UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

روشنک

روشنک

[email protected]

نام روشنک از دیر باز، در خاطره‌ی ادبی ما روشنا بخشِ عاطفه‌ی شاعرانه وُعاشقانه بوده است .

شعرِ شاعرِ شیفته: سعدی، درسرآغازِ گفتارِجانانه‌اش، به جان می‌نشست:

 

به چه کارآیدت زگل،  طبقی؟

از گلستانِ من ببر! ورقی

 

گل، همین  پنج روز وُ شش باشد

این گلستان، همیشه خوش باشد

و پایان بخشِ برنامه‌اش این مضمونِ زیبای آرزومندانه بود:

پیوسته، دلت شاد وُ لبت خندان باد.

در سال ۱۳۲۷ در آزمونی سخت، برای گویندگی در رادیو ایران که با حضورِ استاد سعید نفیسی، حسینقلی مستعان و صبحی مُهتدی بر گزار می‌شود پا به این گستره‌ی گلریز، می‌گذارد و داود پیرنیا: فرهیخته‌ی شوریده‌ی موسیقی،  نام هنریِ روشنک را برای صدیقه رسولی بر می‌گزیند.

روشنک از آن پس، در برنامه‌های گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، یک شاخه گل و برگ سبز، جانِ مشتاقانِ کلامِ شاعرانه را به ضیافتِ  صدای زلالش می‌برد ورنگی دیگر به آهنگِ سرمستانِ هستی، می‌داد.

نخستین شعری که در یکی از برنامه های گل‌ها با صدای متین وُشرماگین اش به گوش دوستدارانِ ادب پارسی می‌رسد شعری هوشیار وُ بیدار از نشاط اصفهانی ست:

طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد

در دلِ دوست، به هر حیله رهی باید کرد.

 

شب، که خورشیدِ جهانتاب، نهان از نظر است

طیِ این مرحله، با نورِ مَهی باید کرد.

همه‌ی کسانی که گوشی پُرهوش، برای نیوشیدن ِاین صدای صمیمی داشتند نمی‌توانند ارزشهای ارجمندِ اورا به خاطر نسپارند.

دریغا بیداد ِزمانه، این روزها روشنک را از میان ما در ربود. اما هم اینک، شعرِ روشنگرانه‌ی اعتراض آمیزِ «اوحدی مراغه‌ای» شاعر قرن هفتم و هشتم را که گویی، معاصرِ ماست از حنجره‌ی معطرِ او می‌شنوم:

 

دل، مست وُ دیده مست وُ تنِ بیقرار مست

جانِ زبون، چه چاره کند با سه چار مست.

 

مارا تو پنج بار به مسجد چه می‌بری؟

اکنون که می‌شویم به روزی، سه بار مست.

……………………………………….

  

رضا مقصدی

                      با آن صدای شیفته

 

پیغامِ گل‌ها را به دلها می‌سپردی

ای باغبانِ مهربانی‌های انگور!

هرخوشه ات در گوشه های دل، نهان ست.

زیباییِ گلهای جاویدانِ شعرت

با هر دلِ شوریده، ای جان! مهربان ست.

هرچند در هر واژه‌ای، غمناک بودی

هرماه را در راهِ تو «یک شاخه گل» بود.

جان را اگر غم، همنشینِ خار می‌کرد

در آهِ تو درآهِ تو «یک شاخه گل» بود.

               ۲

شعر، شرابِ کهنه ای

در تپشِ صدای توست!

شعر، شکوهِ آب‌ها

در عطشِ صدای توست!

جانِ جوانِ عاشقم

جاذبه‌ی کلام را

از دهنِ معطرت

شورِزمانه کرده است.

سینه‌ی سرخِ سوخته

از پسِ پشتِ سال‌ها

با تب وُ تابِ آتشت

دیده، به شعر دوخته.

بوی بهارِ «مولیان»

تا که ترا شکفت، جان

«مرضیه‌ی خاطره را

جویِ ترانه کرده است.

                                    کلن ۱۶ تیر ۹۱

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: