Advertisement

Select Page

شعری از ابوالفضل حکیمی

شعری از ابوالفضل حکیمی

به ما نگاه کن
به سرزمین زوال عقل

مردمی از گرسنگی تو خوشحال
مردمی از گرسنگی خوشحال

فراموش کردم
ساعتم تقویم ندارد
فراموش کردم سرزمینم تاریخ

تازه
این خون تازه است در سلول‌ها
من هرچه به سمت تو می‌آیم انفرادی ترم

انفرادی دکمه‌هایم را باز می‌کند

تشخیص این سینه
تشخیص قفسه‌هاست

خالی از کتاب اند
آنها که ما را می‌کِشند

ما را می‌کُشند
و
دیوارها عکس دسته جمعی می‌گیرند
و
سال‌ها بال‌ها سکوت می‌کنند

خلوت می‌شوم
و
خلوت می‌شوم صدای بلند را

شما روی تخت‌هایی
که
پا ندارم
استراحت می‌کنید

کاغذهایمان را خمیر
نان‌هایمان را آجر

رو سیاه می‌شوند دیگ‌ها
از
کتاب‌های سوخته
و
ادامه می‌دهید
به خیابانِ داغ
به
بیابان و زاغ

و
تقویم ندارد ساعتم

نشت کرده در من نبودنت

به ما نگاه کن
سرزمین زوال عقل فراموش کرده تاج و تختت را

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights