UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

«از روح ما هم بدانید! گود برداری کرده‌اند»

«از روح ما هم بدانید! گود برداری کرده‌اند»

فرخنده حاجی‌زاده نامی آشنا در حوزه ادبیات ایران است و آثارش تا جایی‌که در سیستم حکومتی ایران می‌شد انتشار یابد، پرشمار است. زنی که گرد چاپخانه و مجله و کتابفروشی بر تن و جانش نشسته‌است و در آثار و گفته‌هایش عاشق می‌نماید و عاشق می‌زید. پایداری و ایستادگی‌اش بر موج سهمگین نامرادی‌ها و ناکامی‌ها، از او زنی بی‌مهابا و جسور ساخته‌است. عاشقی که می‌خواند و می‌نویسد. شعر می‌سراید و قصه و داستان می‌نویسد. قلم‌اش پرتوان‌تر و رساتر و عمرش دراز باد!

فرخنده حاجی‌زاده مهمان فرهنگ‌دوستان و فرهنگ‌یاران و قشر فرهنگی و ادبی ونکوور است. او زنی با روحی لرزان به‌دیدن استادش در تورنتو می‌رود تا پیش‌از آنکه بیماری آلزایمر چون خوره‌ای به‌شکار همه‌ی ذهن خلاق‌ آموزگارش رضا براهنی برود، نماد و نشانه‌هایی از حضور یکدیگر را بجویند و ارتباط حسی و عاطفی با هم برقرار کنند. و چه زیبا و لرزه بردل ریز، این نشانه‌ها به‌کمک می‌آیند تا که اشکی بریزد و قلبی گرم شود و گوی چشم دوباره داغ شود.

حاجی‌زاده بخشی از روح لرزان‌اش را در قصه‌ها و تکه‌هایی را هم در شعر و داستان‌هایش جان دوباره می‌بخشد و شخصیت‌های داستانی‌اش جان مخاطب‌اش را نیز با خود می‌لرزاند.

«یاران موافق بشتابید!
گورستان‌های ما بهشتی
و با زن‌ها نام‌گذاری شده‌اند
با رضوان، با زهرا، سکینه، کبری، صدیقه، زینب …
تا فرزندان‌شان را غرق کنند
کشان‌کشان در چاله‌های گود‌برداری شده‌ی آماده
از روح ما هم بدانید!
گود برداری کرده‌اند.»
                          از مجموعه «اعلام می‌کنم»

وقتی مؤلف و مخاطب با هم می‌لرزند و حس‌های مشترک انسانی را با هم زندگی می‌کنند، اعتبارش به متنی است که لحظه‌های شخصی از آن فوران می‌زند و اثر دارای شخصیت منحصر به‌فرد می‌شود.

باری! فرخنده حاجی‌زاده در داستان‌هایش گاهی آنقدر از خودِ خود دور می‌شود که آن و لحظه‌‌ی خود بودن را گم می‌کند و فرخنده حاجی‌زاده را نیز نمی‌شناسد. او در بخشی از زندگی‌نامه‌اش می‌نویسد:

[ … پس این منِ من را رها می‌کنم و به نوشتن زندگی‌نامه‌ی زنی می‌پردازم در آستانه‌ی ۶۰ سالگی که من هست و من نیست. «فرخنده»یی که گاه آن قدر دور می‌شود که نمی‌شناسمش، همان که در ۹ بهمن ماه ۱۳۳۱ مامور اداره‌ی ثبت و احوال شهرستان بافت که سوار بر الاغ، اسب، یا قاطر با خورجینی پر از شناسنامه‌های خالی و دفتری در بزنجان اتراق کرده بود با شماره‌ی ۲۹ نامش را به فرخندگی ثبت کرد…]

در گفت و گویی که مهین میلانی به‌تازگی با فرخنده حاجی‌زاده انجام داده و در همین شماره شهروند بی‌سی آمده‌است؛ با کودک‌بانویی آشنا می‌شویم که در مناسبت‌های مختلف سنت عقب‌مانده چون ماری همه وجود او را در خود می‌فشرد و می‌بلعد. این طعمه بر سر هر مناسب روستایی به صیغه کسی در می‌آید تا حضور نانجیب مردان قریه بر مادرش محرم شود! او چون ماه‌چهره در آسمان کرمان لحظه‌ای اسیر خسوف می‌شود و دوباره ول می‌شود. اگر یک روستایی شمالی اهل دیلمی در آن اطراف بود، شاید در همدردی با او بر سر طشت می‌کوبید تا این اژدها، ماه‌چهره‌ی ما را که از دهان بلعیده از مخرج‌گاهش رها سازد و زندگی آزادش دوباره به او بازگردد.

آری! زندگی‌نامه فرخنده حاجی‌زاده بسیار خواندنی است اما شیرین نیست. تلخ و گزنده‌است.

[ روستایی با چنان امکانات ابتدایی که مرز فقر و ثروت در آن محسوس نبود و همه‌ی کودکان آن در روزهای برفی، سوز و سرما را تا مغز استخوان حس می‌کردند. چه فرخنده که مادرش شب‌های زمستان دستکش‌های پشمی می‌بافت، چه آن‌هایی که چیزی به نام دستکش نمی‌شناختند و یا آن‌ها که نام خان زاده را یدک می‌کشیدند. در یکی از همین روزهای برفی بود که فرخنده همه‌ی پیرهن‌های چیت و گُودری‌اش را پوشید و تا مدرسه دوید. سلام که کرد آقا معلم اول با تعجب نگاهش کرد. بعد از بخاری استوانه‌یی شکل وسط کلاس فاصله گرفت، پیرهن‌های فرخنده را یکی یکی بالا برد، خندید و گفت: شنبه، یک شنبه، دوشنبه و…

شاگردان خندیدند. فرخنده نخندید. گریه هم نکرد. مورمورش شد. لرزید. شعله‌های آتش داخل بخاری هم گرمش نکرد. چند دهه‌ی بعد در شعری گفت:

تمامی پیرهن هایم را پوشیده ام

سرمایش می‌شود تنم

معلم هفت روز هفته را با پیراهن هایم می‌خندد و شاگردان

]

دکتر رضا براهنی در مورد نوشته‌های فرخنده حاجی‌زاده مطلب کوتاهی دارد که نخستین‌بار در سال ۱۳۸۱ در نشریه پروین به چاپ رسید و سپس در ویژه‌نامه هنگام بازچاپ شد. استاد کارگاهش دکتر براهنی می‌گوید: «فرخنده خانم بی‌اعتنا به احوال ادب‌داران معاصر از هیچ جز، شروع کرد و تمهیدات نگارش را به مطلب نه تنها تذکر داد که خود اصل تذکر را به صورت یک تمهید درآورده و خواننده به ویژه زن باید به او اعتقاد و ایمان داشته باشد…»

متن کوتاه و کامل براهنی درباره فرخنده حاجی‌زاده را می‌خوانیم:

[در فاصله‌ی بین «خاله سرگردان چشم‌ها» و «از چشم‌های شما می‌ترسم» در وجود فرخنده حاجی‌زاده با نویسنده‌ای سروکار داریم که از تجربه‌کردن در عوالم قصوی- از زبان تا راوی و زاویه- و شخصیت‌های متفاوت و آغشته به زوایای طنزآمیز و به ریشه زدن‌های سریع تا سرراست در آوردن قصه‌ی کوتاه، بلندتر از کوتاه و رمان نمی‌هراسد. خواه خاله سرگردان چشم‌ها باشد و خواه ترس از آن‌ها و به هر طریق از خلال صنعت قصه و رمان چشم‌ها را عبور می‌دهد، عبور دادنی از زیر، انگاری که در سطح زیرین قالی خوش بافت پدیده‌ی قصوی، غوغایی از بیان زنانه و زنانگی بیان، آن جا در کمین این نویسنده نشسته است.

نوشتن قصه مشکل‌ترین کار عالم است، همیشه این ترس وجود دارد که قصه ممکن است سر زا برود، اما دقت، حوصله، قدرت، ممارست و یادگیری فرخنده حاجی زاده بی پایان است و در نهایت سامان پیچیده و درونی رمان، اجری است که همت او تحویلش می‌دهد و من سال‌ها در کارگاه شاهد نگران این همت بودم و نگران این که نویسنده چگونه قرار است در عرصه یک متن چهل یا پنجاه هزار کلمه‌ای نقشی از خود به جا بگذارد و این نیازمند کشف بود. چگونه که یک زن باید مثل یک زن بنویسد، عاشق باشد، عشق نوشتن جزئیات را داشته باشد و به همه چیز به صورت چیزهایی قابل نوشتن نگاه کند. راه دیگری برای فرخنده خانم جز غرق شدن در زیرزمین ذهن و زبان و ذهن زبان نبود و من شاهد این غرق شدن بوده‌ام. تقریباً از اولین کلمه‌ای که او به جد بر روی کاغذ آورده تا ناکجاهای دیگری که در سفر دور و دراز به سوی من گسیل کرده و همیشه من اول گذاشته‌ام و تماشا کرده‌ام. معطل بوده، معطل کرده‌ام و بعد دل سپرده‌ام و بعد دیده‌ام که نگارش زنانه در حال شکل‌گیری است و شکل در حال زنانگی پذیری است و نوشتن هر قدر برایش مشکل تراشیده او همت‌اش را برای حل مشکل بالا برده. هم در زمانی که برادر و فرزند برادر را به آن صورت خوفناک از دست داد و هم موقعی که با بیماری دست و پنجه نرم کرده، خونسردی در برابر زوال هم حد و حصری باید داشته باشد و هم موقعی که رنگ پریده به ایثار نگارش تن در داده و هر چه باداباد گفته، موضوع این است. کسی که نگارش جزئیات نداند نویسنده نیست و من همیشه احساس کرده‌ام که کشیدن صورت به مراتب آسان‌تر از گره دو انگشت است و هیچ کدام با آن یکی شباهت تام ندارد. نوشتن به این صورت دست و پنجه نرم کردن با حوصله و نگارش، مرگ تاریخ است. فرخنده خانم بی‌اعتنا به احوال ادب‌داران معاصر از هیچ جز، شروع کرد و تمهیدات نگارش را به مطلب نه تنها تذکر داد که خود اصل تذکر را به صورت یک تمهید درآورده و خواننده به ویژه زن باید به او اعتقاد و ایمان داشته باشد. چرا که سپاه جزئیات و حالت آدم‌ها در راه است، فقط کافی است نوستالژی نگارش یقه طرف را بگیرد که می‌گیرد و قصه پشت قصه را تحویل خواننده دهد.

تورنتو، ۶ ماه اوت ۲۰۰۳]

یادآور می‌شویم که همین یکشنبه برنامه دیدار و گفت و شنید با فرخنده حاجی‌زاده در ونکوور بزرگ برقرار است. این دیدار را غنیمت می‌شمریم و پای گفته‌هایش می‌نشینیم.

یکشنبه ۹ سپتامبر ۲۰۱۸

از ساعت ۱ تا ۴ بعدازظهر

کتابخانه عمومی کوکیتلام، واقع در خیابان پاین تری

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

هادی ابراهیمی رودبارکی؛ شاعر، نویسنده و سردبیر هفته‌نامه شهرگان آنلاین؛ متولد ۱۳۳۳- رشت و ساکن کانادا - استان بریتیش کلمبیاست.

فعالیت ادبی و هنری او با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیله‌مرد، گردون، شهروند کانادا و شهرگان ونکوور چاپ و منتشر شد.

ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در همین سال به‌همراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راه‌اندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه‌ شب» برای سال‌ها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.

هادی ابراهیمی رودبارکی از سال ۲۰۱۰ رادیو خبری فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ در این رادیو به فعالیت پرداخت.

از ابراهیمی تاکنون دو کتاب شعر منتشر شده‌است:

«یک پنجره نسیم» - ۱۹۹۷ - نشر آینده - ونکوور

«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» نشر بوتیمار - ایران

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: