زاغ و روباه
زاغکی پیتزای قارچ خرید
به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن میگذشت روباهی
روبه پرفریب حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت: به به چقدر زیبایی!
چه سری! چه دمی! عجب پایی!
توی حرفش دوید ماده کلاغ
گفت: روباه پیر کرّه الاغ
آن زمان که عقل من گم بود
سن و سالم کلاس سوم بود
حالی از علم بهره ها دارم
مدرک فوق دکترا دارم
گفت و بر جان روبه آتش زد
پیتزا را به زیر بالش زد
گفت روبه به چیت میبالی؟
پیر و زشتی و بی پر و بالی
زاغ تا پز دهد به آن شیاد
بال بگشود و پیتزا افتاد
پیتزا را ربود و خورد آن گاه
گفت با زاغ حضرت روباه:
آن زمان که کلاس سه بودی
بچه ای توی مدرسه بودی
بنده هم درس حوزه میخواندم
طلبه بوده روضه میخواندم
درس خواندم شبانروز مدام
گشته ام حال حجته الاسلام
(هالو)
آرشیو نوشتهها و شناسایی نویسنده:
آدمین شهرگان