کودک هفت، هشت سالهای شدم که مادرش زندانی بود
سپیده جدیری
حامد فرمند، کنشگر-پژوهشگر حوزهی کودک ساکن آمریکاست. هنگامی که شش سال داشت، مادرش به دلایل سیاسی دستگیر شد و به مدت پنج سال در زندان بود. این تجربه و همذاتپنداریاش با کودکان زندانیان، در سن ۳۴ سالهگی انگیزهی او قرار گرفت که به فکر تاسیس مؤسسهای برای حمایت از کودکانی که والدین زندانی داشتهاند بیفتد. آقای فرمند دو سال بعد، مقدمات تاسیس موسسه کودکان زندانیان را فراهم کرد و در حال حاضر مدیر عامل و بنیانگذار این موسسه است. موسسه غیر انتفاعی کودکان زندانیان (کویپی) خدمات خود را به دو زبان فارسی و انگلیسی ارایه میدهد و فعالیتهایش برای ایرانیان، از طریق وبسایت و شبکههای اجتماعی موسسه انجام میشود. آقای فرمند حدود بیست سال تجربهی مدیریت در حوزههای مختلف را نیز در کارنامه دارد و سه سال به طور ثابت و حدود هشت سال به صورت آزاد تجربهی روزنامه نگاری داشته است.
«جای خالی مامان» اولین کتاب حامد فرمند و داستانی بر اساس تجربه شخصی و پژوهشهای روانشناسی او درباره دوران دستگیری تا آزادی مادرش از زندان است. این کتاب را انتشارات اچ اند اس مدیا منتشر کرده و روشهای تهیهی آن در خارج و داخل ایران در لینک زیر شرح داده شده است:
تا جایی که من اطلاع دارم، درباره مادران زندانی و وضعیت فرزندانشان تا کنون، کتابهایی غیر داستانی و بیشتر مستند منتشر شده است اما خلق اثری داستانی که بر اساس واقعیت و آن هم از زبان یکی از آن کودکان روایت شود، پیشتر سابقه نداشته است. همین موضوع است که باعث میشود اثر شما نه تنها از نظر ساختاری، که از نظر موضوعی نیز اثری منحصر به فرد در ادبیات ایران به شمار بیاید. ایده نوشتن این کار چگونه به ذهنتان رسید و آیا پیش از این نیز داستان نویسی را تجربه کرده بودید؟
تا جایی که من اطلاع دارم، در مورد وضعیت کودکان زندانیان تا کنون نه تنها کتاب مستند غیر داستانی که حتی یادداشت و روایت منسجم هم نوشته نشده است. البته شاید اشاره شما به روایت مادرانی باشد که همراه کودکانشان در زندان بودند که از جمله شواهد مهم در مورد این کودکان است. اخیرا هم در قالب بیان وضعیت، برخی از خانوادهها از شرایط کودکانشان بیرون از زندان مینویسند که در جای خودش اهمیت دارد. اما هیچ کدام بیان خود این کودکان نیست. ایده نوشتن کتاب، چند سالی بعد از آن برای من شکل گرفت که خاطره نویسی در قالب یادداشتهای پراکنده و بعد وبلاگ را شروع کرده بودم؛ یعنی حدود ده سال پیش. البته ابتدا تنها به صورت یک رویا بود که چون تجربهای در زمینه داستان نویسی نداشتم، برایم رویای دست یافتنی هم محسوب نمیشد. اما کم کم برای نوشتن کتاب مصممتر شدم.
درآوردن زبان و زاویه دید یک کودک برای نوشتن این کتاب، نباید چندان ساده بوده باشد. از چالشهایی که برای نوشتن این کتاب با آن مواجه شدید برایمان بگویید.
نسخه اولیه کتاب را بعد از یک سال یا بیشتر ارزیابی کردن و فکر کردن به بخشهای ابتدا و انتهای داستان و بازیگرانش، حدود شش سال پیش نوشتم. اما چون با زبان داستان ارتباط برقرار نکردم، آن نسخه را کنار گذاشتم. مهاجرت به آمریکا فرصتی شد تا مطالعات منسجم آکادمیکی را روی آثار زندانی شدن والدین بر کودک داشته باشم. این مطالعات و دنبال کردن جدیتر نیازها و شرایط این کودکان من را متقاعد کرد که انتظاری که از کتاب دارم، روایتگری تا حد امکان دقیق از شرایط این کودکان است. برای همین هم فکر کردم بهترین زبان، زبان خود کودک است که به من امکان این را میدهد تا داستان را بدون قضاوتهای یک بزرگسال بنویسم و توقع خواننده را برای دانستن حواشی مستند داستان کاهش دهم. به این ترتیب شاید به هدفم که نزدیک کردن خواننده به زاویه دید کودک است، نزدیکتر میشدم. در عین حال من در دورهای نوشتن این نسخه را شروع کردم که از مرحله نوشتنهای اعتراضی و احساسی عبور کرده بودم. به عنوان کسی که احساس «شنیده نشدن» را برای سالها حمل میکردم، عبور از این مرحله برای نزدیک شدن به زبان کودک مهم بود. بعد از آن، شاید تجربه سالها نوشتن چه به عنوان روزنامه نگار و چه به صورت نوشتههای شخصی پراکنده بود که باعث شد قالب اصلی داستان در همان نسخه دوم که شروع کردم به بار بنشیند. اینها، چالشهای فنی-تکنیکی نزدیک شدن به زبان کودک بود. اما چالش دیگری که من با آن روبرو بودم، رفتن ذهنی و روانی به دوران کودکی برای درک کردن احساس آن کودک بود. لحظاتی میشد که کودکی ۷-۸ ساله می شدم و به جای او حس میکردم. اما سختی کار آنجا بود که همان موقع به یک مهمانی هم دعوت میشدم یا باید سر کار میرفتم و در نهایت باید نقش آدم بزرگ را بازی میکردم. این تضاد گاهی تنش زا و گاه از لحاظ روانی سخت و آزاردهنده بود.
چرا آزاردهنده بود؟
يادآوري خاطرات دوره مرتبط با تراما، به خصوص وقتي هنوز با آثار روانيش دست به گريباني، خيلي خوش آيند نيست. حتي بخشهاي به ظاهر خوش خاطرات هم ياد آور تلخي نبودن مامان بود و گذر از آن گاهي آزار دهنده ميشد.
هر انسانی یک کودک درون دارد. وقتی میگویید «لحظاتی میشد که کودکی ۷-۸ ساله میشدم» یعنی از کودک درونتان کمک میگرفتید برای رسیدن به زبان و زاویه دید کودک؟ یا فقط سعی میکردید خاطرات دوران کودکیتان را زندگی کنید تا به این زاویه دید برسید؟
منظور من از “كودك شدن”، كمك گرفتن از آن كودك درون كه مفهومي روانشناختي است، نبود. منظورم بازگشتن بخشي از نيازها و احساسات پاسخ داده نشده آن دوران كودكيام بود كه با يادآوري خاطرات، دوباره سر باز ميكرد. تفاوتش اين بود كه حالا من آدم بزرگسالي بودم و اطرافيان به چشم كودك به من نگاه نميكردند. مثلا در جمعهاي دوستان، به شكل كودكانهاي توجه ميخواستم و گاهي به شكل كودكانهاي رفتار ميكردم و چند نفر از دوستانم هم با رفتارم رنجيدند. در اصل من تلاش نكردم آنها را زندگي كنم. آنها در من دوباره زنده شدند و من فقط از اين فرصت استفاده كردم تا به زاويه ديد كودكيام نزديك شوم.
علاوه بر تجربه شخصی، از پژوهشهایی در این زمینه یا خاطرات دیگر افرادی که در دهه 60، تجربه زندانی شدن مادران خود را پشت سر گذاشته بودند نیز برای نوشتن این کتاب کمک گرفتید یا تمام داستان، بر اساس تجربه شخصی خودتان نوشته شده است؟
به دلیل ویژگیهای فردی و شرایط خانوادگی، تا قبل از مهاجرت به آمریکا با هیچ خانوادهای در ارتباط نبودم و چون تجربه کودکان زندانیان هم مستند نشده، از آنها بی خبر بودم. در آمریکا از حدود سه سال پیش روابطی را با تعدادی از هم نسلهای خودم شروع کردم و تا حدودی از برخی از شرایطشان مطلع شدم. اما برای نوشتن کتاب، از هیچ کدام از این دانستهها که به مرور برایم ایجاد شد، استفاده نکردم. البته در پاسخ به سوال دومتان هم اشاره کردم که پژوهشهایم در مورد آثار زندانی شدن والدین بر کودکان و مطالعه کتاب تحقیقی «همه تنهایان روی زمین» که تجربیات و مشاهدات روزنامه نگاری آمریکایی از وضعیت کودکان زندانیان در امریکاست، به من کمک کرد تا بخشهای اصلی کتاب، روند آن، و نکاتی که قصد دارم در کتاب پوشش داده شود، شکل بگیرد که البته برای اینها هم طرح منسجمی در ابتدا نداشتم و کم کم شکل نهاییاش را پیدا کرد.
چه میزان از داستان بر اساس تخیل شکل گرفته و چه میزان بر اساس واقعیت؟ منظورم این است که آیا کل جریانات داستان عین اتفاقیست که برای شخص شما در کودکی رخ داده یا برای نوشتن بخشهایی از تخیل خود نیز کمک گرفتید؟
چهارچوب اصلي داستان بر اساس تجربه شخصيام است و نه فقط اتفاقي كه براي من رخ داده. منظورم اين است كه چون تلاشم، بيان روايت كودكيام بود، حتي بخشهايي از روايت را كه با واقعيت تفاوتهايي داشت و پدر يا برادر و خواهرم ميتوانستند اصلاحش كنند، تغيير ندادم. البته همانطور كه گفتم، همچنان چهارچوب داستان هماني است كه اتفاق افتاده بود. در عين حال براي ايجاد جذابيتهاي روايي، بخشهاي كوچكي را تغيير دادم يا اضافه كردم كه بازهم در اصل روايت و تجربهام خدشهاي وارد نميكرد. در عين حال يكي از محورهاي اصلي اين داستان، خاطرات محو كودك از دوران نبود مادرش است و در نپرسيدن از آن دوره يا تخيل نكردنش عمد داشتم كه در مقدمه كتاب توضيح دادم.
به نظر شما علاوه بر جایگاهی که این کتاب در ادبیات داستانی پیدا میکند، آیا تا آن حد مستند است که بتواند مرجعی برای پژوهشهای روانشناسان درباره تاثیرات زندانی شدن مادر بر ذهن و رفتار کودک قرار بگیرد؟
ادعاي من اين است كه چنين جايگاهي دارد. من كتاب را با استناد به تجربه كودكي و بر مبناي پژوهشهاي روانشناسيام در مورد آثار زنداني شدن والدين بر كودكانشان نوشتم. فصلهاي كتاب، تمام تجربه مرا در بر نميگيرد، اما تقريبا تمام مقاطع اصلي مورد مطالعه براي بررسي آثار رواني زنداني شدن والدين روي كودك را شامل مي شود. اما مثل خود روايت، كه داستان يكي از اين كودكان است، از نظر روانشناسي هم تجربه بخشي از كودكان را شامل ميشود و نمونهاي عيني از آثاري است كه در پژوهشها به آن اشاره میشود.
شما به عنوان کنشگر و پژوهشگر حوزه کودک و بنیانگذار و مدیر موسسه کویپی نیز فعالیت میکنید. لطفا درباره فعالیتهای این موسسه برایمان بگویید و اینکه تا کنون به چه میزان از اهدافش دست پیدا کرده است.
اين موسسه، همانطور كه از اسمش پيداست، براي كمك به كودكاني است كه تحت تاثير زنداني شدن والدينشان قرار گرفتند. براي دو تا سه سال اول برنامه ما تمركز بر روي آموزش، به خصوص آموزش نگهدارنده كودك است تا به آنها كمك كنيم مسير سالمي را براي عبور دادن كودك از تراما انتخاب كنند. در حال حاضر برنامه گروهي – آموزشي ويژهاي را براي اجرا در مدرسهاي در شهر واشنگتن طراحي كردهايم و در حال فراهم كردن مقدمات اجرايش هستيم. از طرف ديگر براي خانوادههاي داخل ايران، از طريق وبسايت و ساير رسانههاي ارتباط جمعي موسسه كودكان زندانيان، پيامهاي كوتاه آموزشي تهيه و منتشر ميكنيم و اميدواريم به زودي جزوهاي آموزشي براي نگهدارندههاي كودكان را هم منتشر كنيم.
از آنجايي كه به فكر اقدامي ريشهاي در زمينه آموزش و كمك فراگير به اين كودكان هستيم، ميدانيم كه دستيابي به اهدافمان زمان طولاني، افراد قدرتمند و بنيه قوي مالي نياز دارد. خوشبختانه داوطلبان متخصص و با انگيزهاي در كنارمان حضور دارند و اميدواريم با دستيابي به حمايت مالي بيشتر، بتوانيم صبورانه به سمت اهدافمان حركت كنيم.
تجربه یک بار تالیف کتاب، وسوسهتان نمیکند که به نوشتن آثار دیگری نیز دست بزنید؟ منتظر کتابهای بعدی حامد فرمند باشیم؟
زماني كه كليات كتاب فعلي را مينوشتم، به جلدهاي بعدي هم فكر ميكردم. قبل از اينكه كتاب منتشر شود، طرح كلي جلد بعدي را روي كاغذ آوردم و حتي اسمش را هم انتخاب كردم! براي جلدهاي بعدياش هم برنامه دارم و اميدوارم فرصت نگارش همهشان فراهم شود. اما احتمالا زودتر از همه اينها، نسخه انگليسي “جاي خالي مامان” منتشر ميشود كه خواهر كوچكم كه يك سال بعد از آزادي مادرم به دنيا آمد، مشغول نوشتناش است.