UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چهار شعر از مهرداد فلاح

چهار شعر از مهرداد فلاح

احمد باقری پور فلاح، معروف به مهرداد فلاح (۱۳۳۹ لاهیجان) شاعر نوگرا، مترجم و منتقد ادبی معاصر ایرانی است. او که از شاعران تأثیر گذار در دههٔ هفتاد است، در تاسی از شعر صد ساله اخیر فرانسه با شعر خواندیدنی‌ها در اصل شکل دیگری از کانکریت را ارائه کرد.

در گفتگوی کوتاهی که سایت ایسنا، درباره این نوع شعر، با شاعر داشته می خوانیم:

“او درباره شعرهایی که به آن‌ها عنوان «خواندیدنی» می‌دهد، اظهار کرد: شعر «خواندیدنی» ترکیبی از «خواندنی» و «دیدنی» است. مخاطب این شعر نمی‌تواند هیچ‌کدام از این دو بخش را جدا کند. اگر هم بخش‌هایی از آن را به صورت سطری بیرون بکشد، وجه دیداری را از دست می‌دهد. مخاطب این شعرها «خوابیننده» است؛ یعنی ترکیبی از «خواننده» و «بیننده» و هم‌زمان شعر را می‌بیند و می‌خواند. مخاطبِ این نوع شعر نقش فعال‌تر و خلاق‌تری دارد.

فلاح سپس با اشاره به تأثیر هنرهای ایرانی بر شعرهایش گفت: به عنوان یک ایرانی از گذشته شعری خودم و هنرهای دیگر استفاده کردم. ما در هنرهای خودمان هم هنرهایی مانند نقاشی‌خط داریم، اما تفاوتی که شعرهای من دارد این است که در گذشته شعر به شکل گرافیکی تزیین می‌شد، اما خود شعر ماهیت دیداری نداشت. شعر شاعران کلاسیک را هم به صورت خوش‌نویس می‌نویسند و امکانی برای ارائه شعر به مخاطبان بیش‌تر بوده، اما در «خواندیدنی» فرم دیداری حاصل حرکت خود زبان است. معنایی که گزاره‌های خواندیدنی دارد، فرم را تولید می‌کند و فرم‌ها انتزاعی‌اند. پیش‌تر در مورد این فرم‌ها تصمیم گرفته نشده و هنگام تولید شعر بنا به اقتضا تولید شده‌اند.

او ادامه داد: خواندیدنی شعری است که اصولا ماهیت گرافیکی هم دارد. مخاطب اگر بخواهد می‌تواند از این شعرها شعر سطری بیرون بکشد و در این صورت مخاطب، خود شاعر است؛ مخاطب خواندیدنی در جایگاه یک شاعرِ شعرِ سطری نشسته است، اما خود شعر خواندیدنی چیزی است علاوه بر شعر مسطور.

این شاعر درباره تفاوت این مجموعه شعر با آثار قبلی‌اش، گفت: عبور من از مرزهای شعرِ سطری در آخرین شعرهای سطری‌ام و در کتاب «بریم هواخوری» دیده می‌شود. عملا در پاره‌ای از آن شعرها از مرزهای شعر سطری عبور کردم. بنابراین این شعرها از دل شعرهای پیشین من و تجربه شعری خودم برآمده‌اند و تجربه شعری از دل تجربه من به عنوان انسان این دوران سر بیرون آورده است.

او افزود: این شعرها نوعی خاص از شعر آینده است که به آن شعرِ «درآمیخته» می‌گوییم؛ شعری که محصول همکاری چند ژانر هنری با یکدیگر است. این به دلیل زندگی امروز ماست که خیلی بصری شده؛ ما همیشه در معرض انواع پدیده‌های دیداری هستیم. انسان روزگار ما با ۳۰ سال پیش فرق کرده است. تأکید من بر این نکته به این دلیل است که هیچ تجربه شعری پیش‌رویی فقط برساخته ذهنیت هنرمند نیست؛ این تجربه‌ها به این دلیل ظهور می‌یابند که زندگی طلب می‌کند. برای این‌که شاعر به تجربه‌هایش وفادار باشد،‌ ناگزیر است از فرم‌های پیشین رها شود، فرم‌های جدیدی کشف کند و تجربه نوشده‌اش را در کار تجلی دهد و از تکرار شعرهای گذشته دوری کند” (۱)

 

آثار:

تعلیق: مجموعه شعر – نشر آزاد ۱۳۶۳

در بهترین انتظار: مجموعه شعر – مولف ۱۳۷۱

چهار دهان و یک نگاه: مجموعه شعر – نشر نارنج۱۳۷۶

دارم دوباره کلاغ می شوم: مجموعه شعر – نشر آرویج  ۱۳۷۸

از خودم: مجموعه شعر – نشر نیم نگاه۱۳۸۰

زوزه: شعر انگلیسی – آلن گینزبرگ – برگردان فارسی مهرداد فلاح و فرید قدمی – نشر آفرینش۱۳۸۸

قدم از آدم: گزینه شعر – نشر نیماژ۱۳۹۲

مانیفست اسب: مجموعه شعر – نشر بوتیمار۱۳۹۲

سهمی برای امید: گزینه شعر – نشر نصیرا ۱۳۹۳

بریم هواخوری: مجموعه  شعر – نشر فصل پنجم۱۳۹۶

چه تازه می خواند خروس: نقد و بررسی – نشر فصل پنجم ۱۳۹۶

چهارجوابیها: شعر – نشر مانیاهنر ۱۳۹۶

ولیعصر استریت: شعر – نشر مانیاهنر – در دست چاپ

برگهای علف: شعر انگلیسی – والت ویتمن – برگردان فارسی  مهرداد فلاح – آماده چاپ

————————-

شعر اول

کوارتت

۱

درازتر از اتوبوس های مرده رسان می گریخت و

                                                       من

نگران اوی بالاخانه نشینم بودم

بودم که نمی توانستم سفر به شما کنم

یا بروم به اقصای دست های کسی

که توی جیب های تو می زیست

همان که تا کنار پیاده شدن

تکیه به تیر داده بود و

                  بر لبش

پوزخند شکفته ای

 

ناگهان چاک عمیقی خوردم

ایستاده رو به روی دکه ی شیران

فریادی شدم بلند

 

۲

دزد درازهای زنده گریزان بود و

                   اتوبوس

در چشم های شما سر می رفت

اوی بالاخانه نشینم مرده ی نگرانش را

سمت یکی که در نگاه من می چرخید

گرفت و

       تو

تازه تر از ترانه ای نشنیده

سبز شدی یکهو

ریختی روی سرم

شرشر خنده

 

۳

مرده تر از زنده های چسبیده بر لخت اتوبوس گریزان

می جهید و

        شما

بالاخانه ی نگران من بودید

بودید که سفر نمی توانستید شد و

                                    رفتن

به ناکجای همانی که رقص در قلمرو ویران می کند بی تن

همان که با نگاه لو رفته ای از ته زخم

زل به سیاه سطل زباله ای زده بر لب جوی

ریسه می رود کشیده و

می گسلد

بند به بند

 

۴

اتوبوسی تر از دراز زنده کشانم و

                                      او

آویزان از بالاخانه ی نگرانم

هست که نمی تواند خنده بپاشد آبشار

بر سر و روی همانی که نامش من/ تو/ او؟

یکی که دست توی جیب کسی کرده بود و

                                           هر دو

مرده/ زنده

چه فرق می کند ها!؟

 

شعر دوم 

به یاد هوشنگ گلشیری

……………….

ساده بگویم:

طوری به خودم پیچیده ام که نگو

شکلی شده ام که اگر بکشم    فریاد!

آینه هم بر نمی دارد

بشکنم (تو بگو) بهتر نیست؟

 

راز را (مردی که کراواتش سرخ)

باز می گوید:

ما دو نفر نیستیم

دارم زاغ سیاه خودم را چوب

می زنم که زبانم باز

 

و در این حال

روی الاکلنگ     کودک

توی یک لحظه   هم بالا

                   هم پایین

 

بر “یانگ تسه” در قایقی

نشسته با فرشته ای حرف. . . از چی؟

بگویم باور نمی کنی

داشتم از دست خودم در می رفتم

سر خوردم و

               یکهو    گرداب!

 

آقای “اشر”!

اجازه دارم بروم توی تابلو

دور بزنم خودم را

گاز بگیرم دمم را؟

 

عجبا!

“هوشنگ” به خودش سنگ زد

آتش برای چه جیغ؟

جیغ نمی کشم

مار تازه ای در آستین دارم

هر که را پیش بیاید از راه به در

می برم توی بیراهه ای که از هر طرف بروی

                                             برگردی

برسی جایی که باشی نباشی!

 

دوتا نیستم

داغ تر از سیلی

نشسته ام بر این چهره

چنگ اگر بزنم شاید

زیبا (تو بگو) می تواند رو نباشد؟

 

شعر سوم

اندازه ی چوبی که خورده ایم داد می کشیم

 

آقای پشت پنجره!

خنده اگر که بیشتر داریم داریم!

 

می بینید ؟

تفی که پرت کرده‌اید

در هوا معلق است

قرار نبوده دنیا تمام

این اتفاقی که هر غروب می افتد

به درد ِ برداشتن هم نمی خورد

 

به بازی خودتان برسید!

بزنید زیر هر چه … می دانید ؟

حق با کسی ست که نیست

ما هم برای مبادا

گربه های ملوسی در آستین داریم

 

حرف آخر را کسی نمی زند

اول لندهوری ست با کلاه کج

هر که بگوید “ب”

می گوید : دِ ! مگه ما برگ چغندریم ؟

 

خیال تان تخت

عابری که ناگهان گم

تمام نمی شود!

 

 

شعر چهارم

 

قسم به کوبان !

قسم به ثاقب و سوزان !

به جهیدن بی هوایش

                        از دهان سیاهی !

 

قسم به ناگهان!

به بال و پری که فراوان !

به دمی که آتشبار!

 

قسم به سم!

به سرخی گیسویش !

به اسیدی چشمانش !

 

قسم به کژتابی!

قسم به مخفی ! به خوفناکی !

 

—————————

(۱)

https://www.isna.ir/news/92111107143/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%A8

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: