زیر آسمان ایران
زیرِ آسمانِ ایران
آنجا که در خیالِ من است
آسمانش بهاره بود
و ستارهاَش بنفشه
و ماهاَش مَهبانگی
که در گوشهای کودکمان
پودر میشُد
و ریزههایش به صورَتَکهای کاغذیمان میخورد
زیرِ آسمانِ ایران
آنجا که در خیالِ من است
آفتابِ ظُهرِ شهریور
دِرَفشِ نَرمیناَش را بَر تَنهای نَحیفمان میگسترانید
رگبارِ بیاَمانِ آبان
جویهای سبزمان را پُر زِ خَزه میکَرد
و برفِ بُردبارِ اسفند
سنگینیاَش را
بَر دوشِ خانهها
و فکرِ پدرانمان میاَنداخت
و سپیدارِ پیرِ کوچه
شادمانیِ ما را تاب میآورد
زیرِ آسمانِ ایران
آنجا که در خیالِ من است
میشُد به حوصلهی حیاطها
و وسعتِ باغچهها
اُمیدوار بود
یا آن بهشتِ گمشده را
در دستانِ معرکهگیری دردآشنا
که از جعبهی جادوی بوتههای نعنا و نامِ آب
چنان بهشتی برایمان میساخت
که در خیالمان هم نمیگُنجید
روزنهای
میانِ آجرها
که آنطرفِ دیوارهای زَرداَش
دیدنیتَر از همیشه بود
و گیسوانِ مادرانمان
وقتی خیس میشُد
چگونه عطری داشت…
به یاد میآوری…؟
به یاد آر ای عزیزِ من…
ما آن روزهایمان را پیدا میکُنیم
و دوباره در جویهای آبی
پاهایمان را رها میکُنیم
تا خُنَک شود این راه و رسمِ خستگی
و ستارگانمان را میکاریم
و به انگشتِ اشاره
نشانشان خواهیم داد
در چنین شبهایی
ما نامِ هر ستاره را
روی جانهایی خواهیم گذاشت
که دیگر در میانِ ما نیستند…
اما ای عزیزِ من…
که در آن شبِ نَستوه
ستارهای را به آنکه دوستش میداری
نشان میدهی
نامی بر او بگذار
ای کامجوی جهاندار
که شایستهی رهاییاَت باشد…
و ای عزیزِ من…
در آن شب
به یاد آر
هر ستاره که چشمکی بِزَنَد
تو را به نامی که شایستهی توست
فَرا میخوانَد
به نامِ آزادی…
#بهرام_روحانی
#زن_زندگی_آزادی