
طلاق


لحظههاست که در ترافیک پشت چراغ قرمز منتظر روشن شدن چراغ سبز چهارراه است! ندایى از درون میپرسد؛ تو که همیشه دم از قاعده میزنى آیا قاعده بازى را با همسرت رعایت کردى! اگر او نمیداند تو خود میدانى که در زندگى مشترک وفادار نبودى و قبل از طلاق به تو فرصتى داده شد که با تعادل بخشیدن داوطلبانه به توافقات، خود را سبک سازى! موبایلش زنگ میخورد و این دوست قدیمیاش است که وقتى میفهمد دوستش امروز و در آخرین جلسه دادگاه از همسرش جدا میشود میگوید؛ «آزادىات را تبریک میگویم ولى در نظر داشته باش که اینجا پایان داستان نیست. از روز اول گفتم داوطلبانه چاقو را وسط کیک زندگى بگذار و همه چیز را منصفانه تقسیم کن که گوش نکردى!! تو از این پس در هر سرنوشتى که همسرت پیدا کند، مسئولى. چون وضعیت موجود نتیجه کارهاى قبلى توست و مقصودم آن کارهایى است که از مسیر خانواده خارج بوده! بقول شاعر؛ دلربایى همه آن نیست که عاشق بکشند…خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش! راستى تجربه نشان میدهد که نحوه رفتار فعلى تو با همسر سابقت تاثیر بسزایى در قضاوت همان زنهایى دارد که در کانون توجه تو هستند!»
با وجودیکه دقایقى است که به محل دادگاه رسیده ولى افکار گریزانش به اعماق زندگى مشترک و گاه به قسمتهاى زندگى پنهانش سر میکشد. سنگینى کلماتى چون مسئولیت، عواقب، فمنیست و تمکین که بارها توسط او علیه همسرش بکار رفته در افکارش سنگینى میکند. احساس میکند در مسیر یک طرفهاى قرار گرفته که امکان برگشت ندارد. آرزو میکرد ایکاش زمان به عقب بر میگشت و میتوانست یکبار دیگر فرصت شروع مجدد زندگى با حذف بسیارى از فایلهاى آزارهنده را اغاز مینمود. با دیدن همسرش در آن سوى راهرو احساس واژگونى مینماید. با وجودیکه ساعات زیادى با هم بحث و جدل بدون نتیجه داشتهاند ولى او نیک میداند که نقاط ناگفتهاى دارد که هرگز برملا نگردید. چهرهاش آرام و درونش ناآرام است.
او میداند اعتماد محصول سالها همنشینى و همدلى است که بسیار سخت بدست میآید. با حسرت به فرصتهاى از دسترفته مینگرد و یاراى نگاه کردن به چهره آزرده همسرش را ندارد. با خود میاندیشد مهم این است که خشت اول درست گذارده شود، با زرنگى و راه کج و فقط به فکر خود بودن بار به مقصد نمیرسد. آخرین امضا انجام میشود ولى در آخرین امتحان زندگى مشترک واز اینکه در بازىِ جدایى قواعد و انصاف و عدالت را نقض نمود، احساس شرم میکند.