UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

هر ایرانی‌تبار دیگری می‌توانست جای سعید ملک‌پور باشد

هر ایرانی‌تبار دیگری می‌توانست جای سعید ملک‌پور باشد

حتی در نروژ هم به این فکر می‌کند که چطور می‌توانست زمان به عقب برگردد، تا یک کاری بکند و به زندان نیافتد، یا اینکه راهی پیدا کند و بفهمد اصلا چرا بازداشت شده بود.

فاطمه اختصاری هنوز هم نمی‌داند که چرا او را گرفته‌ بودند و اتهام‌های سازمان امنیت سپاه پاسداران همچنان برایش گیج‌کننده باقی مانده‌اند.

فاطمه اختصاری در ایران

اتهام‌هایی مانند توهین به مقدسات از طریق آلبوم «ترامادول» ساخته شاهین نجفی. آلبومی که اختصاری نه تهیه‌کننده آن بود، نه موسیقی‌اش را کار کرده بود، نه ترانه‌ای از او در آن استفاده شده بود.

نه حتی از او در بازجویی‌هایش یا در جلسه‌های دادگاه در مورد این آلبوم، چیزی پرسیده بودند.

این مشت نمونه خروار دروغ‌هایی است که در چند سال اخیر، در تلاش فلج کردن زندگی او هستند.

در همین زمینه در شهرگان بخوانید: رنج‌نامه سعید ملک‌پور و عدم دسترسی او به قضاوتی عادلانه؛ هشت سال و نیم زندان بدون مرخصی در گفتگو با مریم ملک‌پور؛ آنکه بازگشت، آنکه ماند و آنکه به قتل رسید: ایرانیانِ کانادایی مسافر در زندان‌های ایران؛ زندانیان امنیتی، سعید ملک‌پور و ایرانی‌تبارهای خارج از کشور در مقابل اتهام‌های غیر واقعی در گفتگو با سیدمهدی موسوی؛ دیدار با سعید ملک‌پور در بند هشت زندان اوین

او که در فرودگاه امام خمینی تهران و در راه استانبول فهمید اجازه خروج ندارد، همراه سید مهدی موسوی به خانه‌هایشان در کرج برگشتند و از آنجا توسط سپاه ربوده شد.

بعد از ۳۸ روز انفرادی و بازجویی هر روزه، عاقبت او به دوره دو ساله انتظار رسید. دوره‌ای که عاقبت با اتهام‌هایی همانند دست دادن با نامحرم، او به ۱۱ سال و نیم زندان همراه با ۹۹ ضربه شلاق محکوم شد.

فاطمه اختصاری در نروژ

او حالا چند ماهی است که به کشور تازه‌اش، نروژ پا گذاشته. زبان نروژی می‌آموزد و در کنار آن، با کشور تازه خو می‌گیرد.

کارهای ادبی را هم بتدریج دنبال می‌کند و اولین کتابش بعد از خروج غیر قانونی‌اش از ایران، مجموعه داستان کوتاهی با عنوان «شنا کردن در حوضچه اسید،» توسط انتشارات اچ‌اند‌اس مدیا منتشر شده است.

هرچند می‌گوید باید بجنگد، چون به زبان فارسی می‌خواند و می‌نویسد و برای حفظ زبانش، همین‌طور برای حفظ ارتباط‌هایش با جامعه، بایستی در هر لحظه با تمامی توانش تلاش کند.

حالا وقتی از سعید ملک‌پور صحبت می‌کند، صدایش همان‌قدر عصبانی می‌شود که وقتی از روزهای سلول انفرادی‌اش می‌گوید.

از یک طرف شاکی است که چطور سپاه، ملک‌پور را بعد از این همه سال در زندان نگه داشته، از آن سو می‌گوید سکوت مردم، روشنفکرها و هنرمندهای داخل و خارج از کشور هم زجرش می‌دهند.

اعترافات اجباری را باور نمی‌کنم

«وقتی سپاه آدم را می‌رباید، بعد بدون وکیل، بدون تفهیم اتهام دوره بازجویی‌اش پیش می‌رود، ماه‌ها زیر شکنجه می‌ماند، انواع و اقسام آزارها – چه شکنجه‌های سفید، چه ضرب و شتمی که بالاخره بر روی آقای ملک‌پور هم اعمال شده – و تحت فشارهای خیلی شدیدی قرار می‌گیرد. وقتی کسی تحت چنین شرایط باشد، من نمی‌توانم اصلا این اعترافات و این اتهامات را باور کنم.»

همچنین اختصاری نمی‌‌داند که چرا بعد از هشت سال و نیم، ملک‌پور شرایط یک زندانی معمولی را هنوز ندارد. به عنوان مثال نمی‌تواند به مرخصی برود.

«آقای ملک‌پور مگر قاتل یا متجاوز است، مگر چه کاری انجام داده که این همه سال در زندان باقی مانده. سپاه از چه می‌ترسد که نمی‌گذارد ایشان بیرون بیاید. قاتل نیست که احساس کنند در زمان مرخصی مشکلی برای جامعه درست می‌کند. به‌نظرم، در پرونده ایشان، یک سری نقض آشکار قانون صورت گرفته که خود سپاه هم می‌داند و به همین خاطر ایشان از حقوق دیگر زندانیان برخوردار نیست.»

اختصاری می‌گوید ترسناکی وضعیت سعید ملک‌پور، یا دیگر زندانیان امنیتی در این نیست که آنها در چنین شرایطی قرار گرفته‌اند، بلکه وحشتناک‌تر از آن، این است که سپاه و دیگر سازمان‌های موازی امنیتی، هر دروغی بخواهند می‌گویند و نگران عواقب آن هم نیستند.

«خیلی وقت‌ها مهم نیست شما چه جرمی انجام داده باشید، مهم این است که شما گرفته بشوید. وقتی بازداشت شدید، در زندگی‌تان سرک می‌کشند و نهایتا یا چیزی پیدا می‌کنند، یا دروغی می‌چسبانند. مثل پرونده من و دیگران که سرشار دروغ‌اند و بدون هیچ ترسی این دروغ‌ها را ابراز می‌کنند. بدون ترس اینکه اگر مردم بفهمند، اگر وکلای حقوق بشر بفهمند که این‌ها کاملا دروغ است. این کارها بدون ترس انجام می‌شود و این است که وحشتناک است. وقتی یک نهادی از هیچی نمی‌ترسد، حتی از مرگ زندانی زیر شکنجه هم نمی‌ترسد، این باید هر کسی را نگران بکند.»

این عدم نگرانی از دروغ‌گویی، به گفته اختصاری، در سکوتی ممکن شده است که از یک سو در بین مردم، روشنفکرها و هنرمندها وجود دارد و از سویی دیگر دامن دیگر دولت‌ها را گرفته است.

بخشی از مردم ما مقصر هستند

سپاه «اولا می‌آید اعترافات اجباری می‌گیرند. بعد آن را در تلویزیون پخش می‌کنند و واقعا به‌نظرم یک عده مردم احمق هم داریم، معذرت می‌خواهم که این صفت را به کار می‌برم. ولی واقعا به‌نظرم یک عده‌ای از مردم جامعه ما مقصر هستند. به‌خاطر اینکه احمق می‌شوند و این اعترافات اجباری را باور می‌کنند. این‌قدر گفته شده، این‌ها تحت شکنجه گرفته می‌شوند. با وعده و با دروغ بازجوها اعترافات را می‌گیرند. ولی تا وقتی مردمی هستند که دارند همچنین چیزهایی را باور می‌کنند، سیتمی هم هست تا از این اعترافات استفاده کند.»

اختصاری می‌گوید در پرونده‌هایی همانند پرونده ملک‌پور، جمهوری اسلامی ایران از اتهام‌های اخلاقی سود می‌برد.

او توضیح می‌دهد که تابویی را که بخش‌های مذهبی یا سنتی جامعه را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، به زندانی وارد می‌کنند و به این شیوه، بتدریج کل جامعه را ساکت نگه می‌دارند.

«وحشتناک‌تر این است که ما هم گول بخوریم و تحت معرض آنچه سپاه و حکومت و جمهوری اسلامی می‌خواهد، قرار بگیریم.»

این برای اختصاری که رنج زندان را به اتهام‌های دروغی کشیده است، دردناک است.

هرچند که او محدودیت‌های موجود را درک می‌کند – و مثال می‌زند، می‌فهمم که دولت کانادا نمی‌خواهد به حکومت ایران باج بدهد – ولی معنای سکوت محض را نمی‌فهمد.

هر کسی می‌توانست جای ملک‌پور باشد

«ولی آدم به چه قیمتی باج ندهد؟ به قیمت اینکه یک نفر را رها بکنیم؟ او را فراموش کنیم؟ نسبت به او بی‌تفاوت باشیم؟ اگر هم (دولت کانادا،) تلاشی کرده، چرا در طول این سال‌ها دیده نمی‌شود؟ ایرانی‌های مقیم کانادا هم همین‌طور، چرا آنها سکوت کرده‌اند؟»

اختصاری می‌گوید هر کدام از ایرانی‌تبارهای کانادا می‌توانست جای سعید ملک‌پور الان در زندان باشد.

هر کدام از آنها، «می‌توانستند یک تابستان به ایران بروند و هیچ در ذهن خودشان جرمی هم انجام نداده‌اند و هیچ اتهامی هم متوجه‌شان نیست. حالا ولی به جای آقای ملک‌پور، آنها می‌توانستند گرفته بشوند. به زندان بروند و تحت شکنجه قرار بگیرند. آنها اعترافات اجباری‌شان در تلویزیون پخش بشود و آنها سال‌ها در زندان بمانند. چرا مردمی که می‌توانند خیلی راحت جای آقای ملک‌پور باشند، هیچ صدایی ازشان در نمی‌آید؟»

اختصاری می‌گوید اگر سکوت در وضعیت یک نفر باشد و مخاطب دقیق نداند که چه می‌شود، سکوت معنا پیدا می‌کند و «اینجا اتفاقا باید سکوت کرد. اگر آدم چیزی را نمی‌داند، چرا بیایی راجع بهش اظهارنظر بکنی؟» ولی بعد از آن، دیگر سکوت معنایی ندارد.

«اما وقتی اعترافات تلویزیونی یک نفر پخش می‌شود. نهادهای حقوق بشری صدایشان در می‌آید که این اعترافات اجباری زیر شکنجه گرفته شده. خودش می‌آید به مردم نامه می‌نویسد و آنها را مطلع می‌کند. تمام خبرگزاری‌های داخلی و خارجی، یک مرتبه شده در مورد این آدم می‌نویسند. بعد از آن اگر سکوت کنی، یعنی که آدم بی‌تفاوتی هستی، یعنی اینکه نمی‌خواهی راجع به این موضوع حرف بزنی و یک دلیلی داری، چون اینجا دیگر بهت همه‌چیز ثابت شده.»

زندان، برای اختصاری صرف یک بحث اجتماعی نیست، بلکه کابوسی است که از گذشته‌ای نه چندان دور همراهش شده و از این شهر به آن شهر، از این کشور به آن کشور، همراه او آمده.

زندگی پیش و پس از سلول انفرادی

اختصاری، حالا در محیط امن نروژ، جایی که دولت او را به‌خاطر نوشته و حرف‌هایش، بازجویی نمی‌کند، زندگی‌اش را به دو قسمت تقسیم می‌کند: آنچه پیش از ۳۸ روز سلول انفرادی بود و آنچه پس از آن پیش آمد. نمی‌تواند وارد جزییات بشود، ولی تغییرها را چنین فهرست می‌کند:

«چه از آن روزهای زندان انفرادی بگیر، از آن لحظه‌های بازجویی بگیر، آن اتفا‌ق‌هایی که توی آن ۳۸ روز افتادند، تاثیرهای آن اتفاقات را بگیر تا آن دو سالی که می‌رفتم دادگاه و هر چند ماه با قاضی بددهنی مواجه می‌شدم که مثل بازجوها با من رفتار می‌کرد. این‌ها را بگیر تا لحظه‌هایی که در فکر فرار بودم.

حکم مسخره ۱۱ سال و نیم زندان و ۹۹ ضربه شلاقم را گرفته بودم و در فکر یک راه‌حل بودم. آیا بمانم و به زندان بروم یا که فرار کنم؟ چه کار کنم؟ چطوری فرار کنم؟ این‌ها را بگیر تا لحظه‌های پناهندگی‌ام در ترکیه را بگیر و تا الان که وارد کشور جدیدم شدم که هنوز نتوانستم با شرایط تازه کنار بیایم و تاثیرهای تمامی این‌ها را بر روحیاتم، خاطرات گذشته‌ام، بر تصورم از این دنیا، از مردم، از خاطره‌هایی که از بوها و طعم‌ها و اتفاق‌ها دارم.

این‌ها را بگیر تا تاثیری که (سلول انفرادی) بر دوستی‌هایم گذاشته، تا تاثیری که بر اعتمادم گذاشته، همه‌ این‌ها فاطمه اختصاری را یک شکل دیگری کرده. تا موهایی که سفید شده. تا خواب‌های بدی که هنوز ادامه دارد. می‌دانی، همه این‌ها باعث شده تا یک آدم دیگری بوجود بیاید.»

هرچند حرف دیگر اختصاری از روزهای زندان، نگرانی از نفوذی‌هایی است که درون جامعه فرهنگی، هنری و در میان روشنفکرها قرار گرفته‌اند و دروغ پخش می‌کنند.

«وقتی از زندان بیرون آمدم، روزنامه جوان (متعلق به سپاه) جرمم را توهین بر مقدسات و توهین بر علیه نظام و دست دادن با نامحرم عنوان کرده بود. غیر قانونی هم بود چون که این اتهام‌ها هنوز ثابت نشده بودند. این به کنار، در این شرایط که خود سپاه و روزنامه‌اش به من برچسب اخلاقی نزده‌اند، آقا و خانومی در شبکه‌های اجتماعی رواج می‌دادند که جرم این خانوم فحشا است. یا می‌گفتند فاطمه زندان نبوده، به شمال رفته بوده. این نیروی تخریبی سپاه بین هنرمندهاست تا یک زندانی را از این طریق تخریب کنند.»

از زندان چشم‌بند بیشتر از همه در خاطر اختصاری مانده، همین‌طور دوربینی که در حمام و دست‌شویی بود.

سی و هشت روز چشم‌بند و بازجویی

موسوی و اختصاری را به بند دو الف زندان اوین بردند، هرچند آنجا از هم جدا شدند و یکی به بند انفرادی مردان رفت و دیگری به بند انفرادی زنان. اختصاری می‌گوید همیشه با چشم‌بند جابه‌جا شده ولی در رفت و آمدها، نقشه‌ای ذهنی از آنجا کشیده است، هرچند نمی‌داند ساختمان‌ها چه شکلی هستند یا آدم‌ها چه قیافه‌ای دارند.

هنوز هم وقتی از زندان صحبت می‌کند، اختصاری از زمان حال استفاده می‌کند تا آنچه افعال گذشته به کار ببرد.

«تو را به یک سلول انفرادی ۱.۵ در ۲ متر می‌برند. در حدی که آدم دراز بکشد و دست‌هایم را که باز کنم، به دیوارها می‌خورند. سه تا هم پتو بهت می‌دهند. نگهبان‌های بند خانوم هستند اما بازجوها که محیط بازجویی و دورتر از سلول‌ها هستند، همه آقا هستند. تمام آدم‌های داخل آن سیستم، مرد هستند.

یک آقایی بازجویی‌ام می‌کرد که بسیار سعی داشت هیچ‌وقت او را نبینم. تمام مدت با چشم‌بند بر روی یک صندلی جلوی دیوار نشسته بودم و ایشان پشت من، پشت یک میز نشسته بود. سوال‌ها را بر روی برگه از پشت سرم بهم می‌داد و من می‌نوشتم و برمی‌گرداندم.»

اختصاری در زندان کتک نخورده است، هرچند می‌گوید مرتبط صدای داد و فریاد از اتاق‌های دیگر می‌آمد و صدای موسوی را مابین صداها تشخیص می‌داد.

«ولی تهدید به شکنجه جسمی، هر روز وجود داشت. یعنی تهدید به شلاق. یعنی هر جمله‌ای که می‌نوشتم، بازجو(ها) می‌گفتند این دروغ است و این دروغت ۲۰ ضربه شلاق دارد و برگه‌ات را پاره می‌کردند. دوباره می‌نوشتم، دوباره همین. این شکنجه روحی‌ای که می‌دانی جواب یک سوال درست است. که می‌دانی داری واقعیت را می‌نویسی. همان را بنویسی و بیشتر از ده بار برگه‌ات پاره بشود و بگویند دوباره بنویس، دوباره بنویس، تا آن چیزی که ایشان می‌خواهد بر روی برگه نوشته بشود.

بعلاوه این رفتار تهدیدآمیز بازجوها، نگهبان‌ها و فضای سلول انفرادی، همه این‌ها می‌توانند شکنجه باشند. آن چراغی که بالای سرت خاموش نمی‌شود. آن محیطی که کثیف و پر مورچه است و تا سرت را می‌گذاری تا بخوابی، موهایت و بدنت پر مورچه می‌شود. این‌ها، همه‌اش شکنجه است.»

بعد از همه این‌ها، اختصاری با افسوس از لپ‌تاپش می‌گوید که حاوی تمامی داستان‌های کوتاه منتشر نشده‌اش، شعرهایش و عکس‌های خصوصی‌اش بودند. لپ‌تاپ بدست او بازگشت، ولی هارد آن را طوری پاک کرده بودند که هرگز نتواند هیچ‌کدام از اموال شخصی‌اش را داشته باشد.

چطور مرتبط با مردمم باقی بمانم

«اگر زندان می‌رفتم، بعد ۱۱ سال و نیم، پیرزنی بیرون می‌آمدم که کاملا با ادبیات خودش بیگانه است. چطوری می‌توانستم از زندگی مردم شعر بگویم، وقتی در قفسی هستم که هیچ ارتباطی با مردم ندارم؟ با خارج شدنم از ایران، تمام ارتباط‌‌هایم با مردم از بین رفت. محیط زندگی‌ام، ارتباطم با زبان – من فارسی صحبت می‌کنم و فارسی شعر می‌نویسم – ارتباطم با این زبان را از دست دادم. خود این‌ها، پناهنده شدن و در غربت زندگی کردن، بر ادبیاتم تاثیر می‌گذارد.»

اینترنت البته کمک دست اختصاری است که تا می‌تواند درون فضای فارسی باقی بماند، همانند دستی که از دور سمت آتش گرفته شده. درنهایت هنوز هم می‌ترسد که شرایط می‌توانست خیلی متفاوت از امروز او باشد.

«ولی شاید آن دختری که در روستا یا در شهرهای کوچک زندگی می‌کند، اگر او تحت این شرایط قرار بگیرد چطور؟ حتی اراذل و اوباش هم چنین کارهایی را نمی‌کنند که سپاه می‌کند. شاید آدم دیگر نتواند به زندگی عادی‌اش برگردد. شاید نتواند جلوی خانواده‌اش سرش را بالا بگیرد. شاید آدم نتواند از ایران خارج بشود، نتواند هیچ‌وقت از خودش دفاع کند و بگوید این محیط خصوصی زندگی‌ام بود. این دروغ‌هایی بود که بهم نسبت داده شد و این جور دیگری نشان دادن واقعیت بود.»

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامه‌نگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی می‌کند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شده‌اند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمه‌اش در سایت‌های مختلف عرضه شده‌اند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وب‌سایت شهرگان منتشر شده‌اند. او فارغ‌التحصیل روزنامه‌نگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیس‌بوک‌اش مراجعه کنید.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: