سه شعر از اردشیر احمدی
۱
نفس در سینه گم میشود
حجم من کسر و بر حجم خاک افزوده میشود
روی دل من سنگ میچیند زن
۲
از رد سرخ خون من در برف
مرا خواهید یافت
تا بهار و مستی ابرها
صبر کنید
خط رویش واژگون لالهها در انتهای دشت
نشان از شاعر دارد
نگاه کن
آهوی تیر خوردهای در همان نزدیکی هاست
۳
بغضی داشتم
در هیبت یخ
که تا انتهای دکتر با من بود
اما اولین برگ پاییز که فرو افتاد
ذوب شدن من آغاز شد
#اردشیر-احمدی