
چند شعر از کتی زری بلیانی

۱
به گل میسپارمت
در سکوت رفتنت
به گل میسپارمت
گل میشکفد
به دشت میسپارمت
دشت میروید
اه می کشم از رفتنت
جنگل بیهیاهوی تنت
درد میکشد
قفل میزنم بر لبم
راه میروم در سکوت
حریم بارانی رویا میشکند
تورا فریاد میکشم
پشت نفس گلبرگ آلالهها
باغچه گل میدهد
تردیدم را
به زاویهی خالی باغ میسپارم
باغ رفتنم را
انگشت به لب میبرد
حاشیهی سادهی نگاه تو را
باد دنبال میکند
به نگاه ترت
به قصهی سپیدارها
شک میکند
دلواپس رسیدن یقین یک نگاه
به آینهام
آینه در رفت و آمد نگاهها
میشکند
۲
دماوند
مهاجر کوچکی بود
از پرنده تنهاتر
از کولی سرگشتهتر
از روح سرگردانتر
بی نام،بینشانی
ازخیابانهای بزرگی
گذشته بود
دستهایش خالی
کولهبارش اما
از دماوند سنگینتر
۳
قلب
چمدانم را بستهام
دستهایم
مرا در آغوش گرفتهاند
با رقص باد میرقصم
جز سکوت نمیگویم
و پاهایم
بیواژهای
خلاف راه همیشه میروند
قلب من!
هرگز آوازهای تو را
کسی در باد نمیخواند
هیچ لبی
جز لب دریا
قصهی درست نمیگوید
نه من
نه تو
هیچکداممان از این راه کج
به آرزوهای دورمان
نمیرسیم
من تورا از نو مینویسم