
یک شعر از مریم یزدانمهر
شب، جنگل، زوزهی گرگها تو، من قهوه میخوریم و کافکا میخوانیم ردّ خون بر برگهای خشکیده فریاد...
Read MoreSelect Page
مریم یزدانمهر | 10 اردیبهشت 1404
شب، جنگل، زوزهی گرگها تو، من قهوه میخوریم و کافکا میخوانیم ردّ خون بر برگهای خشکیده فریاد...
Read Moreمریم یزدانمهر | 3 اردیبهشت 1404
تمام باغچههای کوچه را با دقت نگاه میکنم. زیرلب میگویم: «کاش بتوانم کاجهای کوچک و زیبا پیدا...
Read More