UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

نگاهی کوتاه به رمان درخشش چشمان کف دستم اثر مهدی رئیس‌المحدثین

 

رمان داستان جوانی آخوندزاده است.‌ او از همان اول با شغل پدر و رفتارهای متحجرانه و متعصبانه‌ی پدر زاویه دارد و برخلاف دیگر فرزندان خانواده تن به این تحجر نمی‌دهد. حتا وقتی پدر پیشنهاد می‌دهد که او شغل طلبگی را انتخاب کند نمی‌پذیرد. او که در خانواده به دلیل همین تمردها از دستور پدر و مادر به گونه‌ای طرد شده و به علت جو مذهبی و صلب،  درکی از عشق ندارد، با انتخاب شهناز تصور می‌کند که  انتخابی بر وفق دل خودش انجام داده، غافل از اینکه به قول نیچه وقتی خیره در چیزی می‌شوی خودت به آن شبیه می شوی‌. حالا تنها تفاوت فاحش او با پدر این است که پدر را ترس از خدا ظاهرا از بعضی خطاها باز داشته است، اما او این خدای صلب را نپذیرفته و جایگزینی هم برای آن پیدا نکرده‌. او از همان کودکی عشقی را دریافت نکرده که بخواهد آن را بازتولید کند. حتا خانواده این تصور را در او ایجاد کرده‌اند که او فرزند این خانواده نیست و او را از همان ابتدا دچار سردرگمی عاطفی کرده‌اند. به همین دلیل آنچه که او را به شهناز نزدیک می کند‌، چیزی از جنس عشق نیست بلکه  در واقع طغیان غریزه‌ی جنسی سرکوب شده است‌.‌ اما زمانی که شهناز به خاطر کشتن تصادفی گربه‌ای او را تحقیر می کند این رفتار را برنمی‌تابد و از ان به بعد دامنه اختلافات بیشتر می‌شود تا جایی که شهناز راوی را ترک می کند و راوی سرخورده، ظاهرا برای جبران این عقده و سرخوردگی به کشتن فجیع گربه ها کمر می‌بندد چون پلشتی زندگیش را از آنها می‌داند. ‌اما این تنها تلنگری است که برشی از آن کوه یخ را هویدا می کند.

     بعد از‌، از دست دادن والدین، راوی ‌به خانه‌ی پدری برگشته و چون میراث‌داری تن به کشتن فجیع گربه‌ها می‌دهد تا خانه‌ی پدری را مثلا پاک نگه دارد. یعنی آنچه که او از آن عمری گریخته‌، با شدیدترین حالت ممکن به او برگشت پیدا کرده است. او اگرچه در ابتدا فکر کرده که با انتخاب شهناز و تن ندادن به طلبه شدن، ‌این تسلط و صلبی را نپذیرفته‌، غافل از اینکه هیولای پدر با قدرتی مخوف تر در وجود او تجلی کرده‌.

  اما گربه می‌تواند نمادی از زن باشد و زن نمادی از عشق‌.‌ در واقع راوی درگیر یکی از بزرگترین کمپلکس‌هاست که هرگز نتوانسته حلش کند. به همین دلیل کمر به حذف این کمپلکس‌ها می‌بندد. غافل از اینکه با حذف ظاهری این کمپلکس‌ها چیزی عوض نمی‌شود‌.

  اما نویسنده در پرداخت شخصیت خواهرهای راوی کوتاهی کرده است. او فقط در جملاتی کوتاه توضیح می دهد که آنها مطیع پدر هستند و ظاهرا ازدواج کرده و زندگی خوبی دارند. اما در این مورد که فضای صلب خانه و مطیع بودن آنها چه تاثیری در زندگی و شخصیت آنها می گذارد چندان حرفی به میان نمی‌آید و شخصیت‌هایی کاغذی ساخته می‌شود که بعدی ندارند. ‌در مورد کاراکتر شهناز هم این اتفاق کمابیش می‌افتد. یعنی این عدم شناخت و پرداخت زنان در رمان نه فقط راوی که حتا نویسنده را هم درگیر کرده است. 

نکته‌ی دیگر توضیحات تکرار شونده‌ی راوی است که چندان ‌اجازه تاویل پذیری و سفید خوانی به مخاطب را نمی‌دهد.‌ اما لحن گرم و روان و طناز راوی، مخاطب را تا پایان با خودش همراه می کند و باعث می شود احساسات متناقضی چون نفرت و ترحم را تجربه کند. اما اگر نویسنده در پرداخت راوی و دیگر شخصیت‌ها وجوه متضاد را برجسته می‌کرد‌، بی‌شک رمان از تکرار در خودش بیرون میآمد و از همان نقاط متضاد می‌توانست نفسی تازه کند و از دایره‌ی تکرار بیرون بیاید و مسیرهای تازه‌ای را بیابد.‌

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: