UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سه شعر از سودابه زنگنه

 

۱

ترافیک احساسات

 

بیداریم،

پریشان تراز

خواب هایم

پاهایم عقربەهایی

که پیوسته

مرا روی خطوطِ

“بیا زندگی کن” می کشند

و من

که هرچه می دوم

به مقصد نمی رسم

خسته در غباری از خاطرات

دهانم را دوخته ام

این روزها در ترافیک،

پشت تابلو،

ایست ها

متولد می شویم

گریه می کنیم

خنده می کنیم

این روزها

زندگی نمی کنیم

و می میریم

و در دسته گل‌های فروش نرفته

در آغوش چهار راهها

پرپر می شویم

خشک می شویم

حتم دارم

اگر درخت بودیم

معامله مان تبر بود

با قلبهایی که

پر از سکوتند!

این روزها

عاشقان

همدیگر را نمی بوسند

می گزند

و با لب‌های خون آلود

تقلا می‌کنند

بگویند

خوشبخت‌اند !!

صورتک‌ها لب‌ها را پانسمان می‌کنند

خون‌ها را پاک می کنند

نوازش می کنند

این روزها

هر شب در آغوش موبایلی می‌خوابیم

صدایمان

فدایت شوم می‌فرستد

و قلب

همچنان سکوت می‌کند

این روزها…

۲

‍”جاده گذشته

 

باز‌گشته‌ام
تاخودم را باخودم ببرم

می دانم دیگر باز نمی‌گردم

در همان کوچه

زیر پلک پنجره

عاشقان را می شمارم

نکند کم شده باشند

مردمان بدون سایه

همدیگر را

در آغوش نگرفته رها می کنند

من چراغ‌های خاموش کوچه را شمرده‌ام

هربار عشقی می‌میرد

هربار صدای پایی کم می شود

کوچه ای که…

در بن بست به وداع می رسد

سکوتم جیغ می کشد

لال می شوم

پرهایم را جا می گذارم

تا پرواز کردن از یادم برود

 

برای یک پرنده

گاهی پریدن مرگ است.

 

۳

جهان موازی


در خواب‌هایم

حقایقی راه میروند

ازجنس آدم‌هایی سرگردان

که سمت نگاهشان

بسوی ناکجاآباد است

 

مردمانی ازجنس نشتر

که دایم درمن

آشوب می شوند

طاعون طاعون

به رودخانه سپرده می‌شوند

کشا‌کش مردمانی بی پاسبان

قانون دریده

کرم‌هایی که در لاشه‌ی هم می‌لولند

 

تنها مرگ جاودانه زندگی می‌کند

ما…

از دو جهان موازی با هم حرف می زنیم

یکی بر خط بازگشتن

یکی بر خط باز نخواهم گشت.

 

#سودابه زنگنه

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: