Advertisement

Select Page

مدخلی بر رَنج‌های زبان مادری در تبعید

به بهانه‌ی خوانش شعر “صف”، سروده‌ی هادی ابراهیمی رودبارکی

شعر و ادبیاتِ تبعید چگونه است که شکل می‌گیرد؟ چگونه است که می‌شود شعر و ادبیاتِ تبعید؟

دو سال از زمانی که ایران را بدرود گفتم می‌گذرد و هنوز، دل نبسته‌ام به آنچه که به خوبی می‌دانم به من تعلق ندارد، آنچه که از آن در سروده‌ای، به «خنده‌های بی‌شمار» یاد کرده‌ام؛ همان سرخوشیِ ذاتیِ آدم‌های اینجا که با ذات ما بیگانه است. اما چرا من و بسیاری از این هزاران ایرانیِ در تبعید، که برخی حتی قدمتِ تبعیدشان به بیست، سی سال می‌رسد، هنوز به سرخوشی‌های این محیطِ جایگزینِ وطن شده، تعلقی احساس نمی‌کنیم؟

یکی از دردناک‌ترین دردهای یک تبعیدی، دردِ زبان است. این‌که چقدر با دردی که زبان مادری در تبعید می‌کشد کنار بیاییم، خود مسئله‌ای‌ست! هر چقدر هم بخواهیم به خود تلقین کنیم که اینک این یکی زبان، زبان اصلی توست، زبان زندگی توست، زبان کار توست، دردی دوا نمی‌شود، چرا که زبان حسِ تو، زبان گریه‌ها، خنده‌ها، هیجان‌ها و اضطراب‌های تو، زبان دیگری‌ست؛ زبانی که احساس می‌کنی در نقطه‌ای فرسنگ‌ها دورتر از اینجا، اینجای شیک، مدرن، آزاد و روشنفکر، جایش گذاشته‌ای و آمده‌ای. اما زبان، جا نمی‌ماند، زبان تو با تو تبعید می‌شود و به همراه تو درد می‌کشد، چرا که مهجور و تنها می‌مانَد و غریبه می‌نماید با همه چیز. در واقع، بیش از هر خصوصیت دیگر، زبان توست که به یادت می‌آورد به اینجا تعلق نداری، به هیچ‌یک از آنچه ویژگی‌های اینجا به شمار می‌آید، از جمله، «خنده‌های بی‌شمار»ش.

مدتی به دلایلی علاقه‌مند شده بودم مطالعاتم را روی اقلیت‌های جامعه‌ی انسانی متمرکز کنم؛ اقلیت‌ها، از هر نوعی که باشند، اعم از اقلیت‌های جنسی؛ اقلیت‌های مذهبی، قومی، نژادی؛ همچنین اسپرگرها و اوتیست‌هایی که از هوش عادی یا بالاتر از حد عادی برخوردارند و سرانجام، مهاجران (گروهی که گاه، اقلیت‌های مذهبی، قومی، نژادی را نیز در برمی‌گیرد).

شاید در نگاه نخست دسته‌بندی تمام این گروه‌ها در کنار هم چندان معقول به نظر نرسد، اما اگر دقت کنیم، در تمام آنها یک ویژگی مشترک وجود دارد: «متفاوت بودن»، که منجر به این می‌شود که عجیب به نظر برسند. بی‌تردید، این عجیب به نظر آمدن، رنج‌هایی را نیز به همراه دارد. در این میان، رنج اقلیتی که تحت عنوان «مهاجر» در جامعه‌ای زندگی می‌کنند، دست کمی از رنج دیگر گروه‌های «متفاوت»‌ای که ذکر شد، ندارد. رنجِ زبان، چنان‌که در بالا اشاره شد، خود رنجی‌ست بس عظیم، که برای کسی که ناگزیر به مهاجرت نشده باشد، هیچ‌گاه قابل درک نیست.

زبانِ متفاوت دیگر ویژگی‌های ما را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و باعث می‌شود که شخصیت ما در مجموع، عجیب به نظر برسد؛ چنان‌که یک همجنسگرا تنها به دلیل شیوه‌ی متفاوتی که برای پرداختن به شخصی‌ترین بُعد زندگی‌اش برگزیده است، در کل، عجیب به نظر می‌رسد؛ چنان‌که یک سیاه‌پوست تنها به دلیل رنگ‌اش و یک اسپرگر، صِرفِ رفتارهای متفاوت‌اش در رابطه با اجتماع، حتی اگر اینشتین باشد*!

اخیراً شعری خواندم که این رنجِ «عجیب به نظر آمدن» را به بهترین شکل به رخ می‌کشید. شعری به نام «صف» سروده‌ی هادی ابراهیمی رودبارکی:

صف صندوق «سیو وی» منتظر هجی نامم است

این کارت‌های تخفیف بلای جانم شده

من چقدر حالم بد می‌شود

وقتی چشمابیِ بورِ خوش بر و رو

نام خانوادگی‌ام را می پرسد.

هجی می‌کنم ‌B مثل…

می نویسد  …V

B بارانی با V ویرانی اشتباه نوشته می‌شود

باب صحبت عوض می‌شود

می‌گوید هوا امروز چقدر خوب است

می‌گویم: هوا خیلی خوب است

زبانم دوباره در باب هوا روان می‌شود

من حالم دارد بهتر می‌شود

صف بلند پشت سرم

منتظر ثبت هجای نامم است

هجی می‌کنم ‌B مثل…

می نویسد  …V

B بارانی با V ویرانی اشتباه نوشته می‌شود

«نامم

هادی ابراهیمی رودبارکی

فرزند حسین

متولد رودبارکی‌ی لولمان

دارای شناسنامه شماره ۱۵۴۱»

۲۰۰ امتیاز می‌گیرد.

خریدهایم امروز به نامم امتیاز دادند.

شعر به شیوه‌ای روایت‌گونه از رنج‌های یک مهاجر و رنج‌های زبان پرده برمی‌دارد. اضطرابِ راوی بابت «عجیب و متفاوت جلوه کردن»‌اش، از همان سطر نخست، آشکار می‌شود: جمله‌ی «صف صندوق «سیو وی» منتظر هجی نامم است»، کاملاً بر اضطراب نهفته‌ی راوی از افشا شدن تفاوت‌هایش به خاطر ایرانی بودنِ نام خانوادگی‌اش دلالت دارد.

و آن‌گاه، فاجعه آغاز می‌شود: «چشمابیِ بورِ خوش بر و رو» نام خانوادگی‌ او را می‌پرسد. و اوج فاجعه زمانی اتفاق می‌افتد که «چشمابیِ بور»، حرفی از نام خانوادگی او را اشتباه می‌نویسد. چرا؟ چون تا به حال، چنین نامی به گوشش نخورده است: «هادی ابراهیمی رودبارکی». حتماً با خودش می‌گوید: «چه اسم عجیبی!»… هرچند که این نام، یکی از رایج‌ترین نام‌ها در سرزمین مادری باشد. اینجاست که می‌گویم، زبان مادری، حتی نام‌هایی که در زبان مادری معنا دارند، پا به پای انسانِ مهاجر، از مهجور ماندن، عجیب جلوه کردن و بی معنا شدنِ خود در این طرف، رنج می‌کشند.

هجی می‌کنم ‌B مثل…

می نویسد  …V

B بارانی با V ویرانی اشتباه نوشته می‌شود

اوج شاعرانگیِ این شعر نیز در همین سطرها اتفاق می‌افتد. شاعر، شیوه‌ی «مثال زدن» را که به منظور ساده کردنِ هجی حروف نام‌هایی که برای شنونده ناآشناست استفاده می‌شود، با هوشمندی شاعرانه‌ی خود، برای بیان رنج‌‌های زبان به کار می‌برد: آنچه در سرزمین مادری می‌تواند به باران و برکت مانند شود، در تبعید، به ویرانی مانند می‌شود.

اما در زمان‌هایی که نیازی به جلوه‌گری این ویژگی عجیبِ راوی یعنی زبان مادری‌اش نیست، مثل سخن گفتن در باب آب و هوا، اضطرابِ او از «عجیب به نظر آمدن» زیر لایه‌های زبان دوم پنهان و آرام می‌شود:

باب صحبت عوض می‌شود

می‌گوید هوا امروز چقدر خوب است

می‌گویم: هوا خیلی خوب است

زبانم دوباره در باب هوا روان می‌شود

من حالم دارد بهتر می‌شود…

به هر حال، متفاوت بودن چیزی نیست که بتوان به مدتی طولانی آن را مخفی نگه داشت و سناریوی اضطراب دوباره آغاز می‌شود:

صف بلند پشت سرم

منتظر ثبت هجای نامم است

و مجدداً اشتباه نوشته شدنِ B بارانی با V ویرانی، که می‌تواند کنایه از بَد درک شدنِ فردِ متفاوت (در اینجا مهاجر) در جامعه‌ی انسانی نیز باشد.

در پایانِ شعر اما با یک غافلگیری روبه‌روییم:

خریدهایم امروز به نامم امتیاز دادند.

جمله‌ای که حکایت از شگفت‌زدگیِ راوی از امتیاز گرفتنِ نامش دارد… و این خود، حکایت دیگری‌ست. حکایتِ آنچه که عجیب جلوه کردنِ آدم‌های متفاوت (اقلیت‌ها) بر سر اعتماد به نفسِ آنها در جامعه‌ (در اینجا جامعه‌ی میزبان) می‌آورد، خود به شرح و تفصیلی مجزا نیاز دارد که در این مجال نمی‌گنجد.

* تحقیقات دانشگاه‌های کمبریج و آکسفورد نشان می‌دهد که آلبرت اینشتین و اسحاق نیوتن احتمالا در طیف اوتیسم قرار داشته و هر دو اسپرگر بوده‌اند. http://news.bbc.co.uk/2/hi/health/2988647.stm

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights