UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

نگاهی به داستان «مرگ مرموز همسایه» اثر ناهید شمس

نگاهی به داستان «مرگ مرموز همسایه» اثر ناهید شمس

 

 

ویلیام فاکنر می‌گوید:

«گذشته نمرده است. در واقع، حتی نگذشته است!»

«مرگ مرموز همسایه» در قالب جریان سیال ذهن و رفت و آمد نامنظم، گذشته و حال را در هم می‌تند. گذشته‌ی دور و نزدیک که شخصیت، با زبان طنز، تلخی‌های آن را به تصویر می‌کشد.
گفتن و نوشتن از درد و رنج زمانی که در بطن آن هستیم سخت و طاقت فرساست چه بسا اشراف کامل به مسئله نیز وجود ندارد اما پرداختن و گفتن از اینگونه مشکلات پس از گذشت زمان راحت تر می‌شود. جنگ، زلزله، مرگ و…  با گذر زمان از نظر احساسی قابل پذیرش و تحمل شده‌اند چه بسا بشود در موردشان شوخی کرد یا با طنز به آن نگاه کرد گرچه تلخی واقعه شبیه پرده‌ای نازک در پشت زمینه آن همواره باقی می‌ماند.
«مرگ مرموز همسایه» از این قانون مستثنا نیست. کتاب روایت نیستی و نبودن است. مرگ مشکوک عمو اسد که علاوه بر طول داستان در پایان کتاب صفحاتی به آن اختصاص داده شده و می‌شود فصلی جداگانه در نظرش گرفت. زلزله‌ای که هنوز اثراتش ملموس است و مرگ  همسایه‌های دست راست و چپ که نویسنده هر از گاهی به آن اشاره می‌کند، پدربزرگ، بی بی و خیلی‌ها که دیگر نیستند.
«مرگ مرموز همسایه» داستان عشق و جنون هم هست. عشق اسد، عمو، بابا و حتا امین و به‌علاوه بریده‌هایی از شخصیت‌ها، سحر، صحرا و عمو اسد. انتخاب این سه نفر و برجسته کردن آنها با هوشمندی ظریفی صورت گرفته. نویسنده با این کار گذشته، حال و آینده را در خانه پدری که درخت عرعر ریشه دوانده در خاکش نقل می‌کند. گذشته عمو اسد که گره خورده با درخت عرعر و کبوترها، که شاید راوی به منظور خاصی از آن نام می‌برد، حال صحرا که در رفت و آمد بین عمو اسد و سحر سرگردان است و سحر که به دنبال آینده در تکاپوست.
درخت عرعر به مانند وطنی است که دلتنگی ها در آن به آرامش می‌رسند. از آنجا می‌شود همه محله را رصد کرد حتا می‌شود آنچه را در دل زیرخان و روی بام اتفاق می‌افتد، دید. درخت عرعر شبیه دانای کل است که همه چیز روایت در دل اوست. شاهدیم که شخصیت ها گاهی از روی درخت سر از گذشته در می‌آورند، گاهی زیر آن استراحت می‌کنند و گاهی از آن به دل حال پرتاب می‌شوند. بخصوص عمو اسی، بابا، بی بی و صحرا.
نویسنده با ظرافت کلامی در زبان طنز، اصطلاحات علمی و تکیه کلام‌های عامیانه کرمانشاهی شخصیت صحرا، کار و نوع تفکر و حتا ذهن نا آرامش را می‌سازد و نگرانی و نگاه انتقادی او را به جامعه و جهان نشان می‌دهد. او با توجه به شغلش که «مامایی» ست و باید مراقب تولد‌ها باشد از شنیدن خبر مرگ جوجه‌ها خوشحال می‌شود چرا که در جامعه آنقدر اتفاق ناخوشایند پیش می‌آید که مرگ جوجه‌ها در مقابلش عروسی است.
نه تنها زمان روایت در رفت و آمد است، مکان‌ها نیز مرتب در حال تغییرند. خانه قدیمی، خانه پدری، خانه اجاره‌ای، سیال ذهن در کلمات داستان جاریست در شهر، کار، آدم‌ها وخانه‌ها تنها چیزی که در داستان ثابت است درخت عرعر است. شاخ و برگ درخت عرعر، چون یک خانواده بهم تنیده‌اند. از ابتدای داستان این تنیدگی دیده می‌شود. خبر بیماری همه را به لرزه می‌اندازد، نگرانی برای سحر سبب تکاپوی مادر و صحرا می‌شود و صدای بیل مکانیکی ساخت و ساز همسایه بغلی، ترک می‌اندازد به دیوارها. همه اینها باعث کهیر برای صحراست چرا که وقتی دردی را چاره نیست این سلسله اعصاب است که تاوان پس می‌دهد.
نویسنده با طنازی از برخی اصطلاحات کرمانشاهی استفاده می‌کند که لذت خوانش را خصوصا برای مخاطبانی که با این جملات آشنایی دارند بیشتر می‌کند. این جملات باعث می‌شود که مخاطب این حس را داشته باشد که ماجرا را می‌شنود و نمی‌خواند. این حالت از «ناهید شمس» دور و بعید نیست او در نوشتارش صمیمیتی ایجاد می‌کند که مخاطب با همه وجود با شخصیت ها ارتباط می‌گیرد.
امین که به هر دری می‌زند تا بتواند راهی برای کسب درآمد بیابد. جهان که مرتب سطح توقعش را پایین می‌آورد تا بتواند سرپناهی اجاره‌ای داشته باشد. سحر که ترک خانه می‌کند تا آینده اش را بسازد و مثل خیلی از هم سن و سال‌هاش بدنبال رفتن است. بیماری، ریز گردها و‌… چقدر همه این ها قابل لمس‌اند. همه ما حداقل یکی از این تجارب را از سر گذرانده‌ایم و هنوز چقدر این لحظات را زندگی می‌کنیم.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: