UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از سیمین بابایی

 

۱


باز من ماندم و شبی سربی

باز من/ این منِ سراسر هیچ

جز تو از هیچکس نمی رنجد

این زنِ با قفس/ برابر هیچ

 

روزها شب/ شبانه روز اش پوچ

درد های عمیقِ تکراری

آه سیمین چرا/ چرا امشب

از سرم دست بر نمی داری؟

 

دستهایت نمی رسد بالا

در خودت محو می شوی قطعن

دشمنانی که دوست ات بودند

سر بریدند عشق را/ در “من”

 

دختری که شبیه درد ات بود

میکشی بااااز/ سوی آئینه

خط بکش بغضِ زیر چشم ات را

نیمه شب/ روبروی آئینه

 

پشت این شعرها زنی گم شد 

پشت این شعر ها زنی پوسید

حرف هایی که طعم خون می داد

گونه ی اتفاق را بوسید

 

خانه ام سرد و دست هایم سرد

از درون شعله شعله می سوزم 

با همان خنجری که دست ات بود

بر تنم زخم تازه می دوزم

 

از الفبا که باردار شدم

“میم” و “آ”  “در” لقاح مادر شد 

شکم شعر اولم با غم

نطفه اش بسته شد/ و دختر شد

 

با خودم چند چند بودم که

پشت دیواری از فراموشی

دفن کردم غریزه هایم را

کنج بیغوله های خاموشی

 

حس سرکوبگر چه می خواهد؟!

من زنی سبز/ سخت/ آزاد ام

فصل آوردگاهِ غم/ با من

باز/ من می رسد به فریادم

 

استخوان استخوان شکستم تا

ایستادن سلاح من باشد

عهد کردم که تا دم آخر

قله رمز نگاه من باشد

 

خاک سرد است این تن سردم

دشت سرسبز و گل نخواهد شد

آاااای سیمین نبند دل بر آن/ ..

دست هایی که پل نخواهد شد

 

بی رمق/ دود می شوم هر شب

لای انگشتِ خسته ی بابا

مثل تک سرفه های سیگاری

از درون می پُکد/ زنی تنها

 

بال هام از پرندگی لبریز

لاجوردی که آسمانم نیست

هم مجازات می کند دنیا

هم خدایی که در جهانم نیست

 

طاقتم طاق/ ریشه ام خشکید

آرزوهام یک به یک مردند

بغض و حسرت/ جنازه ام را هم

روی دستان زندگی بردند

 

درد من را کسی نمی فهمد

روح من سال هاست زندانی ست

من بهاری شکسته ام وقتی

روز میلاد من زمستانی ست

—————————-

 

۲

 

شب از تذکره ی خنیا

به تب چشمهاش 

سرمه

 

و آواز 

مقبره ای ست مرمرین

بر آستانه ی گدازه ی لبهایش

 

عشق هم/ مترسکی سرخ

نشسته بر خواب های فلزی

 

مشکوکم 

به انحنای پچ پچِ باد

در حلزونی بامداد سربی

 

و دچارم 

به بادبادکی زخمی

این صورتک برهنه

که تاب میخورد/ بر بند بند گیسوی متروک آسمان

به خضاب جنون

 

ماهیت از نور برگیر

به شریان ذکاوت

 

به آوازهای مبهم فاخته ی هوس

دل نبند

که قامت پرواز 

به آتش کشیده شد

در دهان فریاد جنگل !

 

از سمت ناپدید

بیابان را/ به معجزه ی درخت به رقص آر

 

که باد می تکاند درد

از اقلیم وسیع هیچ

 

من از شیار دقایق

بو می کشم فردا را!

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: