UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

دو غزل از رضا حدادیان

رضا حدادیان

 

 قرص‌ خواب

 

شب آمد و حس می‌کنم حالم خراب است

راه علاج دردهایم قرص خواب است

 

از مرگ می‌پرسم نشان زندگی را

هر چند می‌دانم سوالم بی‌جواب است

 

مانند ماهی‌های سرخ سفره‌ی عید

سهم من از جشن بهاری‌، تُنگ آب است

 

اقرار باید کرد در قانون دنیا

آیینه محکوم است و جُرمش بازتاب است

 

بگذار تا روشن بگویم‌! مثل سایه-

– تنها دلیل بودن من آفتاب است

 

 

 ۲

 

 مرا لبخند ماه وآفتابی مختصر کافیست

پتوی کهنه ای و نیم خشتی زیرسر کافیست

 

تو را دزدیده دیدم بارهاوبارها، آری

تماشای تو ،ای زیباترین! از لای در کافیست

 

غم یک لقمه نان تا اطلاع ثانویی تعطیل

من ومیخوارگی ها، خوردن خون جگرکافیست

 

قدم در راه بگذار، مپرس از چندو چون،ای دل

زمان از دست خواهد رفت،اما و اگر کافیست

 

تو ای هیزم شکن! دست از سرم بردار!باورکن

ندارد جسم من تاب وتوان، زخم تیر کافیست

 

همین امروز و فردا با قطار صبح خواهم رفت

نمیخواهم در این دنیا بمانم بیشتر، کافیست

 

#رضا_حدادیان

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: