دو شعر از سوفیا جمالی صوفی
۱
«سفر»
خانهی متروک
خاموشی
مُشتی خاطره
چگونه تاب بیاورم
هستی و زمان را ؟
تمام من از یاد رفته
اما خاطرات
و زخمهای گرسنه
روحم را در انزوا میجَوَد
گوشهای کز میکنم
آیینهی ترک خورده
پر از جنازههایی ست
که میخندند
نه به کسی
نه به چیزی
بار تنهاییام را
تنها به دوش میکشم
می روم
از همان راهی
که هیچ رد پایی بر آن نباشد…
۲
«قحطی»
در این خشکسال بیبهار
با عطش بوسههای داس
و تبر …
باز به خون نشست
درخت صنوبر…
#سوفیا-جمالی-صوفی