Advertisement

Select Page

شعری از مژگان معدنی

شعری از مژگان معدنی



دیوانه که می‌شوم
پرده‌ی خیالم را جمع می‌زنم
می‌زنم
تا چشمان‌م
باران بخورند
می‌بینی
بینی‌م گل انداخته
یکی زیر یکی رو
ردیف بعد و بعدی
زیرو رو می‌کند نفسم را
گلش که شکفت
دلم می‌پیچد
پیچش هرزه هرز، در می‌رود
در را می‌رود
تا دزدکی
پرده‌ی خیالم را قیچی کند
قی کند
چی کند؛
چی کند که شمع‌اش گل نگیرد
بوس بگیرد جای کابوس…

#مژگان_معدنی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights