UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از فاطمه ضرغامی

فاطمه ضرغامی

 

۱

یاد


دلتنگی هایم را به هر باغی که بردم
باز یاد تو در آن جوانه زد..
یادت پیچکیست و جانم را درمینوردد
یادت غروب دلگیریست
زمانی که در خانه مدفون شده ام
و قلبم جان میکند
یادت قهوه ی عصرگاهی که ناگهان هوشیارم میکند
و دلتنگی ها بروی سینه ام اوار میشود..
یادت اخرین خداحافظی که نمیدانستیم
یادت اخرین اغوش که نمیدانستیم
که نمیدانستیم چقدر از هم دور می افتیم
و چقدر باید سینه مان تنگ شود
از حجم دلشور ه های دله تنگمان
دیگر یادت همه جا هست
در گلدان تازه شکوفه زده
در تصویرافتاده بر فنجان چای
و در مردمک چشمانم
دیگر هرکجا را که میبینم همه تویی…

 

 


۲

پرواز


دلتنگی هایم را لای کتاب حافظ میگذارم
شاید فالم خوب امد!
تصویر اسمان در فنجان چای ام
مزه ی پاییز میدهد روزگارم!
ولوله ی کلاغ ها شایعه ی تنهایی ام را دهان به دهان میکنند!
چقدر پاییزم در کنج روزمره گی هایم
چقدر بوی باران میدهد اتاقم
دیگر حتی شعر هم افاقه نمی کند
باید من را از قفسش پر بدهم
باید پر باز کنم بسوی ناشدنی ها
بسوی نور
کبوتر غمگین قلبم ارام باش
پر باز میکنی از هر چه پر و بالت را شکست!

# فاطمه ضرغامی

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: