UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

یادداشتی بر رمان «درخشش چشمان کف دستم» نوشته مهدی رئیس‌المحدثین

 

یادداشتی بر رمان «درخشش چشمان کف دستم» نوشته مهدی رئیس‌المحدثین / نشر مهری

 

رمان “درخشش چشمان کف دستم” داستان مردی جوان است در سه مقطع زمانی متفاوت که از زبان خود او روایت می‌شود. مرد جوان در خانواده‌ای بسیار مذهبی بزرگ شده است و پدرش روحانی دینی است. اعضای خانواده او به آنچه تحت عنوان مقدسات توسط پدر به آنها القا می‌شود بسیار پایبند هستند اما راوی که تنها پسر خانواده است هیچ دلبستگی قلبی و عقلانی به‌‌‌این ملزومات دینی ندارد. داستان در یک فصل و با گسست‌‌های زمانی پی در پی میان سه مقطع زمانی روایت می‌شود. در خط داستانی نخست راوی (محمد) پسر خانواده است. او تحت فشار خانواده مجبور است به مقدسات احترام بگذارد اما در خفا هرگز به آنها معتقد نیست. پدر و مادر، هر دو به‌‌‌این امر آگاه هستند و می‌کوشند فرزند ناخلف خود را به راه خود بیاورند.‌‌‌این خط داستانی با مرگ پدر خانواده به هم می‌ریزد و شخصیت راوی مجال می‌یابد تا سبک و سیاق زندگی خود را تغییر دهد.‌‌‌ این تغییر با انتخاب شغل و پس از آن تغییر ظاهر و در نهایت با انتخاب همسری متفاوت با آنچه که فرهنگ دینی خانواده اش می‌پسندند سبب جدایی او از تفکر حاکم بر محیطی است که در آن پرورش یافته است.

خط داستانی دوم، به زندگی ناموفق زناشویی او با همسرش می‌پردازد. شهناز همسری که او برای خود انتخاب می‌کند با فرهنگی کاملا متفاوت، در ابتدا برای او شیرین و جذاب است اما با گذشت زمان، تضاد رفتاری و تفاوت در خواسته‌‌های آن دو سبب می‌گردد از یکدیگر دور شوند. گربه‌‌‌ای که تبدیل به مونس شهناز می‌شود، مورد نفرت محمد است.‌‌‌این خط داستانی نیز با طلاق به پایان می‌رسد.

خط دیگر داستانی، بازگشت راوی به خانه پدری است. مادر درگذشته است و خواهرها نیز ازدواج کرده‌اند. خانه پدری متروک است و محل جولان گربه‌‌ها. راوی در‌‌‌این متروکه به انتظار گربه‌‌ها می‌نشیند تا از آنها به شکل خشونت باری انتقام بگیرد.

این سه خط داستانی در هم گره می‌خورند و نویسنده، داستانش را بصورت گسسته روایت می‌کند. اگر بخواهیم توانایی نویسنده را در شیوه داستان نویسی‌اش مورد تحلیل قرار بدهیم در بعضی از‌‌‌این تغییر زمان‌ها عملکرد بسیار خوبی داشته است و‌‌‌این تکنیک به او کمک کرده است تا داستانش را تا آخر برای مخاطب جذاب نگه دارد. اما‌‌‌این داستان دچار مشکل مهمی‌نیز هست. تقریبا از نیمه داستان تمام داشته‌‌های قصه به پایان می‌رسد و نیمه دوم چیزی جز توضیح و تفصیل بیشتر نیمه اول نیست.‌‌‌اینجاست که شیوه انتخاب شده برای نوشتن داستان، به رمان کمک کرده است تا مخاطب را نسبت به اثر دلسرد نکند و خواننده در پیچش روایت منتظر حادثه‌‌‌ای باشد که هرگز هم رخ نمی‌دهد. نتیجه کار شاید در نگاه اول برای مخاطب راضی کننده نباشد اما احتمالا نویسنده را به هدف قلبی خود رسانده است چرا که او حتما بر‌‌‌این موضوع آگاه بوده است. اما چرا نویسنده چنین رفتاری داشته است؟ پاسخ‌‌‌این مساله در تاویلی است که بر ماهیت داستان می‌توان داشت. راوی قصه همانطور که گفته شد در خانواده‌‌‌ای به شدت مذهبی پرورش یافته است. حفظ آبروی دینی پدر، محدودیت‌ها، اهانت‌‌هایی که بابت‌‌‌این مساله در اجتماع به او شده است و در نهایت سرکوب ساده‌ترین خواسته‌‌های سنی او از محمد فردی ساخته است که حتی وقتی به خواست خود از زندگی پیشین فاصله می‌گیرد، ‌‌‌این دور شدن بدون بسترسازی فرهنگی صورت می‌گیرد. نبود راهنما، عدم درک شدنش توسط اعضای خانواده و نداشتن دوستی که بتواند او را در‌‌‌این تغییرات همراهی کند سبب می‌شود که او بصورت نامشخصی پا به رابطه‌‌‌ای بگذارد که درک درستی از آن ندارد. او شهناز را درک نمی‌کند، تنها جذابیت‌های ظاهری او فریبنده بوده است. پس از مدتی که جذابیت‌های ظاهری نیز عادی می‌شوند، تفاوت‌ها خود را نشان می‌دهند.‌‌‌ اینجاست که رفتارهای شهناز برای او غیرقابل تحمل می‌شود و شهناز نیز در واکنش به‌‌‌این درک نشدن‌ها واکنش‌های دفاعی می‌گیرد که خلاصه آن را در اُمل نامیدن همسرش می‌توان یافت. بازگشت راوی به خانه پدری، بازگشتی استعاری به محیطی است که او در آن پرورش یافته است. خانه‌‌‌ای ویران و متروک که همان خاستگاه رفتارهای اوست. ریشه بازگشت او به‌‌‌این نقطه تاریک را باید از مدتی قبل و زمانی که او هنوز با شهناز زندگی می‌کرد جستجو کرد. صفورا دوست صمیمی‌ شهناز گربه‌‌‌ای از تیره گربه‌‌‌ایرانی (پرشن  کت) را به خانه آنها می‌آورد. ورود گربه به عنوان نمادی استعاری در داستان است. حتی انتخاب نژاد گربه نیز قابل تامل است. گربه‌‌‌ای که نام‌‌‌ایرانی به خود دارد اما گربه خیابانهای‌‌‌ایرانی نیست و نوعی اعیانی و منتسب بودن به فرهنگ غیر در خود نهفته دارد. گربه با نام شهبانو جایگزین محمد در قلب شهناز می‌شود. محمد می‌کوشد شهبانو را نابود کند اما در‌‌‌این راه تیشه به ریشه زندگی خود می‌زند. او علی رغم تلاش برای گسستن از تفکرات حاکم و تحمیلی در دورانی که نزد پدر و مادرش سکونت داشته است، بخشی از آن را همچنان در ذهن خود بصورت نهفته همراه دارد. همین سهم او از گذشته سبب می‌شود در استقلال ذهنی‌اش شکست بخورد و به انزوای شخصیتی، تنفر از تمام گربه‌ها و در نهایت نوعی کنش خشونت بار نسبت به اطراف برسد. راوی در خانه پدری در انتظار گربه‌‌هاست تا از آنها انتقام بگیرد. ‌‌‌این انتقام او، خشونت و نفرتی است که زاییده هراس او از همان بخش نهفته‌‌ای است که از دوران تربیتی خود نزد پدر و مادر به ارث برده است. استیصال او نتیجه عدم درک او از ‌‌‌این حقیقت است.

رمان “درخشش چشمان کف دستم” زبانی ساده و روان دارد. شیوه داستان نویسی را نیز می‌توان موفق دانست. نیاز به پرداخت و ارائه جزییات بیشتر در داستان به شدت دیده می‌شود.‌‌‌ ایجازی که در داستان گویی استفاده شده است رمان را بیش از هر چیز به یک داستان بلند شبیه کرده است. تعداد محدود شخصیت‌ها و تمرکز داستان تنها به روی چهار شخصیت راوی (محمد)، پدر، مادر و شهناز سبب شده است‌‌‌این چهار شخصیت قابل درک باشند اما ماهیت اصلی داستان به سبب نپرداختن به جزییاتی که می‌توانست نویسنده را به هدفش نزدیک کند، در‌‌‌این کتاب مشهود است. در حقیقت برای درک ماهیت اثر خواننده نیاز دارد بیش از آنچه که نویسنده کار کرده است، نتیجه گیری داشته باشد.

رمان “درخشش چشمان کف دستم” با محوریت روانکاوی ذهن و تاثیرات تربیتی، اثری خواندنی است که می‌کوشد به مخاطب یادآوری کند در پس هر شکست، دلیلی نهفته وجود دارد که جز با شناخت و درک آن نمی‌توان به مقابله دوباره با آن پرداخت و به موفقیت مورد نظر رسید. هر انقلاب شخصیتی پیش از وقوع، نیاز به بستر سازی فرهنگی و راهنمایی موثر دارد تا به نتیجه برسد. نبود چنین پیش زمینه‌‌هایی‌‌‌ این برون‌رفت را نه تنها به شُکوه نمی‌رساند بلکه به ویرانی می‌سپارد.

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: