمان، یافتن نشانههایی برای انگیزهها در بسیاری موارد دشوار است، از جمله انگیزهی ثریا در کودکی برای رابطه با مازیار که نمیتواند به بداخلاقی پدر محدود شود، انگیزهی پدر به دعوت کردن مازیار و کشتن زن دوم، بیشتر تصویری مالیخولیایی است که بستر روایی آن ناقص است و همچنین انگیزهی دختر رییس از مشاجره با خیاط و سوار کردن امید و گشت زدن در خیابان که بیپشتوانه باقی میماند. دختر رییس نه تنها بهمثابهی «مغبوبهی ناآگاه» شعر ایرج میرزا بازنمایی نمیشود، بلکه به نشانهی حذف ذهنیت و از همگسیختگی شناختی روایت بدل میگردد. دختر رئیس، با حضورش، نه مکمل استعارهی حیله است، بلکه نشانهی فقدان و عدم دسترسی خواننده به درهای ورودی درون شخصیتهاست. درنتیجه بازسازی جهان ذهن او برای خواننده دشوار است؛ خواننده در موقعیتِ «شاهد غایب» شعر ایرج میرزا قرار میگیرد – کسی که باید ذهنهای گسسته را به هم پیوند دهد اما نقصان دادهها او را با شکست مواجه میکند. به عبارتی، خواننده در مواجهه با روایتهای ناپیوسته و شخصیتهایی خودراوی (روایتگر مستقیم خود)، قادر نیست طرحوارهای منسجم از ذهنهای متخاصم بسازد.
از دیدگاه مارک ترنر، معنای روایت در توان خواننده برای ترکیب لایههای ادراک، تجربه و کنش شخصیتها در یک طرحواره ذهنی یکپارچه نهفته است؛ روایت هنگامی معنا مییابد که ذهن خواننده بتواند از لایههای ادراک، تجربه و کنش برای بازسازی یک روایت کلان استفاده کند. در رمان گنجوی، این یکپارچگی، بنا به تقطیع شعر «حقه» در سرفصلها که قاعدهی خود رمان نیز هست، تا حدودی از هم گسسته میشود: فصلها بهجای آنکه شبکهای از تجربههای ذهنی باشند، گاهی به مجموعهای از گفتارهایی بدل میشوند که خود راویان به خواننده القا میکنند و تضاد آنها با روایتهای دیگر، تصویر متفاوتی را ارائه نمیدهد. خواننده نمیتواند لایههای ذهنی و عاطفی شخصیتها را شناسایی کند؛ در نتیجه، برخی از خردهروایتها تجربهای از گسست تلقی میشوند، نه از بازتفسیر و فهم دگرگونهی جهان داستان.
—————-
فایل صوتی سخنرانی دکتر لیلا صادقی:
——————-
فهرست منابع:
میرزا، ایرج (جلالالممالک)، دیوان اشعار ایرج میرزا، دسترسی از طریق وبگاه گنجور:
گنجوی، مهدی (۲۰۲۵)، مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست، تورنتو: نشر آسمانا.
Palmer, Alan. (2010). Social Minds in the Novel. Columbus, OH: Ohio State University Press.
Zunshine, Lisa. (2006). Why We Read Fiction: Theory of Mind and the Novel. Columbus, OH: Ohio State University Press.
Herman, David. (2002). Story Logic: Problems and Possibilities of Narrative. Lincoln: University of Nebraska Press.
Gerrig, Richard J., & Bernardo, Antonio B. I. (1994). Readers as Intuitive Psychologists: Narrative Comprehension and the Attribution of Mental States. Discourse Processes, 18(2), 107–۱۲۴.
Turner, Mark. (1996). The Literary Mind: The Origins of Thought and Language. New York: Oxford University Press.
——————
پینوشتها:
[۱] intra-textual level
[۲] intermental level
[۳] readerly or cognitive reconstruction
[۴] mind-reading
گزارش رونمایی رمان مهدی گنجوی در ونکوور – ۲
گزارش رونمایی رمان مهدی گنجوی در ونکوور – ۳
گزارش رونمایی رمان مهدی گنجوی در ونکوور – ۴




















