UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

ترجمه چند شعر از آتیلا ژوزف

ترجمه چند شعر از آتیلا ژوزف
آتیلا ژورف

آتیلا ژورف

شهرگان: آتیلا ژوزف متولد ۱۹۰۵ یکی از بزرگ‌ترین شاعران مجارستان است. دوران کودکی‌اش در بحبوحه جنگ؛ از هم پاشی خانواده و تنگدستی و آوارگی به‌سختی گذشت. او تحصیلاتش را بعدها در سوربن و وین ادامه داد اما به خاطر لحن عصیانگر و نوع نگاهش به زندگی و انتقاد از جامعه‌ای که در زندگی می‌کرد از کار تدریس برکنار و محکوم به انزوا شد. آتیلا ژوزف با روحی عصیانگر و زبانی پرشور و سرشار از بدعت‌های تازه همیشه شیفته و ستایشگر آزادی و عدالت و در جستجوی عشقی بی‌پیرایه بود. نوآوری‌های شجاعانه او در موسیقی و زبان شعرش حتا استادش را به حیرت و تحسین وا می‌داشت. ایده‌ها؛ تصاویر؛ و سطرهایی که با طرح مفاهیم متضاد شعر را به‌سوی معناهای تازه و متفاوت هدایت می‌کرد. شعرهای او در نگاه اول آهنگین و پرقدرت و بشدت روان طبیعی حتا گاه زمخت به نظر می‌رسند اما زبان سرشار و زنده و صمیمیت ژرف او در بیان تجارب عاطفی بسیار تأثیرگذار است او در طول عمر کوتاه خود اشعار بسیاری سرود که شعر مجارستان را به‌سوی افق تازه‌ای برد. در سال ۱۹۳۷ او در پی افسردگی شدید خود را زیر چرخ‌های قطار انداخت و با مرگ او شعر مجارستان یکی از درخشان‌ترین چهره‌های خود را از دست داد.

۱

هفتمین

اگر می‌خواهی پایت روی زمین محکم شود

باید هفت بار از نو به دنیا بیایی

یک بار در خانه‌ای که می‌سوزد در آتش

یک بار در سرمای چشمه‌ای یخ‌زده

یک بار در قلعه‌ای بین دیوانگان

یک بار در کشتزاری که سبز می‌شود

یک بار در طویله‌ای پر از تپاله و پشگل

بعد شش جیغ و گریه‌ی تولد

هفتمین و آخرین نفر دیگر خود تویی

اگر دشمن‌ها دورت صف بستند

مثل هفت مرد باید با آن‌ها روبرو شوی

یکی آن‌که می‌رود به تعطیلات آخر هفته

یکی صبح اول وقت پرتلاش و پرکار

یکی دمدمی‌مزاج و اهل خوشباش

یکی آن‌که دست و پا می‌زد تا شنا کند

یکی بذر و درخت می‌کاشت در بیشه‌ها

یکی پشت و پناهش افتخار اجداد

بعد از تمام این فوت‌وفن‌ها

هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی

اگر می‌خواهی معشوقه‌ای پیدا کنی

با چهره هفت مرد باید به دنبال او بگردی

یکی آن‌که با حرف دلگرم و رامش کند

یکی برای خرده ریزِ خرج و مخارجش

یکی شریک آرزوها در خیال و رویایش

یکی برای آن که زیر دامنش حفاری کند

یکی تا به چنگ و قلاب به او بچسبد

یکی مثل زنبور روی شیره گل دورش وزوز کند

هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی

اگر همه چیز طبق آنچه نوشتی اجرا شد

با هفت مرد تو در خاک خواهی خفت

یکی زیر پستان پرشیر مادرش آسوده

یکی به سینه زنی دیگر چنگ می‌اندازد

یکی بشقاب‌های خالی را پرت می‌کند

یکی تا زمان مرگ در جدال و پرکار

یکی تا پای جان برای مردم فقیر می‌جنگید

یکی نگاه ماتش تمام شب‌ها به ماه گردون

همین دنیا هم سنگ قبر تو خواهد شد

هفتمین و آخرین مردی که باید خاکش کنی دیگر خود تویی

[clear]

۲

نه پدر دارم نه مادری

نه خدا نه سرزمین

نه گهواره و کفن

نه بوسه؛ نه عاشقی

[clear]

حالا سومین روزاست

هیچ غذایی نخورده‌ام

همه قدرت رنج‌ها؛ بیست سال عمرم

همه را می‌فروشم

[clear]

اگر هیچ‌کس خریدار آن نباشد

با این قلب پاک (حرفه‌ام کلمه‌ها)

دیوی آن را خواهد خرید

دست به سرقت می‌زنم؛ قاتل خواهم شد

[clear]

به زندانم می‌اندازند؛ حلق‌آویزم می‌کنند

آن زیر در آمرزشِ آغوشِ امن خاک

گل‌های زهرآلودی جوانه میزند

و از قلب پاکم می‌روید

[clear]

۳

دیوانه شو؛ نترس؛ تو آزادی

چرا که دیوانه‌ها آزادند

و آرزوی آن‌ها مثل میمون سر کوبیدن

به دیواره‌ی قفس تا میله‌ها بلرزند

دیوانه شو؛ بی تعلق و رها؛ بی‌رنگ باش

حماقت پوشاندن این قلب پاک و لبریز است

زیر لای و لجن ته رودخانه مخفی شدن

دیوانه شو؛ از ننگ و تهمت‌ها نترس

نه بازنده‌ای تو؛ نه برنده در کار است

بازی تمام می‌شود پس مانند مرگ ناشی باش

حرف‌های تو بویی از فریب نخواهد داد

آسوده خاطر؛ آزاده و دلیر خواهی شد

یک عالی‌مقام؛ میهمانی دور بساطِ میز

[clear]

۴

لالایی

آسمان چشمان آبی‌اش را آهسته می‌بندد

چشمان بی شمار خانه‌ها نیز بسته می‌شوند

حتا دشت و چمن کنار هم خوابیده‌اند

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

سوسک و زنبور هردو در خوابند

سرهایشان مخفی میان پاها

با جیرجیری جا مانده در عمق تاریکی

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

تراموای غرق خواب

چرت‌زنان و با شتاب می‌تازد

در خوابش طنین زنگوله‌های کوچک

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

ژاکت روی صندلی خوابش گرفت

اشک‌ها خوابیدند در کنج گوشه‌ای

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

توپ و سوت هردو در استراحت

جنگل که جای گردش و بازیست

حتا چشمان قشنگ تو لبریز خوابند

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

امروز دیگر اشکی نمی‌چکد

همه حباب‌های شیشه‌ای مال تو باشند

فقط بگذار پلک‌هایت روی‌هم بیفتند

تو یک خدا خواهی شد. شک ندارم

آرام بخواب کوچولو؛ بخواب

یک مأمور آتش‌نشانی؛ یک سرباز؛ چوپان گله

تو هر سه این‌ها خواهی شد و هرکدام که باشی

نگاه کن! مادرت دیگر به خواب فرورفت

آرام بخواب؛ کوچولو؛ بخواب

[clear]

۵

چقدر من عاشق تو هستم

تویی که خالق سخن هستی

موجا موج طنین تنهایی راهی گشود

از اعماق حفره‌های قلب

تا بیکران پهنه هستی

مانند آبشاری که می‌گریزد از میان خروش و غوغا

آن‌که در سکوت پارهای از من است

هنگامی‌که من فراز قله‌های زندگی خویش

شیون سر می‌دهم و انعکاس هیاهو

سوی زمین و آسمان کمانه می‌کند

نزدیک دوردست

چون من عاشق تو هستم

تو نامادری عزیز دلبندم

عاشق تو هستم

مانند کودکی که مادرش را دوست دارد

مثل سکوتی که عاشق خزیدن به عمق گودی‌هاست

عاشق تو هستم

مانند اتاق‌هایی که عاشق روشنایی

مثل روح که عاشق آتش

مثل تن که عاشق آسودن

عاشق تو هستم

مثل همه فانی‌ها که عاشق بودن تا زمان مرگ

هر لبخندی؛ هر لرزشی حتا؛ واژهای برای توست

در خود نگاهش می‌دارم

همچون زمین که می‌گیرد هر آنچه فروافتد

مثل اسید روی فلزها

ذوب شد تمام هوش و حواسم

اما شکل عزیز و زیبای تو ماندگاِر در ذهنم

پر شد از هستی تو لبریز هر آنچه هست

لرزان و پرشتاب لحظه‌ها گذشتند

اما تو نشست‌های خاموش و بی‌صدا در گوشم

ستاره‌ها برقی زدند و فرو شدند در انتهای تاریکی

اما تو ایستاده‌ای هنوز میان چشمانم

مثل سکوت سنگی ِن درون یک غار

طعم گس تو همچنان

دردهان من باقیست

و دست‌هایت دور لیوان آب

سوسوی رگ‌های ظریف روی دست‌های تو

همیشه و همیشه از نو اینجا دوباره می‌درخشد

[clear]

۶

سوگ

غم در نگاهم می‌سوزد

می‌گریزم چون آهویی پا در فرار

اما آنچه ماندگار؛ خاطراتم همراه منند

ترجیح می‌دادم این قلم بیهوده را زمین بگذارم

و با هر زحمتی به جایش داس تیزی بردارم

در سرزمینم حالا زمانه‌ای دیگر فرا رسید

تهدید تمام صداها؛ اکنون سکوت است

[clear]

۷

لاابالی و خوش‌قلب هرچند یک‌دنده و لجوج

بعله؛ وقتی که آمد؛ درست یا به اشتباه

عاشق غذای لذیذ بود و در قلمرویش

خدا را با همان بلندی شبیه خود کرد

کتی که می‌پوشید از اموال دکتری یهودی بود

والدین عزیزش به او گفتند: گورت را گم کن؛ برو ازاینجا

ارتودوکس‌های یونانی که او مرید آن‌ها شد

برایش کشیش آوردند اما نه هرگز سرود زیبا یا دعای ربانی

زمان مرگش همه غرق افکار شلوغ؛ سردرگم

[clear]

پس حالا بیایید همه به یادش جامی بنوشیم

[clear]

۸

فقط آن‌هایی که شعرهای مرا می‌خوانند

عاشقم می‌شوند و می‌فهمند

در چه هیچستانی من پارو زدم

جایی بی‌نشان و مقصد

که سمت و سویش را کسی ندانست

مگر آن که جادوگر و غیب‌گو باشد

سنگینی سکوتِ پشت رویاهایم

مرا کشید و برد تا بندرهای انسانی

جایی که قلبم

بره‌های معصوم و ببرها را ملاقات کرد

[clear]

۹

آتیلا ژوزف از تخم و تبار

یک آشپزباشی که اکنون

در اقیانوسی درندشت

گل‌های ابدی را با داسش درو می‌کند

زادگاهش”پوچزه بورجا” بود

شهری که بلعیده شد

در پیچ وتاب روده‌های زمین شوری هزار رشته

من عاشق لوکا بودم

لوکا اما عاشقم نبود

سر پناه و سامانم حالا کنج سایه‌هاست

بی‌نشان و اسمی از رفیق و یارانم

زندگی‌ام راحت؛ آزاد و بی درد سر

دوستانم همه در روحم باقی شدند

حالا در ابدیت می‌گردم

ولگردی دیوانه بی خدا و ارباب

[clear]

۱۰

دستت را بگذار

روی پیشانی‌ام

انگار دست تو دست من باشد

از زندگیم دفاع کن

با سنگ و چاقو

انگار زندگی تو زندگی من باشد

عاشقم باش

پرشور و دیوانه وار

انگار قلب من قلب تو باشد

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: