شعری از محمدرضا سلطانی
درختان
این شهر
نفس را که هیچ
سیگار را بلعیدن
و خدای پیری
که هر صبح
در رویاها دعا میکند
و بیرون میکشد
خورشید را
از جیباش
تا ققنوس مغموم مهاجر
به یاد بیاورد پرواز را
و در آغوش آسمان
عشق را
ستارهباران کند
UA-28790306-1
صفحه را انتخاب کنید
محمدرضا سلطانی | ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
درختان
این شهر
نفس را که هیچ
سیگار را بلعیدن
و خدای پیری
که هر صبح
در رویاها دعا میکند
و بیرون میکشد
خورشید را
از جیباش
تا ققنوس مغموم مهاجر
به یاد بیاورد پرواز را
و در آغوش آسمان
عشق را
ستارهباران کند