UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از مهسا معین

دو شعر از مهسا معین

 

۱

نامت رمز می‌شود

 

روی چهره‌ام جنگ بود

سربازان چشمانم را کور می‌کردند

ابروانم را تیغ می‌زدند

بینی‌ام را می‌بریدند

 

در خلوت خانه‌ها بوسیده می‌شدم اما

اگرچه لبانم از هم دریده بود

 

***

پسران مرا پوشیده ‌خواستند

مادران مرا ‌پوشاندند

 

***

روی بدنم جدال بود

سرهنگ‌ها بر تنم نقشه می‌کشیدند

جنگ‌های آینده

تصاحب‌ها

بارداری‌ها

شیر دادن‌ها

باید‌ها

نباید‌ها

 

در تاریکی شبها بوسیده می‌شدم اما

اگرچه پوستم شرحه شرحه بود

 

***

مردان مرا پوشیده خواستند

خواهران مرا ‌پوشاندند

 

***

روی روحم، ذهنم، فکرم اما

هیچ نبردی نبود

سرهنگ‌ها به روح باور نداشتند

پیاده‌نظام به ذهن

سواره‌نظام به فکر

 

زن قصه گفت

زندگی وسیع شد

آزادی ثمر داد

و آنگاه که دخترم را برای جنگش می‌فرستادم

در گوشش خواندم

زن، زندگی، آزادی

 

***

نجوا سرود شد

نفیر آخرالزمان برآمد.

اشک سیلاب شد

نقشه‌ها را از تنم شست.

نبرد مغلوبه شد

سرداران گریختند.

 

مهسا اسم شب بود

در رزم چریک‌های تنها

وقتی در کوره‌راه‌ها بهم رسیدیم

و نامت را زمزمه کردیم.

 

***

بدسگالان مرا را تنها ‌خواستند

برادران یاورم شدند.

 

۲

اسفار دوزخی

برای فروغ‌

 

و نفرت مرا بار داد

خود را عرضه کردم

زانو زدم

و پای‌جامه پالوده‌اش را بوسیدم

 

و نفرت مرا بار داد

دست بر قلب نهادم

چشم بستم

و روحم را به بزرگی‌اش واگذاردم

 

و نفرت مرا بار داد

و از میان لبان داغمه بسته‌اش

بی‌هیچ صدایی

مرا به بندگی امر کرد.

 

و من در دربار شکوهمندش

شراب گندیده‌‌ای نوشیدم

که غضب نام داشت

و نان پر کپک متعفنی فرو دادم

که برآشفتگی‌اش می‌خواندند

و اینگونه بود که کینه به قلبم نشست

و خشم به روحم چیره گشت

 

و خون، این خون سرخ و گرم و زنده

به مایعی از جنس بلغم و چرک بدل شد

که در شقیقه‌هایم کوبشی تندخو داشت

و با هر گردشش

جسمم، این جسم نرم و نازک و بی‌تحمل را

به جوشنی از جنس فولاد تفتیده بدل می‌کرد

که در نفس‌هایش هوای کشتن بود.

و من هیچگاه در عشق این نیرو را نیافته بودم که در نفرت یافتم.

 

آه

«تمام زخم‌های من از عشق است، عشق، عشق»

و نفرت مرا شفا داد.

 

ای سرور سرزمین کینه‌ها

‌‌پادشاه انتقام

در آن جامه آلوده مکروه سرخ‌ات

چنان گستاخانه زیبایی که عشق را یارای رقابتت نیست

و چشمان سرد سیاه‌رنگ‌ات

معنای دقیق مرگ و نابودی است

مرگی که تنها حقیقت هستی است

 

و نفرت مرا بار داد

مرا بار داد

و من شادمانه از او بار گرفتم

و کودکم زیباترین ناقص‌الخلقه جهان شد

ابزار نیستی و ناخوشی

و من عاشقانه دوستش داشته‌ام.

 

«ای یار، ای یگانه‌ترین یار!

آن شراب مگر چند ساله بود؟»

#مهسا‌امینی

#نه‌می‌بخشیم‌و‌نه‌فراموش‌می‌کنیم

#مهسا‌معین

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: