UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

دو غزل از میثم حبیبی

دو غزل از میثم حبیبی

غزل ۱

بدم نیامده با تو کمی قدم بزنم

و از لطافت لبخند و بوسه دم بزنم

بدم نیامده یک چند با تو بنشینم

و رسم و قاعده را باز هم بهم بزنم

بدم نیامده با توکمی نفس بکشم

تو دم به من بدهی، در تو بازدم بزنم

به سمت سفره ی رنگین چشمهات پری!

کبوتری بشوم تا پری به هم بزنم

توهی نگوکه نمی خواهی ام اجازه بده-

که سرنوشت خودم را خودم رقم بزنم

-که صادقانه ترینِ دروغهایم را

از ابتدای همین داستان قلم بزنم

-که در نگاه توسیگار دیگری بکشم

و بعد، آهسته تا عدم قدم بزنم…

 

 

غزل ۲

شبیه مرغابی می روم به ژرف ترین

گرفته می شوم از آب، پشت یک پرچین

: “بلند شو!”، و صدای نوازشی آمد:

“بیا عزیز من اینجا کنار من بنشین”

ببین چگونه مرا نوش کرد چشمانت

همان دو مست، سیاه ، آفتابی و سنگین

همان دو پنجره که رو به آسمان باز اند

همان دو مذهب بی فرقه، آن دو تا یک دین

ببین چقدر تماشایی است دستانم

به پای چشم تو افتاده اند باز، ببین!

بگو چه فلسفه ای دارد اینکه کفر مرا

بت نگاه تو تبدیل میکند به یقین

#

کدام جذبه در این قرص ماه پنهان است ؟

که آسمان به امیدش خزیده روی زمین

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: