UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

روزی که آینه را آب با خود برد

                                                                                                          

آختامار

هما جاسمی

مجموعه داستان

انتشارات نگاه  1399

 

هما جاسمی

ورود به متن
گاه تصور می شود که وظیفه ی اساسی نقد ادبی جست و جوی معنااست و موضوعات مربوط به این که معنا در کجا واقع شده و بهترین شیوه ی بازیابی آن کدام است نقشی بنیادی در هرگونه نظریه پردازی درباره ی ادبیات دارد.
به همین دلیل است که برای موضوع نیت چنین اهمیت فراوانی قائل می شوند.
با این همه شاید در ظاهر عجیب به نظر آید که هدف اصلی نقد باید رسیدن به درکی از معنای اثر باشد. معمولا وقتی که درباره ی معنی چیزی سوال می کنیم، هدف غایی مان صرفا معنا نیست، بلکه اهداف دیگری را در نظر داریم.
مثلا می خواهیم معنا راهنمای عملمان باشد یا واکنش مناسب را آسان کند یا صرفا موجب رفع سوتفاهم شود.
مسلما معنا مفهومی انعطاف پذیر و چنده کاره است که می تواند گاهی دال بر “هدف” چیزی باشد، یا آن چه چیزی به دنبال دستیابی به آن است.
اما کسانی که در نقد بر جستوجوی معنا پافشاری می کنند و بر معنای معناشناختی یا کاربردشناختی تاکید دارند،چنین القا می کنند که آثار ادبی معماهایی هستند که باید حل شوند، نه تجربه هایی که باید از سرگذرانده شود.
بنابراین پیش از شروع درک و ارزیابی مجموعه داستان آختامار به عنوان یک اثر ادبی، باید بپرسیم آیا نبوغ نویسنده در پرداختن موضوع از حیث تمایز درون مایه ملاک بوده است یا سواد روایت که توانسته در پروردن شخصیت و بازی، اعمال ساختار و نهایتا شکل دادن زاویه ی دید کلی چنین فرایندهای خلاقانه را در نحوه ی روایت تعبیه کند.
به تعبیری نویسنده، مجموعه داستان آختامار را با شخصیت های خاص در زمان و اقلیم های متنوع به نگارش درآورده است ، که اگر هر  خواننده ایی توانش ادبی داشته باشد براحتی درمی یابد ؛مولف اگر چه در تک تک مجموعه داستان ها مانند”آختامار”  و “خانواده ی شورآبادی” و “آسانسور” و… به ایجاز تن می دهد اما همین ایجاز ممارستی می باشد که نشان میدهد چگونه می شود در لایه های زیرین داستان با سطح های غنی و ژرف هم نشینی عناصر متن پیوندی ناگسستنی برقرار کرد .
یکی از آن ها داستان کوتاه “آختامار”است که در آن به یک افسانه ی عاشقانه ی ارمنی اشاره دارد.
در داستان آسانسور بر مبحث مهاجرت تاکید می کند. البته ناگفته پیداست ، حضور ویژه مهاجرت  در داستان کیله شین، گویی مولف با نحوه ی روایت هر کدام از این داستان ها بر تصدیق این مهم صحه می گذارد که همیشه هجرت کردن برای رسیدن بر موقعیت های ایده آل و امکان دستیابی بر یک زندگی مطلوب نبوده بلکه گاهی صرفا برای گریز و گسست از رنج های توانفرسا هم میشود اتفاق بیفتد. درست مانند سرگذشت شخصیت  داستان آسانسور(فاروق و مادرش)  که از یک خانواده ی آواره ی سوری در کشور آلمان پرده برمیدارد .

الهاماین یک واقعیت است که هر خانواده در این مجموعه داستان هم از بحران معنوی در رنج اند هم برسازنده ی مشکلات روحی و گرفتاریهای خانوادگی صحبت می کند.

مولف نیز در مجموعه داستان آختامار با هوشمندی در الگوی نثر به بهترین شکل ممکن ، اصالت اثرش را تضمین کرده آنهم با فرایند بینامتنی به اجرادرآمده که هم موضع خواننده ی واقعی و هم خوانش اصیل را مشخص کرده است.
در حقیقت خواننده مجبور است در پی حقیقت تکنیک بگردد و متنی که مانند روان نژندی عمل می کندرا دنبال کند:به عبارتی  نویسنده ،نشانه ها را همانند “دونات” تصویر می کند؛ شیرینی آمریکایی که در میانه اش حفره ای دارد.(این با فقرات معنا مطابقت دارد) و بنابراین تاویل را مانند میلی شدید به کیکی کوچک می داند؛ میلی که تنها زمانی ارضا می شود که تمام چیزی که در اطراف آن حفره، آن هیچ است، مصرف شود. این میل به خواننده این احساس را می دهد که باید چیزی در متن گم شده باشد. درست شبیه ی رمزگشایی ژن های یک داستان که درگیرشدن مخاطب یا خواننده را بر این فاکتور حیاتی مجموعه داستان به خوبی نشان میدهد.

 

آختامار مجموعه ای از شانزده داستان کوتاه است که نویسنده توانسته در اولین اثر داستانی توجه بسیاری را در داستان های زیر به خود جلب کند:

آسانسور- دوزندگی پاریس- جن های ته حوض- خانواده شور آبادی- کیله شین-پدرم- ماتیاس- پانزده سالگی- آنت و آیلین- ایتالیا- پرده های اسفند- باران- پله های بی انتها- شهربازی- خط صاف- آختامار.

داستان ها بر اساس موضوع پیش می روند و از این بابت در دسته بندی داستان های موضوع محور قرار می گیرند؛ موضوعاتی که به زندگی از زاویه های مختلفی نگاه می شود تا به کلیت داستانی خود برسند.موضوعات و خاطراتی که بیشتر بصورت نوستالوژی خانوادگی در تداعی های راوی اول شخص بیان و خواننده را در سفرهای عینی و ذهنی نویسنده با خود همراه می کند.

از نظر موقعیت مکانی داستان ها به سه گروه تقسیم می شوند:

داستان هایی مثل:آسانسور- خانواده شور آبادی- باران .در خارج می گذرد. که دو داستان آسانسور و خانواده شور آبادی موضوع شان پناهندگان است و باران موضوعی روانی جنایی دارد.

گروه دوم داستان هایی است که در داخل و عمدتا در تهران می گذرند: دوزندگی پاریس- جن های ته حوض- پانزده سالگی- آنت و آیلین – ایتالیا- پرده های اسفند- شهربازی- خط صاف.که البته اختامار در  اصفهان  محله ارامنه ی جلفای اصفهان اتفاق افتاده است.

دسته سوم داستان هایی هستند که در داخل با تداعی هایی در خارج و یا در خارج با تداعی هایی در داخل رخ می دهند: کیله شین-پدرم- ماتیاس- پله های بی انتها- نمونه های این داستان ها هستند.

از ویژگی های با ارزش کتاب نثر و زبان روان داستان ها نشان دهنده تجربیات نویسنده است.و این که نویسنده به عنوان دانای کل ظاهر نمی شود.شخصیت ها و مکان ها و موضوع را بخوبی می شناسد و در آن ها دچار اغراق نمی شود. با جزیی نگری و ایجاد تصویر شما را به سفرهای دور و نزدیک در خاطراتی مشترک شریک می کند. و همین ها با تسلط نویسنده باعث باور پذیری و همدلی خواننده با  نویسنده کمک بزرگی می کند.

اغلب داستان های این مجموعه خاص هستند اما دو داستان آسانسور در ابتدای کتاب و آختامار آخرین داستان این اثر، از تجربه های منحصر به فرد نویسنده هستند.

 

آسانسور

 آسانسور داستانی هولناک از شرایط پناهندگان خاور میانه ای ( سوریه ) است که می تواند برای هر پناهنده دیگری اتفاق بیفتد یا افتاده باشد. پسری سوریه ای بنام فاروق و مادرش( ام فاروق) بعنوان پناهنده در شهر مونیخ آلمان زندگی می کنند. پسرک آسانسورچی  مجتمع مسکونی است که گاهی در بردن وسایل خرید ساکنان کمک می کند . مادرش از طریق کارگری در خانه ها زندگی می گذراند. راوی داستان متوجه می شود که فاروق لال است.از طریق خانم شوارتز در صحبتی که با ام فاروق داشته متوجه می شود که در سوریه دو نفر شبانه به خانه این ها می روند و شوهرش را که در حلب نظامی بوده  سر می برند و بعد هم به مادرش جلو  چشم بچه تجاوز می کنند . بعد این واقعه است که فاروق لال می شود.

در یکی از روزها راوی، فاروق را دم آسانسور نمی بیند . دکمه را فشار می دهد. آسانسور که به پایین می رسد، اول کفش ها و شلوار  سورمه ای چروکیده فاروق را می بیند و بعد فاروق را که بدون کلاه و پیراهنی که تا نیمه از شلوار بیرون زده  است از کابین پا به فرار می گذارد. راوی متوجه می شود که  فاروق موردتجاوز آقای وبر از ساکنان طبقه چهارم قرار گرفته است.چند روز بعد فاروق و مادرش بدون خدا حافظی می روند.

آسانسور نمونه ی وحشتناک و تکان دهنده ای از زندگی آوارگان و پناهندگانی است که در لایه های زیر در جریان است و کمتر بیان می شود. بی رحمی و خشونت  و درندگی انسان در آن دیده می شود. این نمونه کشتار و تجاوز، نمادی از تجاوز جهانی است که هیچ جای امنی برای انسانِ  امروزِ خاورمیانه ای باقی نمی گذارد و او را به زیست دوزخی محکوم می کند.

 

داستان های دیگر

دوزندگی پاریس- جن های ته حوض- پدرم- پانزده سالگی- آنت و آیلین – پرده های اسفند- خط صاف.

ستون فقراتشان خاطرات دور و نزدیک مشترکی است که در تجربه ی نسل های مختلفی است که خواننده را در نوستالوژی های خود از نوجوانی در پانزده سالگی گرفته تا خط صاف در کهن سالی با خود همراه می کند و برایش به تصویر می کشد.در این داستان ها ما تصویر کامل زندگی از زاویه‌های گوناگون در موقعیت های مختلف با تجربه های نویسنده همراه می شویم تجربه هایی که گاه در نوجوانی نسل ماست و گاه در مراسم قبل از عید به هنگام سال تحویل و یا در سفری ذهنی به دنیای جن و پری و یا در سفری با خانواده به رامسر. و یا خاطراتی که از عشق پنهان مادر به آقای ابریشمی داشته، همراه می شویم.

 

 

آختامار

 آختامار یکی از بهترین  داستان های این مجموعه تجربه ای خاص نویسنده است.داستانی چند لایه و استعاری از یک خانواده ارمنی در اصفهان.

لایه اول: داستان فیزیو تراپی پدر

لایه دوم:قنادی آختامار- جلفا- کشیش و کلیسای ارامنه

لایه سوم: افسانه آختامار

لایه چهارم:جانشینی( استعاره)آرلین و جوان دانشجوی فیزیوتراپ

۱- لایه اول یا رآل داستان که تا انتهای داستان ادامه دارد:آقای استپانیان که پاهایش را در بیمارستان گچ گرفته اند به خانه می آورند.(او) هفته ای دوبار برای فیزیوتراپی به خانه آقای استپانیان می آید. راوی داستان( آرلین) هنگامی که در را باز می کند،توجه اش به (او) جلب می شود.

۲- بین صحبت آقای استپانیان و ( او) حرف از قنادی آختامار و کلیسای ارامنه و حروفی که در دست مجسمه کشیش در جلفاست، کشیده می شود.

۳- جلسه بعد ( او) با یک جعبه شیرینی که از قنادی آختامار خریده است به خانه آقای استپانیان می آید.

لایه دوم: قنادی آختامار- جلفا- کشیش و کلیسای ارامنه در جای جای داستان می آید.

لایه سوم با کمک گرفتن از یک باور ارامنه :در صحبت بین آقای استپانیان و ( او) قنادی آختامار به افسانه آختامار  و جزیره ای در دریاچه وان می رویم؛ در جزیره پادشاهی با دخترش به اسم تامار زندگی می کند.یک روز تامار عاشق پسری از مردم عادی می شود. پس از آن هر شب با فانوس به دست لب آب می آید تا پسر شنا کنان به او برسد.شاه وقتی از عشق آنان باخبر می شود می آید و فانوس را به صخره ها پرت می کند.همه جا تاریک می شود.پسر در وسط دریاچه گرفتار و همچنان که غرق می شود داد می کشد:آخ تامار آخ تامار .به همین خاطر بعد از آن اسم جزیره آختامارا می شود.

در  بیان پایان این افسانه توسط آقای استپانیان، آرلین دلش می خواهد که پدر عکس او را  که شش سالگی با فانوس بدست نقش آختامار را در مدرسه بازی کرده به ( او) نشان بدهد. پدر این کار را نمی کند.

لایه چهارم که در اصل زیرین ترین لایه داستان و موازی با لایه اول داستان جریان دارد، در یک جانشینی با لایه دوم داستان قرار می گیرد: اما با نشانه های گاه به گاه از اول داستان،رفته رفته پر رنگ تر می شود:

۱- هیچکس باور نمی کرد ( او)در زاینده رود غرق شده است.ص۱۴۹- سطر ۹

۲- در را که برایش باز می کردم،انگشت های بلندش را می برد لای حلقه های درشتی که روی پیشانی اش افتاده بودند و لبخند می زد: سلام بابا بیدارن. ص ۱۵۰ سطر ۱۰

۳- روی خواب مخمل با ته مدادم اولین حرف اسمش(او)  را نوشتم و دورش یک قلب کشیدم ص ۱۵۱ سطر۱۰

۴- آخرین دوشنبه که در را باز کردم یک جعبه شیرینی به طرفم دراز کرد.روی آن با ارمنی نوشته بود آختامار ص ۱۵۲- سطر۳

۵- منتظر بودم که پاپا صدایم بزند و بگوید آلبوم عکس را بیاور و بعد عکسم را نشانش بدهد و بگوید که ببین آرلین وقتی که شش ساله بود در جشن مدرسه نقش تامار را بازی کرده بود و فانوس دستش گرفته بود. ص۱۵۴- سطر ۱۹-۲۳

۶-هنگامی که آرلین فنجان ها را به آشپزخانه می برد با خودش می گوید:دلم می خواست فنجانش را نشوید. دلم می خواست جای لبهایش را ببوسم.حتی حاضر بودم باز هم استخوان های پاپا بشکند. وقتی فنجانش را بلند کردم زیرش یک یادداشت کوچک بود.ص ۱۵۵- سطر ۸-۱۰

۷- در سی و سه پل اولین قرار را می گذارد:وعده اولین دیدار را در پنجره هفتم گذاشتم ص۱۵۹- سطر ۱۳

۸- ملاقات های ما بیشتر و بیشتر شد.در کوچه پس کوچه های جلفا قدم می زدیم. و توی همه کافه ها می نشستیم و در همه عکس ها بودیم. ص ۱۶۰-سطر ۱۲- ۱۳

۹- اما من از توی همین پنجره های پل به زاینده رود نگاه می کردم که یک روز آینه از دستم رها شد و آب آن را با خودش برد. همان روز بود که او غرق شد.توی همه ی کتاب های پاپا دنبالش گشتم. توی تمام عکس های زاینده رود،توی همه ی عکس های اصفهان. ص ۱۶۱- ۱۶۲ سطر های آخر و اول.

در این جانشینی آختامار در آرلین تکرار می شود نه در آن زمان و مکان در جزیره دریاچه وان که در اصفهان و (او)که غرق می شود نه دریاچه وان که در زاینده رودِ داستانِ آختامار.

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: