Advertisement

Select Page

چهار نامه‌؛ شعرهای حسین فرخی

چهار نامه‌؛ شعرهای حسین فرخی

 

نامه ها           

یک

گاهی هم کجا می روی      که زبانم دراز باشد
که هر اتفاقی بیفتد نوشتن     به هر شیوه ای
از خواستن ات و چه طور گفتن زیر باران
شعر را جان بدهد     که عطر و طعم در سطر ها بپیچد
که زیبایی  در اطراف آزادی و اطلسی ها به تاخیر نیفتد
کجا می روی که مشتت را برای جماعتی باز کنی
بگویم بحث رابطه های یواشکی هم نیست    نبوده
چند ساعت و خیس حرف ها ونگاه ها ی گروگر
قهوه ؟ سیگار؟     و شعر خوانی مثلا” آتشی به پاکند
توفانی چیزی ضربه ای کاری تازیانه ای
کجا و به هر شیوه بروی که غریب نباشم
در روایت آواره گی      و شکستن
لابه لای هر چه سنگ سرد و تکراری    چند ساعت
و باران فراوانی بزند وتو سنگر به سنگر کجابروی
وبی ترس کلمه  بریزی که عصیان را وسط جمعیت
به رسمیت بشناسیم     که اتفاقی هم بیفتد
در هر صحنه مناسب و برازنده ی عشوه گری
در هر صحنه ی زبانم را تازه می کنم
درجمع جوانان پوست و گوشت بیرون زده
و ترانه های احساسی چند ساعت تلوتلو معصومیت
ومختصری هم باز     بی خیال سنگ  و آواره گی ها
حرف و نگاه واطلسی را قاطی کنم
و به تفاهم و توافق      در تماس ها بپردازیم
گاهی با هر شیوه و مسلک    کجا می روی؟
من شعر خواستن ات را ای جان می نویسم
جراحت و شفای منی  در این جماعت گاهی.

دو

باحرف هایی از گل سرخ آمده بودی
گاهی پیوندت را تکرار می کردی   قبول!
ودر صدایت برای خواندن زیر باران تعارف نمی خواست
ومن اتفاقات هرشب را در شعر می ریختم
باز هم می آمدی در اطراف حافظ و سیاه چشم
و گل های سرخ می شدی مقابل این جماعت
ساعت چند بود؟ خودمان را به باران می سپردیم
قهوه ی تلخ را دیگر فراموش نکن  لطفا”
جوان آمده بودی که  جای معاشقه هم هست
گرما،عصیانگری، و چه اشتهایی! انتخاب ازمن بود
دستت را بگیرم و در اطراف حافظ برای چند ساعت
با کلماتم تو را بپوشم به قول؟ تو راپر شوم
در کافه های برازنده ی ساز و زن زیر زبانم
در یک برنامه ی زنده و تماشایی برای چند ساعت
که به مرگ عده ای روی صحنه  دیگرفکر نکنیم
جوانان گل سرخ وطن و بی نقص با جسارت
گاهی خودشان را تکرار می کنند تو هم آمده بودی
خلاصه بی نظیر  ،مثال زدنی و از من شعرمی خواستی
هرشب خداوکیلی ای جان و جایی برای مناقشه
نبود و شعر باحق تکثیر کم اتفافی نبودو نیست
تکرار می کردی قبول! زیر باران و ساز و کافه ها
چه قدر سیاه چشم چه قدر موی رها هنرمند شده اند
قهوه ی تلخ خواهش می کنم دستت را بده
حالا که مثلا” دستم روشده و جان گرفته ام
وخیلی وقت است با گل های سرخ قاطی شده ام
وحاضرم همین گوشه ی حافظ ثبت اش کنم.

سه

البته گاهی هم باهدف افتاده اند و خورده اند
به یکی از چشم ها نگاه کن بی هدفی ساچمه ها
خیری ازسرشب خیر هم نبوده که مامور شخصی
حرفش را بزند و ما نفسی تازه کنیم در اطراف
انقلاب و این باران کم اتفاقی نبوده و نیست
برای خودمان جنجال می کنیم و علاقه ها هم
خیلی وقت است شنیدن و خواندن دارند
ساچمه ها زده اند بیرون /   ماقهوه ی تلخ مان را؟
اول شب هم که نگو ردیف شده اند  / ما آتش سیگار؟
می فهمی مشکل یکی دوتا نیست به اندازه ی یک
چشم و کمی پوست تروتازه      سند می گذاریم
ببین  توی هیچ خبری نیامده باهم اختلاف داریم
تهران ما جان می دهد یک عالمه جان داشته باشد
ساچمه ها به هدف می زنند حالم خوب است
ماموران شخصی که شعر به روز را نمی فهمند
زیر باران زده اند     ساعت چنده فلانی؟
باید دست کلمات را بگیرم تا کارشان رابکنند
عاشق شده اند    و برای دیگران تعریف می کنند
آقای فرخی جای شان را به کسی نمی دهند
بگو تاوان دارد تا به قراربعدی برسیم
من هم حاضر بودم خودم را تکثیر کنم در انقلاب
من هم زیر باران گاهی آرام نمی گیرم بلند می شوم
و عکس عده ای را بایک چشم دیگر می گیرم
و می بوسم  از می بوسم اصلا” شما چیزی می دانید؟
خب، تاوان داردقبول می کنم
باید به قرارهای بعدی برسیم.

چهار

نوشتم  بعد از این هوای بارانی و خیابان های رنگارنگ را آوردم
نباید  به این  زودی  تمام می شدند  و بی سوار برمی گشتند
و زن و مرد بازی شان را ناتمام می گذاشتند
برای اطلاع عموم خودم را به اشتراک می گذارم
دوست ندارم تنها بمانم و از رهایی ام بگذرم
خیابان ها را ناتمام و ناچار منقرض نخواستم
واژه ها سرخم نمی کردند     نوشتم خم نمی کنند
من زیر چتر چند ساعت وفت می گذاشتم برای تو
پر از عطر تو می شدم و پوستی از من سرخ؟
استخوانی از من به جا می ماند وشکسته؟
بعد از هوای بارانی  با موهای شوخ دختران جوان 
می چسبید بازی کنند از سر شب خلاصه
سرت را کمی بالاتر بگیر می خواهم در نگاه ات اتراق کنم
اول کار است بگذار گرمم بشود و بعد از باران
بله  قهوه سفارش بدهیم هوایم را داشته باش
من به تو اعتماد دارم آره   با کنار ماه تا بدرت
صحبت می کنم و می نویسم یک گناه
در رابطه ها تازه شده حیف است از یادمان برود صداها را روشن کنیم
تو این جایی با زن و مرد مان در آزادی که به هم ریخته اند
قهوه؟ لطفا” خیال دیگری ندارم شب را دارم کنارمی زنم
دست ها برای نوشتن کافی ست
زبانم را باز می کنم و فریاد می کشم
موهایت را حسابی خیس کرده ای   مصمم از گلویم برخیزم
زمان بندی دیوو دد هم  آشفته شده قبول دارم
ماموران را باز گذاشته اند روی ایمیلم
نکند چیزی برای خواستن ات پیدا کنم
مراقب این گرسنه ها باشید قاطی کرده اند
نفس بکشید من یک تصویر  جامع می خواهم
انفجار و سوار و پوست و گوشت را   در کوله ام می گذارم
هجوم عده ای را جلو می آورم
این یکی زیباترین چشم ها را دارد آدم حسابی
این گناه مختصر را به پای تو می نویسم
ماه وواژه ها دارند اوج می گیرند دلم را باخته ام
سرخی را ظاهر می کنم شایعه نیست
گیر کرده ام هوایم را داشته باش!
با صراحت این حرف ها مشکلی ندارم
بهترم و شب را کنار می زنم
به این همه سرو صورت تماشایی اعتماد کن
بعد از این همه باران لمس آزادی بی مقدمه واقعا” عجیب است  / نیست؟
قهوه؟ می نویسم عطر؟ می نویسم موها؟
پوست فلان شده استخوان؟ می نویسم
زیر نور ماه بدر؟ می نویسم تازه اول کار است.


۱۴-مردادماه-۱۴۰۳

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights