داستان کوتاه نسکافه
وقتی از قطار پیاده شدم، نمیدانستم ماندن در این روستا چیزی را عوض میکند یا نه. باد برگهای زرد...
Read More
Select Page
فتانه فیروزی | 11 مهر 1404
وقتی از قطار پیاده شدم، نمیدانستم ماندن در این روستا چیزی را عوض میکند یا نه. باد برگهای زرد...
Read Moreفتانه فیروزی | 30 خرداد 1404
«نازکای فردو» هیچکس نمیداند آنجا کجاست، اما من هرشب به آنجا باز میگردم، جایی که دیوارها نفس...
Read More