UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از سوفیا جمالی صوفی

 

 

۱

صلح

 

گل‌های یاس

پیچک‌ها

غبار باغچه‌ها

دیوارهای ریخته

گلوله‌ها

گلوله‌ها

گلوله‌ها

می‌پیچند

می‌پیچند

در خواب کودک چشم مشکی یا آبی

رقص بادبادک

آسمان سربی

ابرهای سیاه

چه فرقی دارد

آسمان افریقا…

آسمان ایران یا اکراین

زیر این همه باور و باروت

هنوز مادری

برای کفتران

دانه دانه دانه می‌شود.


۲

نان


کودک پا برهنه

پای پیاده‌رو

زل به کفش‌ها

نمی‌داند

نمی‌داند

کدام کفش

رویاهایش را

سیر می‌کند…

 

۳

خستگی

 

زمان

رنج می‌برد

و ثانیه‌ها

به سختی

نفس می‌کشند

حرف‌های فرو خورده را

می‌نویسم

می‌دانم

روز‌های دیگر

خواهند آمد

روزهایی که

لبخند‌ اندوهناک تنهایی را

بر لب‌هایم

خواهند نشاند…

 

۴

نبودت

خاطرات را به بند بند وجودم

زنجیر می‌کند

زمان می‌گذرد

بی‌آنکه بگذرد

عشق می‌گذرد

و غم جاودانه می‌ماند

قلب را زخم می‌زند

و به آرامی

وجودم را می‌کَنَد

زمان می‌گذرد

بی‌آنکه بگذرد

عشق می‌گذرد

و غم جاودانه می‌ماند…

 

۵

میان میادین وغریبه‌ها

خیابان‌ها را بی‌مقصد

قدم می‌زنم

چهره‌ها

سایه‌ها

خاطرات

می‌گذرند

میان این همه تن‌ها

تنهایی تنها

گاهی درد می‌آید می‌رود

این همه شب‌گردی

یعنی تنها

برای دیدن تو بود؟؟

چشم در چشم گربه ولگرد

تو را

چگونه از یاد ببرم

میان میادین

و غریبه‌ها …

 

۶

پرتگاه

 

به تو خیره شدم

انگار سرابی بودی

سرابی

که چون خورشید می‌درخشید

و نمایان می‌شد همچون حقیقت

میان شوره‌زار تنهایی‌ام

خواستم تو را

در آغوش بگیرم

و بوسه‌ای

برپیشانی‌ات بزنم

با خیالی خوش

چشم‌هایم را بستم

با تمام قدرت

با آخرین توان

پریدم

این‌، آخرین پرواز من بود…

 

۷

خاطرات

 

در جست‌وجوی تو

و شانه‌هایت

برآنم

آرام بگیرم

اما تکیه داده‌ام

به دیوار سرد

نمی‌دانم آیا

پایان خاطرات

تو را به من می‌رساند؟

آیا پایان اشک‌هایم

آغاز افق‌های

رنگین‌کمان بود؟؟

 

 

#سوفیا جمالی صوفی

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: