تفحصی در نظریهی ادبی فراگفتاریک
شکل سایماتیک واژهها هم میتواند در خور توجه باشد، آیا میتوان با استناد به سایماتیک مواد که در موجهای مثبت و منفی، اشکال مختص به خود را میگیرد، اینطور بیان کرد که واژهها هم در موجهای منفی و مثبت، اشکال مخصوص به خود را میگیرند؟
بدین معنا ظرف پذیرش فرم در ساختار شعر از واژه آغاز میشود، یعنی برخی کلمهها با بار منفی، موجهای منفی میسازند و این موج در فرمدهی نهایی شعر موثر است، تلاقی و تلاطم موجهای منفی و مثبت درهم بار معنایی یا معناگریزی کلیت شعر را به دوش میکشد.
سایماتیک واژهها در حقیقت شناخت شکل و فرم شعر را در بطن کلمه، آسانتر میکند، گاهی این فرمها به قدری نامنظم مینمایند که از خود میگریزند، فرار از اشکال نامنظم میتواند به شکلی منظم بینجامد و فرار از اشکال منظم میتواند به شکلی نامنظم بینجامد!
خیلیوقتها در نتیجهی این تضاد ساختاری، اشعاری دفرمه بوجود میآید که در هیچ فرمی نمیگنجند، اینجا در حقیقت واژهها از ظرف متشکل معنایی خود خارج میشوند، شاید سایماتیک فرمی این اشعار، در بستری از اشکال پیچیده و خارج از متن شکل میگیرد، مثل نقاشیهای سورئالیستی که گاه از بوم خود خارج میشوند و فضای محیط را به هم میزنند.
این اصل میتواند در مورد ساختارهای منظم هم صادق باشد، به این صورت که در ظاهر ما شاهد فرم منظمی در شعر هستیم اما وقتی وارد سایماتیک واژهها میشویم، میل به خارج شدن را در ارجاعات بینامتنی میتوانیم ببینیم اما چیزی که باعث میشود، شعر منظم به نظر برسد، محدودیتهای فرمی مثل قافیه و ردیف است.
این اتفاق در اشعار کلاسیک فرم را به ضرب قافیه در ظاهر از محدودهی خود خارج نمیکند اما ما میتوانیم در تمام بندها، رقص سایماتیکال قافیهها را ببینیم.
شاید درهمتنیدگی موجهای منفی و مثبت در قافیهها، زندانی خودساخته را در ساختار شکل میدهد که در نهایت به ظاهری منسجم میانجامد.
به همین دلیل بود که واژهها در نهایت این بندهای فرمی را نپذیرفتند و شکل سایماتیک خود را به کلیت متن تحمیل کردند!
سایماتیک واژهها میتواند راهی نو را در شناخت فرم و ساختار اشعار باز کند، بررسی اشکال بوجود آمده از کلمههای مثبت و منفی، در نهایت بدین معناست که شعر در بطن زیباییشناسانهی خود، هستیهای مختلفی را شکل میدهد.
ارتعاش یا پالسهای نوسانی، بخش مهمی از ساختار مغز را تشکیل میدهند و وظیفهی انتقال این پالسها بر عهدهی نرونها و سیستمهای عصبی موجود در روان آدمیست.
اگر دقت کنیم ساختار مغز کاملاً متفاوت از بقیهی اندامهای انسانیست، ما مرکزی از غشای متمرکز در جمجمه را داریم که توسط رشتههای عصبی مانند سیمهای برق، به سراسر بدن میروند و همهی کارکردهای مهم بدن، تابعی از ارتعاش روانی ماست که در این رشتههای عصبی نهفته هستند، بنابراین تکانههای عصبی در انتقال احساسات و کنش رفتاری ما نقش موثری دارند.
یکی از تکانههای مهم که مورد بیتوجهی واقع میشود، واژههای برانگیخته در کلام و گفتار ماست، ناحیهی بروکا (Broca’s area) در بخش جلویی (پیشانی) نیمکرهی چپ مغز، مسئول تولید واژهها و گفتار (زبان) و حرکت (ارتعاش) آنهاست.
بنابراین حالات روحی و روانی ما در تولید ارتعاش زبانی بسیار مهم خواهد بود، از اینجا میتوانیم بفهمیم که چرا عنصر درد در آفرینش (هنری) شعر اهمیت بسزایی دارد.
درد یکی از تکانههای مهم سیستم عصبیست که باعث ایجاد ارتعاش در انتقالدهندهها و نفوذ آنها در کلام میشود، برای همین است که شاید حالات روحی مخرب برای نقشآفرینی زبان در کسوت نوشتار نویسنده یا شاعر، مانند موتور محرکهایست که قلم را از پستوهای دردآور ذهن و جسم، بیرون میکشد!
اکثر آثار ماندگار در حوزهی ادبیات از این الگوی دردآویزی که توسط مغزمان تولید میشود، بهره بردهاند.
یعنی تکانههای عمیقتر نتایج مطلوبتری در بازآفرینی قلم داشتهاند، روان لرزش شناسی زبان در حقیقت به سراغ همین حالات روحی و روانی نویسنده میرود که در مغز و جسم او به واژهها رسیدهاند.
این مسیر دگردیسی خاص خود را به همراه دارد که بار روانی آن سنگین است، فشارهای روحی و روانی در تبدیل ذهنیت روایی در مغز، به سطرهای روایتشده با لرزشها و تکانههای بسیاری مواجه میشود، به همین دلیل مخاطب میتواند خود را همذاتپندار با نتایج این دگردیسی بداند، چرا که خود او نیز همین تجربههای روحی، روانی را از سر گذرانده است.
در ادامهی سایماتیک واژهها که بیارتباط با روان لرزش شناسی زبان نیست، میتوان تصویر بهتری از فرم و ساختار اشعار و ارتباط روانی واژهها در متن و همچنین نگرش روحی نویسنده، داشت.
این تصویر اجمالی کمک میکند تا موجودیت زندهی زبان در بخشهای کمتر دیده شده از ذهن و روان درک و تجربه شود.
آران طالبی




















