UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از شبنم آذر

دو شعر از شبنم آذر

  

آغوش های مکرر

 

ما آغوش های مکرریم

در اندازه ی تن های هم می رویم

فقط بگو که می دانی

راه دیگری نمانده است

 

مهم نیست

خورشید طلوع نخواهد کرد

ما با همه چیز وداع گفته ایم

بگو که ناامید نخواهی شد

چرا که ما گل های بسیاری را

در تاریکی بوییده ایم

 

کسی چه می داند

فردا چه خواهد شد

خودت را متوقف کن

صدای قلبت را بشنو

ما چهره های بی شمار یکدیگریم

زیرا به هم عشق می ورزیم

 

کسی چه می داند چه بر سر دیروز آمده

لبه ی تمام چاقوها تیز است

کافی ست سرت را برگردانی

نه !

پیش برو

تنها به سمت آغوشی که برایت گشوده

 

کسی چه می داند حقیقت کجا ایستاده

تنها می توانی آنجا لمسش کنی

جایی که دستی در تاریکی

دستهایت را جست و جو می کند

 

 

با دهان سکوت

 

از جنگ بازگشته بودم

دهانم بوی باروت می داد

و چیز زیادی از تن باقی نمانده بود

یک پا

یک چشم

و قلبی که روزی یک بار می تپید

 

چه کسی نام تو را وطن گذاشت

و از کلمات سپید من

سربازهای زخمی و خونی ساخت؟

من که با گلوی گیاه صدایت کرده بودم

که از چشم شاعر نگاهت

 

اکنون

به چشمهات زل زده ام بس

می دانم

مقصد می تواند نرسیدن باشد

[از کتاب  رود، خانه ندارد]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

۲ نظرات

  1. امير

    خانم شبنم گرامی شعر هاتون عالی بود تشکر

  2. مانی

    سلام
    خانم گرامی خسته نباشید
    اما، اینها خیلی به شعر نمی ماند. من برانگیخته نشدم. آغوش مکرر واژه مناسبی نیست که ساخته اید.
    شعر اول به نظر من یعنی امیدوار باش و با عشق به فردا نگاه کن. بیشتر شبیه یک نثر است. زیرا به …. معمولا در شعر دلیل چیزی را نمیکویند تا خواننده دلیل پیدا کند. درست است که شعر سپید است ولی اصلا روح شعری ندارد.

    شعر دوم از اولی هم ضعیفتر است. فکر میکنم کل شعر در مورد انقلاب ایران است که باگل در لوله تفنگ شروع شد و امروز معلوم نیست به کجا میرود (میدانم مقصد ….باشد).
    شما باید در مورد جوهر شعری و استفاده از واژگان نو بیشتر استفاده کنید. شعر نو مرز بین ایهام و ساده نویسی است و حتما باید با جامعه همراه باشد.
    امیدوارم پیروز باشید

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: