UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

شعری از لیلا درخش

برای این روزهای تلخ

 

آغاز می کنم

مرثیه ای برای روزهای تاریک

 

بااشک

درد

خون

و قطره ای که  سرازیر زندگی ست

 تا رَگ

بغضی بزرگ  شده

 برای شکستن

آهسته می چکد

در امتداد خالی این قبله های نور

 یا در سکوت وحشی سجاده های چرک

 

من دور می شوم

دور از تمام درد

و سلول حادثه

 باشکل مبهم پیوند

آغاز می شود

یا نه!

تو

 آرام

درلمس ناگهانی  لبهای دیکتاتور

 آغاز می شوی!

 

با تکرارساده ی یک واژه ی “بگو “

تکرار می شوم

سرشار در مرگ

ازحجم توخالی تابوت  در بغل

یا از خشونت پر رنگ در فشار

آغاز می شوی

آغاز می  شوم

تا بد  بمیرم

بدتر از زنده به گور شدن دختران عرب

بمیرم

کنار خیابان بی هوا

بی صدا

در دوراهی صراط  برگریزان پاییز

تنهاست پدر

فریاد می زند

با شانه های خسته ی اعجاز

بلندبگو:

لاالله الاالله

 

من مُرده  از نبود تمام بودها که نشد

 

با توام ؟؟؟راست بگو ؛

یک بار !!!

تو در کدام غیبتی آنجا؟

 

در بطن من رشد می کند

به زور

در انتظار تو

این نطفه های نارس هرجایی از سکوت

 

تو بار از پسران بد گرفته ای

و من از سوختن رگهای تو

توله خوک های هرزه می زایم

تاشاید

متبرک شوند

 به نام تو

نسخه پی.دی.اف (صفحه ۱۸)

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: