UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

آنجا که جوانه‌ها چنگ می‌زنند!

آنجا که جوانه‌ها چنگ می‌زنند!

احمد عدنانی پور

این روزها در مقطعی قرار داریم که سر خط اخبار، خانه، کوچه، بازار، محل کار، مدرسه، دانشگاه و خلاصه زندگی، برای ما به وقایع ایران گره خورده‌است. وقایعی که با توجه به محدودیت شدید اطلاع‌رسانی تبدیل به جریانی شده که هر روزه، نه فقط در‌ نقاط مختلف کشور بلکه در سطحی جهانی، شاهد واکنش‌های متعدد ‌هستیم.  جریان گسترده‌ای‌ که هربار تعبیر و تفسیرهای متعددی در موردش گفته می‌شود. قصد ندارم در این مطلب‌، وقایع اخیر را مرتبط به جریان خاصی‌ بدانم. بر این باورم که این خیزش، جریان، انقلاب، نه جنبشی فمنیستی و نه صرفاً اعتراض به عملکرد حکومتی بنیادگرا، بلکه بیشتر منازعه‌ای است تمام عیار‌ میان مردم‌ در قامت سوژه ی انقلاب در برابر حاکمیتی‌ که هر لحظه به نابودی‌اش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. از سویی شکل‌گیری چنین جریانی یعنی اعلام رسمی نزاعی بزرگتر علیه تمام تعاریفی که تا‌کنون مورد استفاده بوده!

‌اگر‌ بخواهیم ‌رویاپردازانه‌ به این جریان نگاهی بیندازیم، ‌می‌توان گفت که خط بطلانی خواهد بود بر تمام حاکمیت‌ها!! جریانی که می‌تواند ‌همه‌چیز را به سمت موقعیتی آخرالزمانی سوق دهد‌، اگر در ‌مسیر ‌خودش پیش برود و ‌در ‌پارادایم مخصوص خودش قرار بگیرد.  آن زمان ‌با جامعه‌ای معطوف به ‌”دست آورد”‌ مواجهیم!

سوژه‌های این جریان، این انقلاب شامل کسانی‌است که ‌عمیقاً خواستار تحول به نفع “خود” هستند ‌نه در جهت تحقق اهداف و ایده‌آل‌های دست نیافتنی، بلکه در پی رسیدن به خواست‌هایی با قابلیت فردی و در عین حال قابل تعمیم به عموم‌. در چنین رویکردی، حاکمیت دیگر آن نیرویی نیست که بخواهد مردم را با ایده‌های صوری جمهوری، دموکرات، لیبرال و… صورت‌بندی کند،‌ بلکه برعکس این سوژه‌های انقلاب هستند که با تثبیت حکومت و قانون ‌مطلوب خود قصد دارند حاکمیت خویش را تعریف و تثبیت کنند که ‌در صورت برآورده نشدن انتظاراتشان بتوانند تنها با اراده، هر حاکمیتی را لغو و ‌حاکمیت دیگر را جایگزین کنند!

اگر به این باور رسیده‌ایم ‌که دوره ابداع و تعریف نظریات، ایده ‌و تئوری‌های تازه‌ی سیاسی و اجتماعی به پایان رسیده (‌البته که مدت‌هاست به پایان رسیده) اکنون به دوره‌ای رسیدیم که باید تمامی آن تئوری‌ها و نظریات چه در قالب ‌ایدئولوژی، هژمونی، چرخش‌های تئوریک و…  را فقط می توان دست‌مایه‌ای جهت رسیدن به خواسته‌هایمان قرار دهیم. رویکردی که بیشتر از ‌هر اندیشه‌ای بسیار بازیگوشانه بنظر می‌رسد. چیزی شبیه بازی کودکان، همانقدر سطحی و همانقدر بدون دلبستگی. اسبابی که تنها جهت برآورده شدن منافع موجود یعنی همان بازی، مورد استفاده قرار می‌گیرند و تا زمانی استفاده می‌شوند ‌که کارایی‌شان را از دست می‌دهند. به شکل دقیق تر شکل واژگون همان ساختاری است  که حاکمین در طول تاریخ  با مردمشان انجام دادند. اکنون زمانی رسیده که بالاخره نوبت بازی از آنها گرفته شود!

اگر این موضع را درست فهمیده باشیم، آن وقت می‌دانیم که جریانی چنین متفاوت در ایدئولوژیک‌ترین و استراتژیک ترین و در نهایت ناامن‌ترین منطقه‌ی جهان موردی تصادفی نبوده که مثلاً بخواهد سهمی در وقایع امروز جهان داشته باشد که اگر اینطور باشد، نهایتا می‌شود بخاطر زیست خاص خاورمیانه، آن را به شکل ساده لوحانه‌ی ‌انقلاب زخم‌ها یا انقلاب مو تعبیر ‌کرد. البته که در مورد وجود زخم بر پیکره‌ی این مردمان شکل نیست و می‌توان پذیرفت که زخم‌های خوانش ناپذیری ‌از فرط تکرار و چرک‌های تاریخی‌شان در جان و روح این مردم وجود داشته‌اند. زخم‌هایی که به جایی رسیده‌اند که دیگر به هیچ التیامی اعتماد ندارند. در حالیکه بهتر است به جای استفاده از اصطلاح سوژه‌ی زخم خورده، ‌آنها را سوژه‌های ترک خورده‌ی انقلابی نو بدانیم. سوژه‌هایی‌ که ‌دیگر نمی‌خواهند در نقش ‌قربانی ظاهر شوند، دیگر نمی‌خواهند زخمی بر پیکر خودشان باشند، زخمی بر پیکر جهان پیش رو، جهانی که به طور پیش‌فرض عادت داشت آنها را با زخم‌هایشان تماشا کند. بله؛ هیچ‌چیز خوانش‌ناپذیرتر از چنین زخم‌هایی نیست. زیرا ماهیت زخم معطوف به سوژه‌ی آزرده‌ای است که میزان ‌آسیب و درد را در طول تاریخ  و تا این لحظه متحمل بوده و حالا اگر این سوژه ‌به جایی رسیده که دیگر به هیچ تجویزی اعتماد ندارد، ‌نقطه‌ای که به او اجازه می‌دهد از خودش هم عبور کند. ‌در اقلیت خودش گیر و مرکزیت تو‌سری خورده‌ی خودش گریز کند ‌و تصمیم بگیرد. نه ساختار نظام حاکمیت فعلی بلکه می‌خواهد ماهیت هر نظام سلطه‌ای را  از بین ببرد و ‌ماتریسی از شدت‌ها و شدن‌ها را ترسیم کند. او در حال ‌تحقق رویدادی است که دیگر نمی‌خواهد ‌بدنه‌ی حاکمیت و روند تثبیت قدرت را ‌مورد نقد یا بررسی‌ِ چپ و راست‌های بی‌خاصیت قرار دهد. بلکه قصد دارد چنین ساختاری را از پایه متلاشی کند. انهدامی که همچون مُهری برجسته قرار است تاریخ  خود را بسازد. ‌ماحصل چنین رویدادی «دست‌آورد» است. دست‌آورد جریانی که می‌خواهد ‌فرمانروای خویش باشد. پدیده‌ای  که دیگر مایل نیست قدرتی برای زیست و بودنش تصمیم بگیرد، حاکمیتی آن را احاطه کند و مدام به او بگوید که چه کسی باشد و چگونه رفتار کند. سوژه‌ی چنین انقلابی برایش شکست یا پیروزی اهمیت چندانی ندارد زیرا او به این موضوع واقف است که‌ شکست نه به معنای افول و ‌پیروزی نه به معنای افزایش قدرت، بلکه اوست که بینابین را انتخاب کرده. هر دو را پس می‌زند و هر دو را ‌می خواهد! از این جهت  سوژه‌ی انقلاب جدید ‌را می توان مرکبی از احیا و نوآوری دانست. جنگجویی خردمند که وقتی پیروز می‌شود می‌داند چه شکست‌هایی پیش رویش قرار می‌گیرد و زمانی که شکست می‌خورد چه پیروزی‌هایی به سمتش جوانه می‌زنند.

نقطه‌ی اوج و عزیمت سوژه‌ی چنین انقلابی، زمانی است که او به این باور برسد که هر حاکمیتی با هر سطح و کیفیتی، تنها مجوز دسترسی محدود به منابع و ‌حق حاکمیت را دارد. (دسترسی فقط جهت رسیدگی به خواست ‌انتخاب کنندگان‌) چنین حاکمیتی صرفاً ابژه‌ی مفروضی است که بیم هر لحظه کنار گذاشته شدن را عمیقا حس می‌کند و خوب می‌داند که در چنین فضایی بهترین خدمتکار در خانه می‌ماند و مابقی دفع خواهند شد، دقیقا به‌همان صورت که اندام‌های جنسی عمل می‌کنند، ‌ابتدا جوانه می‌زنند، رکتوم  باز می‌شود، دفع می‌کند و بسته می‌شود، به همین خاطر حاکمیت منتخب تلاش می‌کند بهترین دست‌آورد را داشته باشد‌، دست‌آوردی ‌جهت زنده ماندن، جهت بقا! (‌لازم به توضیح است‌ که اطلاق سوژه، سوژه‌ی دست‌آورد، سوژه‌ی انقلاب و… ‌به معنای‌ واقعی کلمه اصراری به سوژه بودن وجود ندارد. به این خاطر‌ که اصطلاح “سوژه” ‌بیشتر جهت توضیح منش و رفتار‌ به کار رفته و ‌بیشتر نقش همان نقطه عزیمت را ایفا می‌کند. پروژه‌ای جهت توضیح یک حرکت که قصد دارد خود را از دیدگاهی خود‌ویرانگر نشانه برود و توضیح بدهد!‌) ‌اگر ‌بخواهیم دریافت مناسبی از مفهوم «دست آورد» داشته باشیم، می‌بایست ‌معکوس آن را ‌مد نظر قرار دهیم. ‌معادله‌ای ‌که یک طرفش «دست‌آورد» باشد، ‌سمت دیگرش ‌مفهوم «از دست‌دادن» قرار خواهد‌گرفت.

جزیی‌ترین تحولات برای نظام بنیادگرا به معنای «از دست دادن» است. در ساختار چنین نظامی بنیادها مذهبی، ایدئول و در کل احکام آسمانی هستند، شمایلی کامل و دست‌نخورده ‌که هیچ‌گاه به طور کامل محقق نخواهد شد. از این رو ‌تعداد مغفولین و گناهکاران در این ساختار ‌همیشه برابر با کل جامعه خواهد بود. ‌در چنین نظامی تخفیف به معنای شکست در این بین تنها ارفاق ‌تولید گناهکاری دیگر است. گناهکاری که چشم پوشی کرده از گناه دیگران. جنبه ی دیگر «سوژه‌ی انقلاب» ‌بُعد شمایل شکن اوست، زیرا که او به گونه‌ای رفتار می‌کند که تمام بنیادش را از دست بدهد.

بنابراین بی‌راه نیست اگر بگوییم نظام در مقابل کسانی قرارگرفته که تاثیر معکوس آموزش و تربیت او هستند. کسانی که برای رسیدن به خواسته‌هایشان هیچ تخفیفی را نمی‌پذیرند. آنها بدنبال سرنگونی شمایل کلی نظام پیش می‌روند. ‌منظور همان شمایلی است که نظام سلطه ‌با ساختار همیشه دوپاره‌اش علاقه‌ی وافری به تمدید و ترمیم دوگانه‌ی مطلوب‌: «شاه و شیخ» داشته و همواره تلاشش بر این بوده که هر جریان تازه‌ای ‌را اخته کند. چنین نظام سال خورده‌ای اکنون به نقطه‌ای رسیده که گذشته، اکنون و آینده‌اش را از دست رفته می بیند. اینجاست که دستگاه سرکوب شروع به کار می‌کند.

ساز و کار دستگاه سرکوب نظام، چیزی شبیه بازی چکش و موش است. اینطور که نظام‌های ایدئولوژیک به حفره‌های موجود در ساختارشان واقف هستند و انتظار دارند که مخالفشان از همان مسیر عبور کنند و به محض تشکیل جریان یا خیزشی محدود آنها را ابتدا سرکوب و سپس طوری هدایتشان می‌کنند که ‌دوباره در ‌مسیر حفره قرار گیرند و دوباره سرکوب شوند. سیاست سادیستی نظام‌های ایدئوژیک جهت ارضای قدرتشان، راهکاری که هر جریان مخالفی نه یکبار بلکه بارها آنها را ‌از درون ‌اخته خواهد کرد. این در حالی است که اگر هندسه‌ی جریان مخالف تغییر پیدا کند آن زمان ‌جریان دیگری شروع می‌شود که بازی خودش را طلب می‌کند.  بازی‌ای که دیگر نه در ساختار عمودی چکش و موش، ‌بلکه به طور افقی و در سراسر بدنه‌ی نظام در حال پخش شدن است، جریانی که در آن ریشه‌ها اتصال مشخصی به ساقه هایشان ندارند و در نتیجه نیروهای سرکوبگر یا به عبارتی بهتر «ابزار سادیسیتی نظام» ‌از اتصال جریان ایجاد شده و فعالیت‌های موجود سر در نمی‌آورند.  توانایی تشخیص شاخه و زیرشاخه ‌که هیچ حتی توان تشخیص ریشه و ساقه را هم ندارند. موردی که شباهت بسیار زیادی به مفهوم «ریزوم» فیلسوف فرانسوی «ژیل دلوز» دارد و شاید بتوانیم ‌ساختار انقلاب امروز را به نوعی تحقق مفهوم ریزومی دلوز دانست. ریزوم اصطلاحی گیاه‌شناسی است و به نظامی افقی اشاره دارد که معمولا در زیرزمین، ریشه‌ها را بیرون می‌فرستد و خودش از گره‌های متعدد بیرون می‌زند، یافتن ریشه‌ی اصلی ریزوم ممکن نیست. تحقق چنین ساختاری را نمی‌توان با چکش سرکوب کرد زیرا که اصلا موشی وجود ندارد که سر از حفره درآورد. بنابراین ‌دستگاه سرکوب نظام ایدئولوژیک که تا‌کنون هر جریانی را ‌در محوری عمودی می‌شناخته و در نتیجه تنها ضربات عمودی را می‌دانست. بنابر چنین تعریفی نظام و آلت‌های سرکوبگرش در برابر جریانی قرار گرفته‌اند که دیگر نه در محور عمودی ‌بلکه با جریانی مواجهند که به گونه‌ای دیگر در حال‌ شدن است. جالب آنکه که ‌در چنین ساختاری سوژه‌ی انقلاب هم درست حسابی نمی‌داند دقیقا چه روزی قرار است علیه وضع موجود شورش کند. او هر زمانی که مناسب باشد بنا بر تشخیصش همه چیز را به هم می‌زند و زمانی که همه انتظار دارند حرکت دیگری انجام دهد به نظاره می‌نشیند.

سوژه‌ی چنین انقلابی قصد ندارد خودش را به هیچ فراخوانی بسپارد، چون نمی‌خواهد با فراخوان‌ها احضار شود. او می‌خواهد خودش به خودش فراخوان بدهد هر جا و در هر حالتی به همین خاطر شاهد وقایعی که هستیم ‌که مثلا زنی در حال آشپزی سر از پنجره بیرون می‌آورد و شعار سر میدهد و صدایی آن طرف تر در حال انجام کاری دیگر جوابش را می‌دهد، ‌گفتگویی چندین صدایی در چندین جهت که حتی سکوتشان هم گفتگوست. در این میان شاهد آن هستیم که نیروهای سرکوب‌گر نظام خود را ناتوان در انجام وظیفه‌اش (ابزار رفتار سادیستی نظام) می بیند. با بهت و سرگیجه به سمت پنجره‌ها و حصارها شلیک می‌کند. او گفتگو را می‌شنود ولی باید‌ خواست نظام را برآورده کند، نظامی که ‌اولویتش به غیر از ارضاء، خشکاندن جوانه‌ها بوده. اکنون که پی برده از قطع جوانه‌ها به جایی نمی‌رسد و حالا ‌که رشد بی‌وقفه‌ی چنین جریانی را مشاهده می‌کند و در نتیجه نظام بنیادین، فروپاشی را با تمام وجود حس می‌کند. شایع است که در شرایط ملتهب، ترس برای آنان که تا قبل از آن همه چیز را سلامت می‌دیدند ‌تبدیل به ویروسی هراس‌انگیز می‌شود؛ اپیدمی هراس، توطئه، تخریب. چنین موردی نه ‌واگیردار بلکه بیشتر در کسانی رخ می‌دهد که در زیادگی رضایت و مثبتیت وضع موجود به سر می‌برند و زمانی که اختلالی در وضعیت موجود می‌بینند دچار انفارکتوس می‌شوند. ‌موضع این روزهای مسئولین ‌یا افراد وابسته‌ی نظام ‌از این دست است که بیشتر ‌گزاره‌ای است جهت خود ایمنی تا اتخاذ موضعی سیاسی. اقدام اولیه وابستگان نظام این است که زنگ هشدار را به صدا درآورند و‌ مدام از ‌حفظ اتحاد، لزوم ‌انسجام ‌ملی و ازتبعات تجزیه طلبی بگویند. آنها ‌از هر راهی که ‌می‌دانند ‌در مورد تجزیه طلبی و تبعات آن هشدار می دهند. موضعی که در مورد این افراد، انتخاب درستی بنظر می‌آید. زیرا که عناصر وابسته به نظام از ابتدای شکل‌گیری ‌در پیکره‌ای واحد زیست کرده‌اند. پیکری بدون اندام، همچون کرمی که فقط خزیدن‌ می‌داند، کرمی مالیخولیایی که به محض جوانه زدن اندام جدید، چنان به هراس می‌افتد که بی‌محابا آن را قطع می‌کند و ‌همیشه از همه انتظار دارد بابت چنین شجاعتی او را ستایش کنند. چنین موجودی در بطنش، ‌هر بارِ اضافه‌ای را تهدید می‌داند و ‌اکنون یعنی زمانی ‌که در ضعیف‌ترین و ناپایدارترین حالت ‌تاریخ خود قرار می‌گیرد، با لحنی دلسوزانه کشتارهای اخیرش را با خودکشی یا بیماری زمینه‌ای مرتبط می‌داند، لحنی که به هذیان سقوط معروف است. «ما این کار را برای نجات‌تان انجام دادیم… آن جوانه‌ها همه چیز را از بین می‌برند و… آنها هیچ چیز نمی دانند و…»

 بنابراین طبیعی است که در هذیان‌های چنین نظامی ‌و در کالبد چنین کرمی، جوانه زدن هر اندامی ‌عارضه محسوب شود، عارضه‌ای  که بنابر توجیه ساختار اندام کرم، باید هر چه زودتر از بین برود! در چنین بستری، زمانی که معنا و مفهوم کرم‌بودن در حال از دست رفتن است، یعنی دیگر زمان کرم بودن به پایان رسیده، زندگی‌اش به لرزه افتاده و دارد مرگ را با تمام وجود حس می‌کند و ‌هشدار تجزیه‌طلبی میدهد، در حالی که خوب می‌داند در طبیعت جوانه زدن اندام‌های افقی، ‌میل به هیچ‌گونه انسجامی  ندارد، اندام تازه، بدنی تازه و انسجامی تازه را طلب می‌کند. تعاریفی که می‌خواهد حرکات تازه‌تری ارائه دهد. بنابراین هر اندامی که در این بدن جوانه بزند، میخواهد که توانایی حرکت و تصمیمات خودش را داشته باشد تا در نهایت این بدن باشد که به حرکتی انسانی یا لااقل  موجودی که دست و پایی برای حرکت دارد ‌دست پیدا کند. اینجاست که می‌توان گفت: اندام تازه باید به الگوی مرگ و تجزیه‌ی موجود قبلی ‌برسد. البته که چنین روندی با ‌مفهوم زندگی‌، هم‌گستره است. ‌از  بر‌آمدن ‌اندام ‌به عنوان فیگوری جهان‌شمول به اندازه‌ی کافی گفته شد. ‌اندامی که بیشتر از هر اندام دیگری شبیه اندام جنسی عمل کرده ‌که محور عملکردشَ معطوف به دست‌آوردهایش است‌. حرکتی که او را از هر شکل قدرت، حاکمیت و در کل از هر آقا بالا سر در هر شکل ممکن دور می کند‌. آنقدر فاصله می‌گیرد تا هر چه بیشتر به ‌خواسته‌ها و اهدافش نزدیک شود. ‌آن زمان ‌اوست که می‌تواند ویترین و زمین بازی ‌خودش را بسازد و ‌تمام ایده‌های حاکمیتی را در ویترین خود ‌جای دهد. ‌توانایی حس انتخاب واقعی! ‌به این صورت اندام رشد‌یافته تبدیل به سوژه‌ی انتخاب‌کننده ‌می‌شود. در نهایت ‌اوست که ‌انتخاب می‌کند چه گزینه‌ای با چه دست آوردی به التیام زخم‌هایش بپردازد.

از این رو‌ خواست اصلی سوژه‌ی انقلابی، به‌دست‌آوردن اندامی است که  بتواند با آن  وجودش را دست‌خوش «شدن» کند، «شدن» تا جایی که تمایزی بین خود و غیرخود و مفاهیمی چون بیرون و درون دیگر معنایی نداشته باشد. در یک کلام: او می‌خواهد ارباب خویش باشد و منحصر به خواست خویش عمل کند.  ‌درست مانند همان اندامی که از لحاظ عملکرد جایگاه ثابتی ندارد ولی به‌واسطه‌ی‌ همان اندام ‌در نهایت ‌می‌تواند ‌معادله‌ی هر قدرت و هر حاکمیتی را تغییر دهد. ‌از این رو می‌توانیم ‌وقایع اخیر را ‌همچون‌ امضایی ناگشوده، اسم رمزی دانست که حامل نوعی زبان است. زبانی که دیگر نمی‌خواهد گفتگویی با ساختار عمودی تاریخ، تفکر و فرهنگ موجود داشته باشد بلکه اصرار دارد در امتداد خویش و در مسیر دلخواه خود حرکت کند.  او می‌خواهد در این مسیر زندگی کند.  به همین خاطر بخش دوم شعارش زندگی است، در واقع سوژه‌ی چنین انقلابی بیشتر دنبال ‌راه رفتن است و نه پرواز کردن.

چه ریشه‌هایی

چنگ می‌زنند به سنگ

چه شاخه‌هایی

رشد می‌کنند

در زباله و سنگ؟

فرزند انسان!

تو نمی‌دانی و گمان هم نمی‌توانی کرد

چون فقط

کُپه‌ی تصویرهای شکسته را می‌بینی

آن‌جا که خورشید ضربه می‌زند

درخت مُرده سایه ندارد (تی. اس. الیوت)

احمد عدنانی‌پور – اول آبان ۱۴۰۱

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: