UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از محمد آشور

چند شعر از محمد آشور
چند شعر از محمد آشور

محمد آشور

متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۱ در شهرستان کرج، عضو پیوسته انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران.

 همکاری با ماهنامه‌ی «معیار»

عضویت در تحریریه و سرویس ادبی ماهنامه‌ی «نامه» طی سال­‌های ۸۴ و ۸۵

دبیر بخش شعر سایت «خرابات»

دبیر بخش ایران سایت بین‌المللی «ماه و هور»

عضو شورای سردبیری ماهنامه‌ی «آناهید»

مسؤول صفحات شعر ماهنامه «انشا و نویسندگی»

دبیر بخش شعر «سایت پیاده‌­رو»

دبیر بخش شعر و ادبیات ماهنامه­‌ی «قلم‌یاران»

[clear]

      آثار منتشر شده:

  • این همه رد پای تو تا کجاست که می‌رود، نشر شولا، ۱۳۸۰
  • خیس حرف‌های دوباره‌ام، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
  • من اینم از خودم – درست شنیدی!-، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
  • یک سیب در سه دیس، انتشارات داستان‌سرا،۱۳۸۷
  • نت‌ها به ریل، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۹۲
  • من قصد کرده‌­ام که می­‌آیی… شایدتر از همیشه، نشر شانی، ۱۳۹۴

مجموعه شعرهای مشترک با شاعران دیگر:

  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۱)، نشر آرویج، ۱۳۸۰
  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۲)، نشر آرویج، ۱۳۸۱
  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۳)، نشر نگیما، ۱۳۸۳
  • کتاب نگیما (جلد۱)، نشر نگیما، ۱۳۸۲

[clear]

چاپ شعر ، مقاله و گفت‌و‌گو در روزنامه‌ها و مجلات ادبی:

شرق، همشهری، اطلاعات، ایران، فرهیختگان، اعتماد، روزگار، آرمان، شهروند، همبستگی، شروع، اسرار، آسیا، جهان اقتصاد، صبا، دنیای سخن، کارنامه، آدینه، نگاه نو، نوشتا، سینما و ادبیات، هنر و ادبیات، عصر پنجشنبه، گوهران، بایا، نامه، نافه دوره قدیم و جدید، گیله‌وا، پیام شمال، کلک، آناهید، معیار، خوانش، آزما، رودکی، انشا و نویسندگی، ایران‌دخت، شهروند (کانادا)، فرخار (افغانستان)، کتاب هفته، کتاب خانه، کتاب هفته خبر، بلم، پلک، دال، قلمیاران، پروین، هشتاد، خبر جنوب، نسیم جنوب، توسعه جنوب، صبح آزادی، پیام کرج، صبح کرج، همشهری جوان، رایزن جوان، میلاد جوان، پیک آستارا، خط آخر، افسانه، انسان امروز، حاشیه، ره‌آورد گیل،  بیستون کرمانشاه، ارمغان فرهنگی و…

[clear]

انتشار شعر و مقاله در سایت‌های ادبی.

 [clear]

شعرخوانی و سخنرانی در فرهنگ‌سراها، مجامع ادبی و دانشگاه‌ها.

[clear]

برنده‌ی دو دوره‌ی اول و سوم جایزه‌ی شعر “شهروند واژه”.

کاندیدای نهایی جایزه‌‌‌ی شعر “کارنامه” در سال ۸۱.

کاندیدای نهایی جایزه‌‌ی شعر اینترنتی “نیما” در سال ۸۸.

 [clear]

 [clear] 

تصویرهای بی تو

[clear]

این‌همه عکس می‌خواستی بیندازی که چه؟

دیگر نه می‌توان پاک‌شان کرد

و نمی­توان هم دل‌خوش بود به لحظه‌های ایستایی که رفته‌اند

تو در تمامِ این عکس‌ها ایستاده‌ای در زمان

زمان ولی نایستاده

– فرفره‌ای شتابان می‌چرخد! –

تو ایستاده‌ای وُ جوان در تمامِ عکس‌های کهنه، تا تمامِ عکس‌های کهنه زیبا باشد

تو مانده‌ای وُ هم­چنان جوان در تمامِ روزها تا تمامِ روزهای رفته بماند!

این عکس را نگاه!…

کاش انگشت‌هایت را روی صورتم می‌سُراندی

انگشت‌هایی که تمامی نداشت… ندارد!

و دارد غبار از چهره­ی من در عکس پاک می­کند

و این را که تنها تو را از میانِ منظره‌ای زیبا برگزیده تا تمامِ زیبایی تو باشی

حالا تمامِ منظره این‌جاست

بی حضورِ تو امّا بهره‌ای از زیبایی ندارد!

[clear]

[clear]

این همه‌­اش به کِنار!

[clear]

 [clear]

این همه­‌اش به کِنار!

بی ماه به تماشای دریا رفتن چه؟

[clear]

ابر باشد وُ مِه باشد

باران ببارد وُ نم­نم

تو باشی وُ او هم «بو»ش

تو باشی وُ نمِ مِه

بی چشم به تماشای موج­های رونده

بر ساحل وُ شنِ مرطوب “طوبا و معنای شب” فقط

با ماه بزنی به دریا «این» ماه است!

با ماه بزنی به دریا «آن» دریاست!

[clear]

[clear]

می­‌بوسم

[clear]

ماه پشت پنجره ﺧﻮﺵ آمده… می‌­بوسم

در بر پاشنه

    می­‌پیچد

        صدای پای تو در … باز می­‌بوسم و می­‌شود!

:  خوش آمدی!

 – ﺑﺎﺩ اﺳﺖ!

(می­‌بوسمش)

و از هرچه و هرصدا که می‌­آید بوسه می­شنوم

–  بشنو!

تو حرف می­زنی فقط و چرا؟!

با ﭼﺸﻢهایت که پشت پنجره جامانده

   صدایت آمده پیشم

       هر دو را از دو فاصله می… بو…

می­گویی: ببین! این همین که می­بویی دهانِ من است

   دوستت دارم

       سلام مرا ببوس!

و من در «کمال» و «تعجب»م!

لبان تو پس کو؟!

ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ…؟

ﺩﻧﺪاﻥﻫﺎﺕ؟

و ﻣﻦ ﺩﻫﺎﻥِ ﮔﺮﻡِ ﺗﻮ ﺭا بی ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦﻫﺎ ﺩاﺭﻡ و میﺑﻮﻳﻢ!

ﻣﺎﻩ ﭘﺸﺖِ ﭘﻨﺠﺮﻩ میﻟﺮﺯﺩ

(ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪی!)

ﺩﻧﺪاﻥﻫﺎﻳﺶ ﺗﮕﺮﮒ

   ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ میﭘﺎﺷﺪ

(میﺑﻮﺳﻤﺶ!)

و اﺯ ﺻﺪای ﺷﻜﺴﺘﻦ ﺑﻮﺳﻪ میﺷﻨﻮﻡ ﻫﻢ!

[clear]

[clear]

کبودتر از یاقوت

[clear]

اﺯ ﻛﺪاﻡ ﺭﻧﮓ اﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﻳﺖ میﺭﻳﺰی؟!

ﺑﺎﺭاﻥﺭﻳﺰ!

   ﭼﻬﺮﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ اﺑﺮﻫﺎ ﻓﺮﻭ می‌­بری

         ﺩﺭ ﻛﻪ میﺁﻭﺭی ﺑﮕﻮ ﭼﻴﺴﺖ؟

                     ﻟﺒﺨﻨﺪﺯﻥ! ﺑﮕﻮ ﭼﻴﺴﺖ؟!

ﺑﺮﻕ اﺯ ﭼﻴﺴﺖ؟

ﺭﻋﺪ اﺯ ﭼﻴﺴﺖ؟

ﺭﻧﮕﻴﻦﻛﻤﺎﻥ اﺯ ﭼﻴﺴﺖ؟

[clear]

ﺗَﺮﺗَﺮ اﺯ ﺭﮔﺒﺎﺭ

«تشنگی» ﺗﻮ ﺭا ﭼﻪ ﺑﻨﺎﻣﺪ

                             ﻟﺒﺎﻟﺐِ ﭼﺸﻤﻪ؟!

[clear]

بر من از ﭼﺸﻢهای چه ﺭنگی‌­اﺕ میﭘﺎشی ﻛﻪ ﻭﺭﻗﻪای اﺯ ﻃﻼ ﭘﻮﺷﺶ ﺷﺒﺎﻧﻪی ﻣﻦ میﺷﻮﺩ؟

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ اﺯ «ﭼﺸﻢﻫﺎﻳﺖ ﭼﻪ رنگیﺳﺖ»؟

ﺑﮕﻮ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻳﺎﻗﻮﺕ ﺩﺭ ﻣﺸﺖِ ﻗﻠﺐِ ﺗﻮ اﺯ ﻛﻴﺴﺖ؟

ﺑﮕﻮ ﺑﻮی ﺁبی­‌اﺕ ﻛﻮ؟

ﺑﮕﻮ و اﻧﮕﺸﺖﺕ ﺭﻭی ﻟﺒﺎﻥِ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ

[clear]

[clear]

 مشکوکم

 [clear]

مشکوکم!

اگر نبینمت

نمی‌­دانم تا کجا

_همان­طور که حالا به تصوّرم می­‌آیی_

حاضری…

[clear]

(که چشم‌­هایت هرروز به رنگی

ولی همیشه روشن بود!)

[clear]

لابد اما عکسی

با چشم‌­های خندان یا…

در فصلی از مناظرِ عریان

به پای قاصدکی می‌­بندی!

[clear]

وقتی نباشی مشکوکم!

نمی­دانم تا کی طنینِ صدایت

_همین­قدر که حالا_

                 برایم نزدیک است!

و احتمالا گاهی نجوا می­‌کنیم

    از دو سوی دو قاره

         که میان­‌هاشان کوه­‌ها و دریاها

                  کوه­‌ها و جنگل‌­ها

                         کوه­‌ها و سفرها

                                  جدایی انداخته

[clear]

در فاصله اما تا کی

         در خاطره گرم خواهیم ماند؟

            _که “فاصله” سرماست! نازنین!_

و دست­‌های تو آن­روز طوری بلند هست که نبضم  زیر انگشت­‌های کشیده‌­ات بزند؟

و بشنوی با نُکِ انگشت‌­ها

از قلب­‌های جاری در رگ­‌هام؟!

    از خون من که سرخ و تپنده­‌ست!

                      که گرم و دونده‌­ست؟!

[clear]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: