شعری از ثریا خلیق خیاوی
چند برابر باید بشود
تا بدانید آغاز شده است؟
چرا روزنامهها
افشای رازنامهها را برنمیتابند؟
زنی نفس را در شعر حبس کردهاست
در کمین
و کم/این است که مدام فرمان میدهد…
هیس!
گاه همهچیز, زیر سقف سکوت، صعود میکند
کوهی
دست بلند میکند
روی کاهی که کیلومترشمار رزومهاش
یک عمر تن/آب را به طناب بسته است
صدایش از ته چاه درمیآید
و میریزد به چاه
خودکرده را تدبیر نیست
و کوهها
سکوتشان چنین میتواند مذاب باشد
و فرمانهای سرد را
به سنگ پا تبدیل سازد
زنهاری در کار نیست
سپاس ای منطق وزین!
ای دامنهی امن!