
«نوشتهای در باب ننوشتن»


فرنوش تنگستانی
بزرگترین ترس هر آنکس كه مینویسد، میتواند این باشد كه روزی دیگر ننویسد. نه اینكه نخواهد، بلكه نتواند.
مصدری كه خود نقض هر فعل و عملیست یعنی «نتوانستن» وضعیتی كه گلشیری از آن به جوانمرگی نویسنده یاد كرد و آنرا نقطهی پایانی برای حیات هنری نویسنده به مثابهی عرصهی زایشی دمادم و نو، دانست. و چه سرنوشتی غریبتر برای آنكه از شر جن و انس، به نوشتن پناه برده تا همچون مأمن واپسین، سرشت بیرحم واقعیت را تاب آورد و تحمل كند؟ گیرم كه به رویا و تخیل و وهم به روی كاغذهای سفید و لابلای كتابها. مدتیست من اما دستم به نوشتن نمیرود. نه اینكه حرفهای بوده باشم یا خودم را نویسنده بدانم. نه. ولی نوشتن همیشه برایم پناهی بوده و قراری. از هرآنچه به تنگ میآمدم به سوی كاغذهایم هجوم میبردهام یا در ذهنم مینوشتمشان. ولی حالا مدتیست سخت و كم مینویسم. مثل زایمانی نیمه كاره، سرطفل را می بینم اما نمیتوانم آنرا به دنیا بیاورم. داستانهایم نیمه كاره ماندهاند. قطعههایم نصفه نیمه. مقالاتم ناتمام. هی میروم سراغشان، هی آن تكههای جان و روح را میبینم كه پخش و پلا ماندهاند روی كاغذ اما نمی نویسمشان . انگار جملههای آخر تن نمیدهد به نوشتن. میگریزند. یادم هست كه میگفتی استاد ناتمامها هستی. حرفهای ناتمام، نوشتههای ناتمام و روایتهای ناتمام. مرا میگفتی. من هم میگفتم آخر تمام كردن مرا میترساند . شاید یكی از همان اضطرابهای اگزیستانسیالیستی لعنتی كه در هراس از پایان خودش را نشانمان میدهد. در ترس از هرانچه كه بوی تمام شدن بدهد. و بر روح دیالوم لعنت میفرستادم كه ته هراسهای ما را اینطور بی پروا لخت و عور كرده و نشانمان میدهد . میگفتی مرگ آگاهی تو را نجات خواهد داد. من اخم میكردم و میگفتم زهی خیال باطل. تنها نوشتن مرا نجات خواهد داد و برای همین مینویسم تا نمیرم و تو میخندیدی. حالا اما نشستهام و هی زل میزنم به كاغذ و هی خون خونم را میخورد اما دستم به نوشتن نمیرود. صدای تبدار نیچه در ذهنم میپیچد. “هرانكس كه بهشتی نو افریده است، نیروی آن كار را تنها در دوزخ خود یافته است.” من اما همیشه بوی دود دادهام لعنتی، پس كجای كار میلنگد كه بهشتاش، چنین معلق و آویزان مانده است؟
ـــــــــــــــــ
پینوشت:
یوسا میگفت ادبیات برای جانهای عاصی و ناآرام است. آنها كه راضی و خشنودند را با ادبیات كاری نیست. كاش میشد بپرسمش كه جان عاصیتر از این هم مگر میشود كه مثل باد، شب ها را ناآرام وبی قرار باشد و هر صبح ذراتش را بتوان بر سر صدها كوی و برزن، یافت اما هنوز از آن ادبیات باشكوه وعده داده شده، خبری نباشد؟
فرنوش تنگستانی متولد ١٣۵۵ در شهر شيراز است كه تحصيلات خود را در مقطع ليسانس در رشته ترجمه و در مقطع فوق ليسانس در رشته جامعهشناسی از دانشگاه علامه طباطبايی گرفتهاست.
فرنوش تنگستانی كار نوشتن را به صورت جدی در قالب داستان كوتاه، متون ادبی و مقالات اجتماعی از چهارسال پيش شروع كردهاست.