داستان موتچان در غار
نویسنده: ماچیکو ناکائوبرگردان از انگلیسی: هادی ابراهیمی رودبارکی نویسنده متن انگلیسی: سوزان...
صفحه را انتخاب کنید
هادی ابراهیمی رودبارکی | ۱۴ مرداد ۱۴۰۳
نویسنده: ماچیکو ناکائوبرگردان از انگلیسی: هادی ابراهیمی رودبارکی نویسنده متن انگلیسی: سوزان...
مژگان مشتاق | ۲۰ آذر ۱۴۰۲
همین الان به من نگاه کن… چی می بینی؟!
مژگان مشتاق | ۵ آذر ۱۴۰۲
واقعاً چقدر دردناکه وقتی شست پاهات هیچ وقت…
مژگان مشتاق | ۱۷ آبان ۱۴۰۲
تو فکر میکنی فک و فامیل مرد عنکبوتی کجا زندگی میکنن
مژگان مشتاق | ۷ آبان ۱۴۰۲
(۳)
-تا به حال به دوستی مورچه و پلنگ فکر کردی؟
مژگان مشتاق | ۲۱ مهر ۱۴۰۲
به انگشت وسطی پای راست ات نگاه کن!
مژگان مشتاق | ۱۲ مهر ۱۴۰۲
می دونستی اگه یکی از لکههای تیرهی زرافه کم بشه هیچکی نمیفهمه جز خودش؟!
شهرگان | ۲۷ آبان ۱۴۰۱
یونیسف در بیانیهای مطبوعاتی به کشته شدن کودکان در جریان اعتراضات ایران واکنش نشان داد و...
مژگان مشتاق | ۶ تیر ۱۴۰۱
۱۵ اینکی: ( با خنده) حیوونای توی کارتونا اصلن با هم قهر نمیکنن! مامان:خب قهر مالِ...
مژگان مشتاق | ۳ تیر ۱۴۰۱
مینو دفتر نقاشی اش را باز کرد تا بعد از مدتها نقاشی بکشد. او با خودش فکر کرد چه چیزی را بکشد!...
مژگان مشتاق | ۶ اسفند ۱۴۰۰
مژگان مشتاق ۱ “خط گم شده” گورا هر روزاز دوستانش می خواست تا خطهایش را بشمارند!...
مژگان مشتاق | ۵ اسفند ۱۴۰۰
تصویرگر: آرتمیس زرکش هفت ساله از تهران_ هنرجوی کارگاه نقاشی افسون لاشایی ۱۲ اینکی: همه ی...
شهرگان | ۴ اسفند ۱۴۰۰
رها فلاح * رها فلاحی (۱) موهایم را که کوتاه کردند؛ قلب من به کنار، با بُغضِ «گُلسرم»...
شهرگان | ۳ اسفند ۱۴۰۰
در ساحلی کنار رودخانهی پر آب و زیبایی سنگهای زیادی زندگی میکردند. وقتی مردم برای تفریح به...
مژگان مشتاق | ۲۲ دی ۱۴۰۰
(۹) اینکی: مامان ستارهها دخترن؟ مامان: چون ستاره اسم دختره – آره فکر کنم دخترن! ...
مژگان مشتاق | ۱۳ دی ۱۴۰۰
مژگان مشتاق (۷) اینکی: مامان ستارهها دخترن؟ مامان: چون ستاره اسم دختره – آره فکر کنم...
مژگان مشتاق | ۲۹ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان چرا تو فقط گنجشک می کشی؟ یه بارم ماشین آتش نشانی بکش! مامان: گنجشک از همه سخت تره!...
مژگان مشتاق | ۱۷ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان تو اصلن اندازه ی من بودی تا حالا؟ مامان: پس نه همین طوری بودم از اول! اینکی:...
مژگان مشتاق | ۱۶ آذر ۱۴۰۰
اینکی: اگه راست میگی مامان بگو چند تا ستاره تو آسمونه؟ مامان: چه میدونم! صد هزار تا…دویست...
مژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان مدادها رو که می تراشیم دردشون میگیره؟! مامان: مگه آدمن که دردشون بگیره بچه! ...