شعری از رویا سامانی
برادرم بوی دریا می داد
مادرم هر صبح
Select Page
رویا سامانی | 19 اسفند 1402
چنارهای
خیابان ولی عصر
نفسهایت را پُک می زنند
رویا سامانی | 10 شهریور 1402
زائری که رسیده بود به عریانی باغ زبان شعرم را می دانست منی که اهلی توست تا از پلکی بگوید که...
Read Moreرویا سامانی | 4 مرداد 1402
چند شعر کوتاه از رویا سامانی
شاخهی تنهایی
که هر روز
چند پرنده میزاید و
آسمانم را میلرزاند
میکشد سایهی قدیمی را
بر صفحهی کاغذ
Read More