UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

گپی درباره کتاب باربودا

گپی درباره کتاب باربودا

مشخصات کتاب:

نویسنده: سپیده زمانی

ویراستار: سایه اقتصادی‌نیا

صفحه‌آرا: سعید کاوندی

طرح جلد: گلریز گرگانی

ناشر: انتشارات بدون

چاپ اول: ۱۳۹۶

سعید منافی

خواندن کتابی با ۹عنوان داستان کوتاه و در کل ۸۰ صفحه، مطالعه‌ای کم‌زمان‌بر و آسان است که می‌توان ۲ ساعت دلپذیر برای خود ترتیب داد. چند روزی است که باربودا در تبریز است. از عجایب ادبیات همین است. جابه‌جایی مکان‌ها بی‌آنکه جغرافیای موجود به هم بریزد. باربودا چه‌قدر از تبریز فاصله دارد؟ مسیر هوایی حدودا ۱۹ ساعت و ۵ دقیقه است. جزیره‌ای کوچک با بیش از ۷۰ هزار نفر جمعیت. مکان در این کتاب به اندازه‌ای اهمیت دارد که خالق اثر ۹ عنوان داستان کوتاه را تحت عنوان باربودا در یک مجموعه منتشر کرده است. انتخاب عنوان باربودا برای این مجموعه داستان تنها یک اتفاق معمولی و بی‌ربط به داستان و اتفاقات است یا نویسنده با انتخاب باربودا قصد رساندن مفهومی را داشته است؟ سوال کلی‌تر می‌تواند این باشد که باربودا نماد و نشانه‌ی چیست؟ و یا بین باربودا و خاورمیانه‌ی سرشار از ضد و نقیض می‌توان رابطه‌ای کشف کرد؟…

سایه اقتصادی‌نیا، ویراستار این مجموعه داستان کوتاه کار سختی در مواجه با اثر داشته‌اند. به عنوان خواننده کاملا متوجه حرکت روی لبه‌ی چاقوی متن هستم. اثر در سه محور در حال چرخش بود. سفرنامه، خاطره‌نویسی، داستان. اما در نهایت خود را در محور داستان تثبیت کرد. نقش ویراستار اثر قابل لمس و درک است. فارغ از این‌که راوی چه کارکرد و تعریف اجتماعی در داستان داشته، حالت عجیب و سریال‌گونه‌ای دارد. راوی دردمند است. راوی همیشه درد دارد. دردی عجیب و موذی هم‌چون یک خاورمیانه‌ای.

«عصر که به خانه برمی‌گشتم، بی‌دلیل احساس کسالت داشتم. فکر کردم شاید راه و سفر خسته‌ام کرده. دست چپم کمی درد می‌کرد.» ( صفحه‌ی ۱۰ سطر ۱۸) یا «درد امانم را بریده بود. از قلبم می‌گرفت و پخش می‌شد در قفسه سینه.» (صفحه‌ی ۲۵ سطر اول) و بسیار جاهای دیگر متن که درد حضور دارد و در یکی از این داستان‌ها درد از راوی دور شده و در جان یکی از شخصیت‌های داستان می‌افتد. این اتفاق در چهارمین داستان با عنوان «باربودا» و بر سر «اشلی» از شخصیت‌های داستان می‌افتد.

کتاب در اولین خط روایتی، با خود چموشی طبیعت را مهمان آدم می‌کند. باد و طوفان و باران و سیل و … در داستانی گرفتار می‌شویم که حس و حال ناامنی و افتادن هر اتفاقی بد ممکن است. تلفن‌ها و اینترنت و برق قطع می‌شوند آن هم در شرایطی که به شدت نیازمند به آن هستیم. «در پیام گروهی نوشتم: – پنجره‌ها داره از جا کنده می‌شه – و فرستادمش، اما ارسال نمی‌شد. اینترنت قطع شده بود.» (صفحه ۱۶ سطر ۱۴) و چند جای دیگر. حتی پلیس هم چندان کارآمد نیست. «تلفنش را برداشت که به پلیس زنگ بزند. قطع بود.» (صفحه ۲۳ پاراگراف دوم) یا «از ساعت دوازده شب اگر هم خبری بود، خبر خوبی نبود. همین هفته‌ی گذشته جلو بانک، حساب یک آمریکایی را خالی کرده و سرش را بریده بودند. به جز…» (صفحه ۳۵ سطر ۱۳) و چند جای دیگر متن پلیس به درد نخور است و خطوط ارتباطی دچار ناارتباطی در لحظات حساس و مورد نیاز. جزیره فقط زیباست همین. عنوان اول این مجموعه به زبان انگلیسی انتخاب شده است.Go home  این یک انتخاب ساده نیست. در تاریخ سیاسی باربودا اتفاقی افتاده است که عجیب به نظر می‌رسد.

کریستف کلمب، نخستین کسی بود که از کشورهای اروپایی بر این جزایر پا گذاشت. به همین دلیل این کشور برای مدتی تحت حاکمیت اسپانیا بود. کمی بعد انگلستان آن را تصرف کرد. این جزایر در سال ۱۹۸۱ استقلال خود را به دست آوردند. پس از آن ملکه‌ی انگلیس ملکه‌ی این کشور شد و «وره کورن‌وال برد» نخست وزیر آن. او به عنوان کسی که استقلال را برای آنتیگوآ و باربودا و کشورهای دیگر منطقه دریای کارائیب به ارمغان آورده شهرت دارد. این نوع عجیبِ استقلال یافتن آنتیگوآ و باربودا را «فریور خراباتی» در ضمیمه‌ی طنز روزنامه‌ی قانون به قلم کشید که در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۹۶ در سایت برترین‌ها نیز منتشر شد. بریده‌ای از این طنز به شرح زیر است:

«آنتیگوآ و باربودا برخلاف میل باطنی‌اش توسط کریستوف کلمب کشف شد. مردم این کشور روزی از او پرسیدند: – هی کریستوف کلمب، برایمان از فرنگ چه آورده‌ای؟- کریستوف کلمب نگاه به آن‌ها انداخت و گفت: – یعنی خاک بر سرتون! اون مارکوپولوئه، من کریستوف کلمبم، حداقل منو با رابینسون کروزوئه اشتباه بگیرین!- کریستف کلمب مدتی این کشور را تحت حاکمیت اسپانیا قرار داد. پس از آن اسپانیا این کشور را به انگلستان پاس داد و در سال ۱۹۸۱ این کشور استقلال خود را شوت کرد. چرا شوت کرد؟ زیرا پس از استقلال، ملکه انگلستان ملکه این کشور شد! پس از این نوع استقلال، گاندی خطاب به اهالی آنتیگوآ و باربودا گفت: – یه ذره حیثیت واسه اسم استقلال می‌ذاشتید، کاری که شما با استقلال کردید، عمر‌عبدالرحمان با استقلال نکرد! -»

در نهایت زبان انگلیسی زبان رسمی در باربودا و زبان محلی کریول نیز کاربرد دارد. راوی در این ۹ داستان کوتاه یک زن است و شروع داستان با کلمات انگلیسی. یادآور تاریخ می‌شود. مجموعه داستان باربودا قصد ندارد تاریخ سرزمینی را بازگو کند اما روایتِ تاریخ آن سرزمین و دخیل کردن در فضای داستان را هوشمندانه انجام داده است.

در این مجموعه داستان کوتاه، اسم‌ها عجیب‌ترین انتخاب‌ نویسنده است. مکان روایت شده، جزایر آنتیگوا و باربودا (Antigua & Barbuda) جزایری در شرق دریای کارائیب، شرق جزایر سنت کیتس و نویس و شمال جزیرهٔ مونتسرات، هستند و در باربودا به اسم‌هایی چون: تسنیم، دختر پاکستانی. لیام، گلی، دکتر براون، دکتر مایکل، کاترینا، مانی، دکتر موکتاک، محمد، وکیل خانوادگی در نیویورک و…. که برای لحظاتی آدم را از باربودا جدا می‌کردند.

۹ داستان روایت شده از زبان یک راوی نقل شده‌اند. مولفه و ساختاری زبانی در این ۹ داستان بی‌تغییر است. ساده و معمولی و فاقد ارزش ادبی. اما آن‌چه که به اثر اهمیت ادبی داده است تکنیک داستان‌پردازی سپیده زمانی است. یاد خط‌کش‌هایی می‌اندازد که با بالا بردن یا پایین آوردن، تصویر درونش حرکت می‌کرد. در داستان شماره‌ی ۶ با عنوان «گزارش ناتمام» این تکنیک بسیار عیان مورد استفاده قرار گرفته و در عین معلوم بودن بسیار هم دلچسب می‌شود. تصویر اول، باربودا و تصویر دوم، ایران.

٪۸۲  نژاد آنتیگوا و باربودا را سیاهپوستان، ۱۲٪ را سفیدپوست و ۳٪ را دورگه تشکیل می‌دهند، هم‌چنین دین ۷۳٪ از مردم آنتیگوا و باربودا، پروتستان و ۱۰٪ کاتولیک است. نویسنده، ۸۲٪  و ۱۲٪ را به نوعی مخفی کرده است و از بین ۳ ٪ ، اشلی را انتخاب می‌کند. شخصیتی که در داستان کوتاه باربودا شخصیتی است که اتفاق را رقم می‌زند. حتی از مهاجرین نیز استفاده کرده است. مجموعه داستان باربودا به نوعی تاکید کننده‌ی اقلیت موجود است. حضور اقلیت است. داستان شماره‌ی ۲ با عنوان «عطار» نیز چنین موقعیتی را دارد. در روایتی از داستان باربودا اشلی دچار نوعی تسخیر شدگی می‌شود که باور می‌دهد عقاید همان ۱۰٪ کاتولیک در داستان‌ مورد توجه نویسنده بوده است. اشاره به طلسم و سنگ آسمانی «مولداویت» که در دو داستان این مجموعه به آن اشاره شده است نیز از این دست است. مراسم وودو و یا حتی آقا مصطفی با دو زن و ۱۴ فرزند و ….

در داستان شماره ۷ با عنوان «حیرانی» سپیده زمانی از فضای به شدت محافظه‌کارانه‌ی روایت دور می‌شود و نظرش را درمورد حقوق مدنی با صدای بلند چنین به گوش می‌رساند: «هر چند دقیقه یک بار هم سری به کتابم، که آن طرف‌تر باز بود، می‌زدم. حقوق مدنی. حقوق مدنی از دکتر ناصر کاتوزیان. یک نگاه به صفحات کتاب و یک نگاه به تکه‌های مرغ.» (صفحه۶۳ سطر ۴) نویسنده اما در اغلب اوقات خود را در استعاره‌ها پیچانده است. در مورد سپتامبر با آن حادثه‌ی تلخ تاریخی زیرکانه نوشته است: «هوای سپتامبر هم از همیشه شرجی‌تر و ساکن‌تر بود. در باربودا، علاوه بر رطوبت هوا، پشه‌ها، سوسک‌ها، عنکبوت‌ها، موش‌ها، مارمولک‌ها و خفاش‌ها هم بودند. همزیستی مسالمت‌آمیزی باهم داشتیم، هرچند در سپتامبر رفت و آمد موش‌ها و مارمولک‌ها بیشتر به چشم می‌آمد.» ( صفحه‌ی ۸۵ سطر ۴) این اشاره‌ی فصلی تصادفی نبوده است. در داستان «حیرانی»، صفحه‌ی ۶۲ سطر ۱۴ نوشته است:«خرداد بود. وسط حیاط خانه‌ای روستایی، زیر درخت توتی پیر، کنار اجاقی بزرگ ایستاده بودم. شاخه‌های درخت توت همه حیاط را پوشانده بود. بوته انگوری کنار توت، خود را دور تک‌تک شاخه‌های آن پیچیده بود. سنگینی‌اش شاخه‌های پیر توت را …» خرداد را نمی‌توان با آن اتفاقاتش فراموش کرد با نداهایش.

قلم سرد و بی‌روح سپیده زمانی از اتفاقات خوب به شمار می‌آید. در صفحه‌ی ۶۷ ، سطر ۱۵ می‌نویسد: «قلب تپید و از بین دستان پزشک لغزید و افتاد داخل یخ‌ها. حتما غیر از سرما چیزی حس نمی‌کرد. نه رنجی، نه عشقی، و نه هیچ‌چیز دیگر» گویا واقعا قلب نویسنده‌ی اثر یک قلب پیوندی است و در داستان دیگری نوشته بودند که نمی‌توان عصب قلب را پیوند زد و قلب جدید دیگر هیچ حسی را درک نخواهد کرد. نویسنده از ایران مهاجرت کرده است و این را می‌توان به نوعی پیوند قلب قلمداد کرد. چرا که در داستان دیگر نویسنده به صراحت نوشته است که غربت دلش را چنگ می‌زند. نویسنده‌ی اثر، کیلومترها از ایران فاصله دارد اما در باربودا توانسته ایران را و خاورمیانه را با خود حمل کند و در اثرش هنرمندانه نشان دهد. تاثیر بگیرد و تاثیر بگذارد. جذابیت باربودا در شناختی است که از یک نویسنده‌ی مهاجر به آدم منتقل می‌کند. به جغرافیای عجیب و غریبی است که از زیر زبان نویسنده رد می‌شود.

مجموعه داستان باربودا اولین اثر داستانی سپیده زمانی بود و بسیار امیدوارکننده. اثر دیگری از ایشان با عنوان «اوروبروس» از نشر مهری منتشر شده است که می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای داشته باشد در ادامه‌ی فعالیت‌های ادبی ایشان.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

سعید منافی، متولد ۱۳۵۸ شهرستان خوی، نویسنده‌ی رمان پیرمرگ که در سال ۲۰۱۳ توسط نشر ناکجا منتشر شد.

۲ نظرات

  1. طايف

    جالبه. اول ویراستار و نقش اساسی ایشان در داستان مطرح می شود و بعدا خود داستان!! این برخورد غیر اصولی و خارج از هر گونه استاندارد ادبی است. واقعا جای تاسف دارد. چه به سر نقد کننده های ما امده؟ چه به سر کد های اخلاقی ما امده است؟

  2. شراره یقینی

    سلام آقای منافی و استاد گرامی نقدی بسیار عالی بود نکاتی را از لابلای پنهان روایات چنان بیرون کشیده بودید و در طبقِ نقد نهاده بودید که سبب شد تا دوباره بخواهم کتاب را بخوانم و این بار از دریچه ای که گشودید، در باربودا زندگی کنم…

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: