غزلی از مهناز محمودی
نوبهار
مثل جوجهنسیمِ فروردین، لانهای لای خیزران میجُست
نی به نی در پیِ پناهی بود، ساقه ساقه به ناگهان میرُست
از زمستانِ وهن آمده بود، از گذرگاه جنگلی وحشی
در تن بیکرانهی دریا، بالهای سترگ خود را شُست
زمهریر مچاله را پس زد، مهربانی تکاند در رگ باغ
صخرههای یخی سر راهش، میشدند از حضور گرمش سست
با کلاه شکوفهها آمد، در لباسی حریر و رنگارنگ
در دل ردّپاش میرویید، سبزه از آن دقیقههای نخست
نوبهار آمد از دیاری دور، چشممان شد به نور او روشن
سفرههای زمین تبرک یافت، آفرین بر خدای کاردُرست
۴ فروردین ۱۴۰۳
#مهنازمحمودی