UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

داستان کوتاه چیچک



«حالا دیگر دختر خوبی باش.» این را حاجی گفت و تاغار ترشی را جلوتر کشید. بوی سرکه توی دماغ مصی پیچید.
سعی کرد نفسش را توی سینه‌اش حبس کند؛ اما نتوانست. چشمانش طاق باز افتاد به شاخه‌های انگوری که رج به رج روی بند داشتند کشمش می شدند، توی زیر‌زمین. حس کرد کم‌کم کشمش می‌شود،‌ خشک و مچاله‌، پشت تاغار ترشی…
حاجی یک‌بار دیگر تاغار را هل داد طرف او‌ و نگاهش را از مصی دزدید. مصی سعی کرد بخندد، نتوانست.

حاج خانم روغن داغ را از لای سوراخ‌های دهن گشاد کفگیر‌، روی دم پختک ریخت. عطر پلو نشست روی سینه مصی. می‌خواست دختر خوبی باشد.
همیشه این‌را می‌خواست. حتی وقتی حاج بابا چیچک را از بالای رف برداشت. برق لوله‌ی بلند برنو افتاد تو عسلی چشم‌های مصی.
حاجی همین امروز صبح با دستمال سفید تترون برقش انداخته بود و بالای رف، جایی که هفتاد سال نشسته بود گذاشته بود. چیچک، حلقه مفرغی‌اش را به رخ مصی کشید و شعر «ایرانه خانم» همانی که از بر کرده بود، تک زبانش نشست.
از وقتی یادش می‌آمد، برنوی لوله بلند آنجا سر رف با گردنی افراشته قاب دیوار بود. حاجی چندبار دیگر به ساعت خیره شد و ضربان قلبش از زیر پوست آفتاب سوخته‌اش، قلمبه شد.
مصی می‌خواست دختر خوبی باشد‌؛ حتی آن موقع که سر کوچه‌شان درب ماشین کشتی‌طور استاد را بست و حوض چشم‌هاش ریخت تو نگاه طوفانی حاج بابا و ته زبانش لکنت نشست‌.
بوی ‌دم پختک از پله‌ها ریخت توی زیر زمین. حاج خانم نگاهی به ساعت کرد و چشم‌هایش توی پوست آفتاب‌سوخته‌ی حاجی خیره شد. حاج بابا بشقاب را جلو کشید. مصی گوش‌هایش را تیز کرد و صدای ‌تیک تاک ساعت گوشه دلش را ‌چنگ زد. این ساعت باید سرمیز نشسته باشد و سعی کند دختر خوبی به نظر برسد.
حاج خانم نگاهش را روی رگ‌های گردن حاجی سر می دهد. چشم‌هایش را می‌غلطاند روی عقربه‌ی ساعت. مصی می‌خواهد دختر خوبی باشد.‌ پشت تاغار ترشی بوی دم پختک حاج خانم، قلقلک‌اش می‌دهد. نگاهش را از رج‌های کشمش روی بند پرتاب می‌کند توی اتاق …
مادر در کشیدن پلو تو بشقاب سوم طفره می‌رود. چشم‌های مصی سر می‌خورد روی جای خالی چیچک رو دیوار. بوی باروت می‌نشیند تو حفره‌ای قد یک سکه‌. مصی فکر می کند چیچک هفتاد سال پیش روی شانه‌ی جد حاج بابا توی دولتخانه، تیر در کرده یا توی بازار بندان سال‌های قحطی؟
«ده تا مرد حریفش نمی شدند».‌ این‌را حاج بابا گفته بود.
مصی فکر کرد جد حاج بابا قبلا دختر خوبی بوده.
از وقتی یادش می‌آمد اسم برنو چیچک شده بود. همان وقت‌ها از سال‌های مشروطه‌گری. آن وقت خواست دختر بهتری باشد و با اسنپ تا دم خانه آمد، سرساعت. شاید دیرتر… و نگاهش روی سگرمه‌های حاج بابا لمید. خواست چیزی بگوید. برق لوله چیچک افتاد رو صورتش. بهت و ترس با هم توی دلش رخت شستند. «کار بدی نکردم. » مصی اینرا نگفت. پشت تاغارها دراز کشید و چشم‌هایش را دوخت به انگورهای خشکیده روی بند و گذاشت بوی باروت از یک حفره قد سکه با عطر دم پختک قاطی بشود.
حاج بابا توی خودش دولا می‌شود و قاشق را توی دم پختک هل می‌دهد. ضربان زیر پوست آفتاب سوخته‌اش دیگر قلمبه نیست و نگاهش را از ساعت می دزدد.
مصی همانطور که دختر خوبی پشت تاغار ترشی‌هاست، حضورش را می‌نشاند کنار سفره و می‌گذارد نگاه حاج بابا بلغزد رو جای خالی‌اش.
حاج خانم بشقاب سوم را هم پر از دم پختک می‌کند و می‌گذارد جای خالی مصی.
مصی سعی می‌کند دختر خوبی باشد‌. حتی آن وقتی که دستمال را روی لبش کشید و ته مانده‌ی ماتیک را از دهانش پراند‌، هم‌چنان می‌خواست دختر خوبی باشد.
حاج بابا قاشق را توی دم‌پختک لغزاند و شانه‌هایش لرزیدند. حاج خانم زیر لب‌هایش زمزمه کرد «دم پختک بدون ترشی نمی‌چسبد‌».
مصی خواست چیزی بگوید‌؛ اما نتوانست.‌ صدایش از حفره‌ای قد یک سکه بیرون ریخت.
حاجی سرش را بلند کرد‌. نگاهش توی صورت مصی پاشید.
«حالا دختر خوبی هستم؟».‌ این‌را مصی نگفت. جای خالی چیچک روی دیوار خندید.‌ حاجی بشقاب دم پختک را با دست چپش پس زد.
مصی دستش را گذاشت‌‌‌، روی حفره‌ی قد یک سکه توی سینه‌اش و سعی کرد به جای خالی برنوی روی دیوار بخندد. نگاهش روی انگورهای خشکیده روی بند ماسید. یادش آمد دم پختک بدون ترشی نمی‌چسبد. حاج خانم خودش را از پنجره آویزان کرد و نگاهش را پی مصی تا سرکوچه غلطاند. سرفه‌های حاجی‌ از پنجره برش گرداند و گوشه‌ی نگاهش گرفت به چیچک افتاده پشت پرده‌ی هال.
مصی خواست چیزی بگوید‌.‌ یادش افتاد دیگر چیزی نخواهد گفت. صدای پای مادرش روی پله‌ها ریخت.‌ مصی خواست دختر خویی باشد.‌ حاج خانم دستش را دراز کرد سمت تاغار ترشی. بوی دم‌ پختک هنوز لای تاغارها می‌خزید.‌ مصی فکر کرد‌، می‌تواند مرده‌ی خوبی باشد،‌ وقتی مادرش جیغ کشید…

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جن‌زار، دبیربخش نقدونظر آوای‌ پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیل‌ها.

تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: