تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

رنج‌نامه سعید ملک‌پور و عدم دسترسی او به قضاوتی عادلانه

رنج‌نامه سعید ملک‌پور و عدم دسترسی او به قضاوتی عادلانه

شهرگان: هفت سال پیش، مریم ملک‌پور، رنج‌نامه برادرش را از زندان خارج و منتشر کرد. هرچند این نامه قرار بود در ابتدا در قالب دفاعیات سعید ملک‌پور در دادگاه بدوی خوانده شود.

دادگاهی که درنهایت نزدیک به پنج دقیقه طول کشید و در آن تنها خطاب به ملک‌پور، نقل به مضمون، گفته شد که اجازه صحبت ندارد و حکمش اعدام است.

در همین زمینه در شهرگان بخوانید: آنکه بازگشت، آنکه ماند و آنکه به قتل رسید: ایرانیان کانادایی مسافر در زندان‌های ایران؛ هشت سال و نیم زندان بدون مرخصی در گفتگو با مریم ملک‌پور

این دادگاه نزدیک به یک سال و نیم بعد از ربوده شدن ملک‌پور توسط نهادهای امنیتی در تهران صورت گرفت.

سعید ملک‌پور

از آن زمان تاکنون، حکم اعدام ملک‌پور به حبس ابد کاهش یافته است ولی همچنان در پرونده او به جز اعتراف‌های گرفته شده پس از شکنجه، مدرکی وجود ندارد که او را به اتهام‌هایش مرتبط کند.

در این نامه، ملک‌پور خطاب به قاضی می‌خواهد تا اعتراف‌هایش را رد کند، چون در معرض شکنجه گرفته شده‌اند و می‌خواهد او را پیش پزشک قانونی بفرستند.

به گفته مریم ملک‌پور، حتی اگر امروز هم برادرش را پیش پزشک قانونی بفرستد، پزشک آثار ناشی از شکنجه را می‌توان در تن او مشاهده کند. از جمله آثار باقی مانده از در رفتن فک و همچنین آسیب‌های دایمی که به جمجمه او وارد شده‌اند.

ملک‌پور همچنین در این نامه خواستار این شده بود تا یک متخصص آی‌تی از داخل قوه‌قضاییه بیاید و در پرونده او شهادت فنی بدهد. چون از دیدگاه فن‌آوری، سعید ملک‌پور در زمینه اتهام‌هایش کاری نکرده بود به جز اینکه یک نرم‌افزار منبع آزاد (open source) در اینترنت قرار داده بود که دیگر افراد از آن برای ساخت وب‌سایت‌هایشان استفاده کرده بودند.

چنین متخصصی می‌توانست و همچنان می‌تواند بر بی‌گناهی ملک‌پور شهادت بدهد.

سعید ملک‌پور

در آخرین هفته‌های اسفند ماه، کمپینی تازه از کانادایی‌ها، بخصوص ایرانی‌تبارهای کشور، می‌خواهد تا نامه‌ای را خطاب به نماینده محلی‌شان امضا کنند.

این نامه را در اینترنت می‌توان امضا کرد و به جز نماینده محلی، کسی متوجه نمی‌شود که چه کسی این نامه را ارسال کرده است.

شهرگان در ادامه این کمپین، متن رنج‌نامه سعید ملک‌پور را باز نشر می‌کند تا یادآور این باشد که پس از هشت و سال نیم، ملک‌پور همچنان در شرایطی عاری از هرگونه عدالت در زندان است و اجازه مرخصی ندارد.

شهرگان به خوانندگانش یادآور می‌شود که این رنج‌نامه، برای خواننده می‌تواند دردناک باشد. در آن اشاره به شکنجه، حبس و آزار می‌شود. لطفا با آگاهی از این موارد، سراغ خواندن این نامه بروید.

اینجانب سعید ملک‌ پور در تاریخ ۸۷/۷/۱۳ توسط مامورین لباس شخصی سپاه، بدون حکم بازداشت و یا نشان دادن کارت شناسایی در اطراف میدان ونک دستگیر شدم. دستگیری به صورت آدم‌‌ربایی بدون نشان دادن حکم بازداشت و کارت شناسایی صورت گرفت.

پس از آن توسط چند مامور لباس شخصی  در یک خودروی سواری بدون آرم، با چشم‌بند و دستبند، در قسمت عقب (صندلی عقب) قرار گرفتم. یک مامور با جثه بسیار بزرگ با آرنج وزن خود را روی گردن من انداخت و به زور سر مرا پایین نگه داشته بود و مرا به نقطه نامعلومی که به آن دفتر فنی می‌گفتند، منتقل کردند.

در آنجا چندین مامور در حالی که چشم بند و دستبند داشتم مرا مورد ضرب و شتم و فحاشی شدید قرار دادند و به زور مجبورم کردند یک برگه قرار بازداشت و چند برگه که روی آن را پوشانیده بودند را امضا نمایم. با توجه به نحوه انتقال من به دفتر فنی و ضرب و شتم وارده، گردن من تا چندین روز درد می‌کرد و در اثر ضربات مشت و لگد و سیلی، تمام صورتم ورم کرده بود.

پس از آن همان شب به بازداشتگاه دو – الف اوین منتقل شدم و در یک سلول انفرادی به ابعاد ۱.۷ در ۲ متری قرار گرفتم. خروج از سلول تنها ۲ بار به قصد هواخوری و چند بار در زمان‌های مشخص شده، آن هم با چشم‌بند، امکان‌پذیر بود و تنها در سلول اجازه داشتم چشم‌بند از چشم بردارم.

به مدت ۳۲۰ روز تا تاریخ ۸۸/۵/۲۸ در سلول انفرادی بدون دسترسی به کتاب و روزنامه و هر گونه ارتباط با خارج از سلول به سر بردم. در سلول تنها یک مهر و یک جلد قرآن، یک بطری آب و ۳ عدد پتو به من داده شد. پس از آن به مدت ۱۲۴ روز تا تاریخ  ۸۸/۹/۳۰ در بند عمومی دو – الف زندان اوین به سر بردم.

در دوران انفرادی و عمومی هیچ‌گاه ملاقات هفتگی نداشتم و در طول ۴۴۴ روز بازداشت در بازداشتگاه دو – الف، در تمامی ملاقات‌هایی که حداکثر به اندازه انگشت‌های یک دست بود، صحبت‌ها توسط یک مامور سپاه شنود می‌شد و ملاقات‌ها با حضور مامور همراه بود.

تلفن هفتگی نیز در دوران انفرادی به من داده نشد و تمامی تلفن‌ها توسط کارکنان یا بازجوها شنود مستقیم می‌شد و هر گاه راجع به مسائل پرونده با خانواده‌ام صحبتی می‌کردم، تلفن را قطع می‌کردند.

در طول ۴۴۴ روز بازداشت در بازداشتگاه دو – الف بنا به دلایلی که ذیل عنوان می‌کنم هیچگاه امنیت جانی نداشتم و دائما احساس خطر جانی کرده و مورد تهدید بودم.
در تاریخ ۸۸/۹/۳۰ بار دیگر به سلول انفرادی این بار به بازداشتگاه ۲۴۰ اوین منتقل شدم و تا تاریخ ۸۸/۱۱/۱۹ یعنی ۴۸ روز دیگر در انفرادی بدون حق تماس و به تنهایی به سر بردم.

از آن تاریخ تاکنون در بند عمومی زندان اوین، ابتدا در بند قرنطینه اندرزگاه ۷ و سپس در اندرزگاه ۳۵۰ به سر برده‌ام. تاکنون بیش از ۱۲ماه از ۱۷ ماه دوران بازداشت موقت من در سلول‌های انفرادی سپری شده و تاکنون هیچ‌گاه اجازه ملاقات با وکیل به من داده نشده است.

در طول بازداشت موقت، مخصوصا ماه‌های ابتدایی توسط گروه پدافند سایبری سپاه تحت انواع شکنجه‌های روحی روانی و جسمی قرار گرفته‌ام که برخی از این شکنجه‌ها در حضور بازپرس پرونده، آقای موسوی صورت گرفته است.

توضیح این که اقرارها در حضور بازپرس نیز با حضور بازجوها و تهدید به وخیم‌تر شدن شدت شکنجه‌ها، جهت جلوگیری از اعلام اقرار تحت فشار به بازپرس صورت می‌گرفت. گاهی هم تهدید می‌کردند که همسرم را دستگیر می‌کنند و در حضور من شکنجه می‌کنند.

در چند ماه اول دستگیری، بارها در ساعات مختلف شب و روز تحت بازجویی قرار می‌گرفتم که غالبا با کتک و ضرب و شتم شدید همراه می‌شد. شکنجه‌ها گاهی در دفتر فنی که خارج از زندان است و گاهی در اتاق بازجویی بازداشتگاه دو – الف انجام می‌شد.
اکثر اوقات شکنجه‌ها به صورت گروهی انجام می‌گرفت و در حالی که چشم‌بند و دست‌بند داشتم، چند نفر با کابل، چماق، مشت و لگد و گاهی شلاق ضرباتی به سر و گردن و سایر اعضای بدنم می‌زدند.

این کارها به منظور وادار ساختن من به نوشتن آنجه توسط بازجویان دیکته می‌شد و اجبار به بازی کردن نقش در مقابل دوربین طبق سناریو دلخواه و نوشته شده توسط آنان می‌بود.

گاهی شکنجه‌ها توام با شوک الکتریکی بود که بسیار دردناک بوده و تا چند لحظه پس از آن امکان حرکت نداشتم.

یک بار در اواخر مهر ماه ۱۳۸۷ هم مرا در حالی که چشم‌بند به چشم داشتم، برهنه کرده و تهدید به استعمال بطری آب کردند.

در همان روزها و در یکی از بازجویی‌ها شدت ضربات مشت و لگد و کابل که به سر و صورتم زده می‌شد به قدری زیاد بود که تمامی صورتم ورم کرده و چندین بار زیر کتک بی‌هوش شدم که هر بار با پاشیدن آب به صورتم مرا به هوش می‌آوردند.

آن شب مرا به سلولم برگرداندند. اواخر شب در زمان خاموشی احساس کردم که گوش من دچار خونریزی شده است. در  سلول را کوبیدم کسی به سراغم نیامد. فردای آن روز مرا در حالیکه نیمه چپ بدنم بی‌حس بود و قادر به حرکت نبودم به درمانگاه اوین منتقل کردند.

در درمانگاه اوین، دکتر پس از دیدن وضعیت من بر ضرورت انتقال من به بیمارستان تاکید کرد، ولی مرا به سلولم برگرداندند و تا ساعت ۹ شب به حال خود رها شدم. ساعت ۹ شب به همراه ۳ نگهبان با دست‌بند و چشم‌بند به بیمارستان بقیه الله انتقال یافتم.

در راه آن ۳ نفر به من گفتند که حق ندارم در بیمارستان نام خود را به زبان بیاورم و دستور دادند که خود را محمد سعیدی معرفی کنم و تهدید کردند در صورت سرپیچی از دستور به بازداشتگاه برگردانده شده و شکنجه سختی انتظارم را می‌کشد.
یکی از نگهبانان قبل از من به دیدن پزشک کشیک بخش اورژانس رفت و با او صحبت کرد و پس از چند دقیقه، به دنبال او به اتاق پزشک وارد شدم. پزشک کشیک بدون هیچ‌گونه معاینه، آزمایش و عکس رادیوگرافی تنها عنوان کرد که ناراحتی من، ناراحتی اعصاب است و این را در برگه گزارش پزشکی وارد کرد و چند قرص اعصاب تجویز کرد.

حتی وقتی من خواهش کردم حداقل گوشم را شستشو کند، دکتر گفت لازم نیست و من با همان حال و گوشی که لخته خون در آن خشک شده بود، به بازداشتگاه برگردانده شدم.

به مدت ۲۰ روز نیمه چپ بدنم بی‌حس بود و کنترل کمی روی ماهیچه‌های دست و پای چپم داشتم. بنابراین به سختی راه می‌رفتم.

علاوه بر این شکنجه‌ها یک بار هم در تاریخ ۵۵ بهمن ۱۳۸۷ در دفتر فنی پس از ضرب و شتم جدید، یکی از بازجوها با انبردست تهدید به کشیدن دندانم کرد که منجر به شکستن یکی از دندان‌هایم و در رفتن فکم در اثر لگد به صورتم شد.

البته شکنجه‌های جسمی و بدنی، در مقابل شکنجه‌های روحی و روانی ناچیز بود.
زندان‌های طویل المدت انفرادی (بیش از یک سال) بدون حق تماس تلفنی و امکان ملاقات عزیزانم، تهدیدات مکرر به دستگیری و شکنجه همسر و خانواده‌ام در صورت عدم همکاری، تهدید به قتل و دادن اخبار دروغ از جمله دستگیر کردن همسرم و این قبیل تهدیدها باعث آشفتگی روحی و بحرانی شدن سلامت روان من شده بود.

در انفرادی به هیچ کتاب یا رسانه‌ای دسترسی نداشتم و برای روزها با هیچ کس هم صحبت نبودم.
سخت‌گیری‌ها و فشارهای روحی و روانی به من و خانواده‌ام تا حدی پیش رفت که پس از رحلت پدرم در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۷ و با وجود مطلع شدن مسئولین بازداشتگاه و دادسرای جرایم رایانه‌ای از فوت ایشان، مرا که هیچ تماس تلفنی با خانواده‌ام نداشتم، از این واقعه بی‌خبر نگه داشتند تا این که تقریبا ۴۰ روز پس از فوت پدرم، وقتی پس از چند ماه اجازه یک تماس ۵ دقیقه‌ای تلفنی با حضور و شنود مستقیم بازجوها به من داده شد، از فوت پدرم مطلع شدم.

وقتی یکی از بازجوها به نام مسعود گریه و زاری مرا شاهد شد، وقیحانه قهقهه سر داده و شروع به تمسخر من کرد و با وجود خواهش فراوان من اجازه شرکت در مراسم چهلم پدرم نیز به من داده نشد.
علاوه بر شکنجه‌های روحی و روانی، گروه بازجویی اطلاعات سپاه به طور غیرقانونی و غیرشرعی مبلغی از حساب کارت اعتباری من خرج کرده است که ادله قابل استنادی برای آن موجود است.

همین‌طور حساب اینترنتی pay pal من نیز دست ایشان است که معلوم نیست چه بر سر آن آمده است.

یکی دیگر از موارد شکنجه روحی، وادار کردن من به اجرای سناریوهای دیکته‌شده توسط بازجویان سپاه در مقابل دوربین و فیلم‌برداری اجباری از من بود.

با اینکه تیم بازجویی به من قول داده بودند که فیلم‌ها هیچگاه از تلویزیون پخش نخواهد شد و چند ماه بعد متوجه شدم که فیلم‌ها بدون پوشش صورت بارها در ایامی که خانواده‌ام داغدار پدر تازه درگذشته‌ام بوده‌اند، در تلویزیون سراسری به نمایش در آمده است.

تیم بازجویی با وجود اطلاع از درگذشت پدرم و با وجود اطلاع از ناراحتی و تالم خانواده‌ام، دقیقا در ایام برگزاری مراسم سوم تا هفتم درگذشت پدرم بارها این فیلم‌ها را پخش کرده که منجر به شدیدترین ضربات روحی به خانواده داغدارم، خصوصا مادرم شد. به گونه‌ای که مادرم با دیدن تصاویر من در تلویزیون و آن اعترافات دروغین، دچار حمله قلبی گردید.

برای مثال از من خواستند که در مقابل دوربین از خریداری یک نرم‌افزار از انگلستان و قرار دادن آن روی وب‌سایت خودم صحبت کنم. باید اضافه می‌کردم، در صورت بازدید اشخاص از این سایت، این نرم افزار بدون آگاهی وی، بر روی کامپیوتر او نصب شده و پس از آن کنترل وب‌کم کامپیوترش، حتی زمانی که کامپیوتر خاموش است به دست من می افتد! و به این ترتیب من از طریق اینترنت از اتاق خواب افراد فیلم تهیه می‌کردم!

با اینکه من به بازجوها گفته بودم، چنین مسئله‌ای از نظر فنی امکان‌پذیر نیست، آنها پاسخ دادند کاری به این کارها نداشته باش!
شایان ذکر است که بازجوها در حضور بازپرس پرونده به من قول دادند که در صورت اجرای سناریوهای کذایی مطابق خواست آنان در مقابل دوربین، علاوه بر تبدیل قرار بازداشت به قرار کفالت یا وثیقه و آزادی من تا زمان دادرسی، حداکثر تخفیف در کیفرخواست برایم در نظر گرفته خواهد شد و حداکثر دو سال حبس در کیفرخواست برای من در نظر گرفته می شود و همچنین با چند برابر حساب شدن ایام حبس در سلول انفرادی، می‌توانم از آزادی مشروط استفاده کرده و به زندان بازنگردم.
این وعده‌ها، بارها و بارها با ذکر قسم و قول‌های متعدد به من داده شد، ولی بعد از پایان فیلم برداری، هیچ‌کدام به اجرا نرسید. با توجه به موارد فوق، اینجانب در مدت بازداشت موقف، مطابق با بندهای ۱،۲،۳،۴،۵،۶،۷،۸،۹،۱۴،۱۵،۱۶،۱۷ و ماده ۱ قانون منع شکنجه مصوب ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۱ و بند ۷ قانون احترام به آزادی‌های مشروع و حفظ حقوق شهروندی مصوب سال ۱۳۸۳ مجلس شورای اسلامی، در معرض انواع شکنجه‌های روحی و روانی قرار داشته‌ام و مطابق با ماده ۴ قانون منع شکنجه، اقاریر من از درجه اعتبار ساقط است و عموم اعترافات من در اثر شکنجه و در جهت کاهش فشار وارده و حمایت از خانواده‌ام انجام گرفته است.

هم اکنون، یعنی در تاریخ  ۸۸/۲/۱۲ بعد از گذشت بیش از ۱۷ ماه دوران بازداشت موقت کماکان بلاتکلیف بوده و تا‌کنون ملاقاتی با وکیل قانونی خود نداشته‌ام و اجازه ملاقات با ایشان به من داده نشده است.

با توجه به نوع پرونده و حجم پرونده و نوع اتهامات وارده جهت نوشتن لایحه دفاعیه نیاز به استخدام کارشناس رایانه مورد وثوق قوه قضاییه و همچنین دسترسی کافی به کارشناس و وکیل قانونی خود در محیطی مجهز به امکانات فنی مناسب، مانند دسترسی به اینترنت دارم.

لذا تقاضامندم یا با تبدیل قرار من به کفالت یا وثیقه موافقت گردد و یا این امکانات در زندان برایم فراهم گردد.

سعید ملک پور
۲۲ اسفند ۱۳۸۸

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights