UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

نگاهی به داستان بلند «نماز میت» نوشته رضا دانشور

نگاهی به داستان بلند «نماز میت» نوشته رضا دانشور

 

«همون کاری رو که می تونستم…»

 

نماز میت روایت زعیم و‌ یوسف، دو رفیق است که درگیر جریانات سیاسی شده و سپس گرفتار زندان و شکنجه می‌شوند. نماز میت روایت زعیم و یوسف و انیس است. در واقع این روایت نحوه‌ی مواجهه این شخصیت‌ها‌ با وضعیت بغرنج موجود و زندان و شکنجه است.

زعیم ‌که روحی حساس و‌ شکننده دارد در زندان و‌ زیر شکنجه دچار شوک و‌ شک شده و همین سبب می‌شود که مثل چشمه‌ای بجوشد و جریان سیال ذهنش جاری شود. جریانی که سبب می‌شود ناخودآگاهش ‌در برابرش قرار بگیرد و تمام عقده‌ها،‌ سرخوردگی‌ها و حتا اختلالات جنسی‌اش ‌به صورت کابوس‌وار و‌ سیال برون‌ریزی شود و همین سبب احیا شدن وجود ‌و ‌بازنگری‌اش ‌می‌شود‌. این برون‌ریزی به حدی است که او در کابوس‌هایش رابطه با محارم را می‌بیند.

«او آرام درون بستر خواهرش لغزید.‌ موهای بور و‌ نرم او را نوازش کرد.» از این رو‌ ،روایت زعیم اگرچه در ظاهر روایتی آشفته و‌مغشوش است اما بی پرده و‌ صادق است. روایتی از انسانی که می‌تواند تا عمق تاریکی برود و با شاخه‌ای نور برگردد. شک زعیم مقدس است.‌ شکی که سبب شده باورهای صلب ایدئولوژیکش را از دست بدهد. «از این پس ما ترسان، منتظر نسل بعد بودیم که یقه‌مان را بگیرد.‌ ادبارمان را مسخره کند و به جرم رهبری به خیانت متهم‌مان کند.‌‌ نسلی که هنوز در خواب پیش از حیات است بدون من و‌ انسی.» اما یوسف غلام به باورهای ایدئولوژیکی‌اش بیشتر پایبند است و‌ شاید همین یقین بیشتر باعث می‌شود که رنج و شکنجه را تاب بیاورد و‌ مثل زعیم نشکند و‌ حتا زعیم را داوری کند.‌ «نمی دانم اگر جای او بودم چه می کردم.‌ به هرحال مطمئنم که این طور به زانو در نمی‌آمدم و سر نمی‌سپردم .» باورهای ایدئولوژیک یوسف سبب شده که او راحت‌تر در مورد دیگران قضاوت کند و بیشتر خودش را محق بداند.

«اطمینان دارم زندگی‌مان بی‌مصرف نمی‌گذرد.‌ هر از گاهی اعتصاب می کنیم، روسای زندان را به وحشت می‌اندازیم و ‌آن‌ها هم عوض می‌شوند‌. در حقیقت این ماییم که اولیای زندان را فرمانبردار کرده‌ایم … و باری زندگی دارد شکل خاص و ‌نسبتاً با معنایی به خود می گیرد.‌.. تجربه‌های تلخ درس عبرتی‌است برای آینده‌ی پرتلاشی که در پیش داریم. می‌دانم زنده خواهیم ماند و ادامه خواهیم داد.» و اما متأسفانه امثال یوسف هستند که پس از آزادی از زندان ‌با باورهای صلب ایدئولوژیک به سیاست رو می‌آورند و با قیم‌مآبی سعی در حقنه کردن سیاست‌های خودشان به دیگران دارند.
و اما در مورد انیس که خواهر زعیم و همسر یوسف است. او روایتی مستقل ندارد. گویا نویسنده هم با زعیم و یوسف هم‌دست شده تا این زن روایت مستقل خود را بازگو نکند. انیس از طریق جریان سیال ذهن زعیم و ‌یادداشت‌های یوسف معرفی می‌شود. او زنی قوی متفاوت و عجیب است که در زندگی زعیم و یوسف نقشی پررنگ دارد. اما نقطه‌ی اشتراک زعیم و یوسف در مورد انیس است. هر دوی این مردان، انیس را قربانی می‌خواهند.

زعیم در کابوس‌هایش انیس را می بیند که با روسای زندان همخوابه شده و‌  با اینکار سند آزادی او را امضا کرده است.‌ در واقع زعیم در ناخودآگاهش تمایل دارد که انیس نقش قربانی را برای او و حتا بقیه ‌داشته باشد.

«آن شب پاییزی او خواهرش را در میان دخمه‌ها و‌گودال‌های کنار شهر جستجو می‌کرد. جاهای معینی بود که او در آن‌جاها از مشتریان ارزان‌اش پذیرایی می‌کرد.‌ اغلب بیمار بودند و ‌حتا بوهای عجیب می‌دادند.»
یوسف هم همین نقش را برای انیس می‌خواهد. شاید دلیل‌اش این است که چندان برای استقلال و وجود زن تره خرد نمی‌کند و به  این قضیه در یادداشت‌هایش هم اعتراف می‌کند.

«من تصور می کنم اصلن زن گرفتن کار بسیار احمقانه‌ای باشد. به هرحال این حماقتی است که من مرتکب آن شده‌ام و تمام شده. اما واقعاً آیا می‌خواستم که تمام شود؟ اعتقادات من درباره‌ی زنان‌، غیر محدود و پیچیده بود.‌ من هرگز تصور نمی‌کردم که زنان با آن مغز کم‌وزن‌شان هیچ بتوانند از معقولات سر در بیاورند و باور نمی‌کردم که هیچ زنی بتواند جز خودش را دوست بدارد.»

به همین دلیل است که وقتی متوجه می‌شود انیس حاضر نشده بیست سال زندانی بودن او را تاب بیاورد و طلاق گرفته برآشفته می‌شود. او انتظار داشته انیس قربانی شهوت ایدیولوژیک او بشود. اما انیس این نقش را نه از برادر و نه از یوسف‌ نمی پذیرد. اگرچه او عاشق برادر است و همیشه حامی‌اش بوده‌.» هیچ قصد بدی نداشت. می دونم.‌ من می‌شناسمس‌. هیچ وقت قصد بدی درباره‌ی کسی نداشته. ببین چه جوری داره خودشو اذیت می کنه. ولش کنین دیگه. اون اسلحه‌های کوفتی تو‌نو بذارین تو جلدش. مسخره‌بازی تو‌نو بس کنین. مقابل یه آدم باشرف وایسادین آخه. »

اما او زن است و  حاضر به پذیرش نقش قربانی نیست. در واقع او با دست رد زدن به سینه‌ی یوسف،‌ دست رد به سینه‌ی ایدئولوژیک صلب او می زند. او روح زندگی است و در هیچ قالب و حصاری نمی گنجند. نرم و با قدرت و شوخ و شنگ به پیش می‌تازد.

«لب‌هایش را بی تفاوت، از هم گشود و ‌باصدای سنگینی که هیچ چیز را نمی شد از میانش تشخیص داد گفت: همون کاری رو که می تونستم …؟»

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: